نور را صدا بزن!
گاهی هیچ روزنهای نیست. نگاه میکنی و میبینی باران دارد یکریز و سخت میبارد. درها بسته شدهاند و مرغهای ماهیخوار کلیدها را قورت دادهاند.
راهها به پایان رسیده است. تو در مرکز دایرهای تنگ ایستادهای که دارد سیاه و کبود میشود. گاهی سرت گیج میرود. دریایی در سینه تو بوده که دارد به سرعت تبخیر میشود. تو بسیار تشنهای و دستهایت شاخههای خشکیدهای است که به شکستن نزدیک است. تو در انتهای جهان خودت هستی.
روزهای پاییزی تو رسیده است. دیگر از آن خندهها خبری نیست. از آن دست در دستِ هم دنیا را گشتن، بالا رفتن از دیوار آفتاب، رسیدن به دریا، سوار قایق شدن و به قلب آب زدن و کشف جزیرههای نامرئی و دیدن درختان جادو و چیدن سیب طلا و رفتن به خواب خانههای فیروزهای و بیدار شدن روی ابرهای ململ و پوشیدن پیراهنهای سپید و باز کردن پنجرههای خلوت و تاب خوردن روی نور و چای و عسل خوردن دور میزهای چوبی بسیار ساده و خستگی در کردن در ماسههای بهاری و خود بودن و خود شدن به تمامی، طوری که قد بکشی مدام و دستت به خودت نرسد.
لحظههایی هست که همه اینها تمام شده و تو در تاریکی محض ایستادهای. در تاریکی از پلهها پایین میروی و دنیا را پشت سرت جا میگذاری. باران یکریز است و همه خانهها قد قوطی کبریتاند و سقف آسمان دارد لحظه به لحظه کوتاه و کوتاهتر میشود. تو خودت را گم کردهای. این خیلی سخت است. دردناک است خیلی. تو گم کردهای خودت را و هیچ کس نشانی تو را ندارد و کسی نمیداند که حتی اسم تو چیست. اسم تو چه بوده؟
هیچ کس نشانی تو را ندارد. راستش اصلاً کسی نیست حتی. لحظههای غریبی است. تو نمیدانی از کجا شروع شده. نمیدانی رو به کجا شروع شده. نمیدانی به کجا میرسد. نمیدانی چه شد که راهها به پایان رسید و درها بسته شد. تو آمادگیاش را نداشتی. تو به این روزها فکر نکرده بودی. گمانت بود که بهار همیشگی باشد و هر چه گل میروید بنفشه باشد و هر چه پنجره هست باز باشد و تو راهت را تا بینهایت ادامه دهی.
توی تاریکی دنبال یک نشانی نگرد. بایست. لطفاً یک لحظه بایست و چشمهایت راببند. به خودت دست بزن. دست بکش روی پوستت. دست بکش روی روزنههای پوستت و آرامآرام خودت را به یاد بیاور. خودت را در نور به یاد بیاور و زیر لب نام نور را بگو. صدایش کن حتی اگر صدایت گم شود. صدایش کن حتی اگر گلویت خشکیده باشد.
نور را به نام بزرگش صدا کن و دستهایت را باز کن در تاریکی. بازِ باز. و بخواه که نوری که صدایت را میشنود مثل نسیم آرام بیاید و راهش را باز کند و مثل خون راه پیدا کند توی رگهایت. اگر دیر کرد نترس. اگر دیر کرد دلگیر نشو. صبور باش. بسیار صبور باش و در آرامش همان جایی که هستی بنشین و انتظار بکش. در حالی که لبهایت یک لحظه هم از گفتن نام نور باز نمیایستد
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:همشهری،آنلاین