تبیان، دستیار زندگی
می خواهیم ببینیم جنوب جغرافیایی در عالم ادبیات چه طور چیزی می تواند باشد و به چه کار خواندن ادبیات می آید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شورش ادبیات جنوب


می خواهیم ببینیم جنوب جغرافیایی در عالم ادبیات چه طور چیزی می تواند باشد و به چه کار خواندن ادبیات می آید.


شورش ادبیات جنوب

این که شما هنگام خواندن یک متن به شرایط جغرافیایی خاصی که متن یا نویسنده در آن متولد شده اند اهمیت بیش از اندازه دهید، منشا مشکلات فراوان خواهد شدم. معیار سنجش های جغرافیایی بی پایه است و غیر قابل دفاع از گزاره های عقل سلیم است که مثلا مردمان شمال فلان ویژگی ه های را دارند و مردمان جنوب بهمان ویژگی ها را، اصفهانی ها این طوری اند و رشتی ها آن طوری، و این معیارهای غلط به هر حال در شرایطی که به جغرافیا اولویت دهیم وارد کار می شوند.

عبارت «مفهوم جنوب» در ادبیات یا چیزی از این دست گویاتر خواهد بود و کاری را که به دنبال انجامش هستیم روشن تر خواهد کرد.

برگردیم به مساله ی جغرافیا با توجه به آن چه گفتیم دو ره پیش پایمان است. یکی این که جغرافیا را به کل کنار بگذاریم، اطلاعاتی را که علم جغرافیا در اختیار می گذارد و گاه و بی گاه برای نظریه ادبی به کار می آید، کلا فراموش کنیم تا به دام هیچ شکلی از تقلیل گرایی جغرافیایی نیفتیم. این کار مزایای خودش را دارد، ولی به هر حال ما را از مجموعه ای از امکانات محروم می کند که بعضی هایش ممکن است خیلی به دردبخور باشد. اما راه دوم این است که نه جغرافیا را از دست بدهیم و نه به دام تقلیل گرایی جغرافیایی بیافتیم. این به نظر بهترین کاری است که می شود کرد. به این منظور، باید بتوانیم اصطلاحات جغرافیایی را به «مفاهیم» تبدیل کنیم. یعنی کلماتی نظیر شمال و جنوب و غرب و شرق، بیابان و دریا و جلگه و قله و نظایر آن به جای این که «فاکت» باشند و به یک واقعیت داده شده و از پیش موجود ارتقا یابند. به سطح مفهوم بر کشیده شوند و به عنوان مفهوم عمل کند. در این فرصت تلاش خواهم کرد جنوب جغرافیایی را به جنوب مفهومی ارتقا دهم و از این طریق امکانی برای قرائت متن پدید آورم. استفاده از جغرافیا، و برقراری رابطه ی بینا رشته ای بین جغرافیا و نظریه، نه فقط در ایران که در غرب هم خیلی رایج نیست. مهم ترین فیلسوفی که در این راه می شود از آرایش کمک گرفت ژیل دلوز است. من تلاش می کنم با استفاده از کار او جنوب جغرافیایی را به جنوب مفهومی بدل کنم که ابزاری بشود برای پرداختن به متن ادبی.

اما قبل از ورود به این بحث، می توان نمونه ی مشابهی را مطرح کرد تا مشخص شود دنبال جه هستیم، نمونه ای که به سرانجام هم رسیده و بنیان های مفهومی اش محکم شده است، و آن ادبیات زنانه است. تا همین صد سال پیش، خیلی ساده ادبیات زنانه را به مجموعه ای از متون اطلاق می کردند که نویسنده گانش زن بودند. برای همین، عادتی عام بود که وقتی نام زنی را بر جلد کتابی می دیدی، در آن به دنبال چیزهایی بگردی که عقل سلیم به عنوان مولفه های ادبیات زنانه از آن ها یاد می کرد، همان «معضلات زنان» که بیش از هر چیز مساله ای سیاسی و اجتماعی بود: تبعیض، نابرابری حقوقی و سیاسی، مردسالاری، چیزهایی از این دست گویی آیه ای نازل شده بود که هر چه زنان می نویسند حتما به یکی از این ها ربطی داشته باشد.

اما در قرن بیستم، تا حد زیادی این باور مضر و اشتباه کنار زده شد. در این نظریه ها، زنانه گی دیگر صفتی بیولوژیک برای عده ای از انسان ها نیست که بعد به دنبال باز نمودش در متن بگردیم. زنانه گی صفت متن است، متن زنانه داریم و متن مردانه، فارغ از جنسیت نویسنده اش. متن زنانه را معمولاً متونی فاقد مرکز، واجد سیالیت معنایی، غیرقطعی و غیره گرفته اند و متن مردانه را عکس این ها، بحث مفصلی است و جای طرحش این جا نیست. غرض این که دیگر جنسیت نویسنده اهمیتی نداشت، اما زن و مرد، زنانه گی و مردانه گی، از صحنه ی نظرورزی پاک نشد.

به این ترتیب، «اولیس» جیمز جویس را متن زنانه می توان دانست و دوبلینی ها را متنی مردانه، با این که نویسنده ی هر دو یک نفر است. یا مثلاً غول های پروین اعتصامی را می توان شعر مردانه دانست با این که شاعرش زن است.

نتیجه این که زنانه گی در عالم نظریه شان فیزیکی اش را رها کرد و شان مفهومی یافت، و بدل شد به ابزاری محکم و سلاحی برنده در دست نظریه پرداز و منتقد، تا برای خواندن متون دست به خلق امر نو بزند.

خط انقلاب های خاورمیانه خطی است رو به جنوب، قیامی است برای صدا بخشیدن به حذف شده گان و باز گرداندن مردم به صحنه. پس ادبیات جنوب همان ادبیات رو به جنوب است، همان ادبیات عصیان گر که خط منقطع گفتار رسمی را بر نمی تابد، بر آن عمود می شود و خلاء هایش را پر می کند.

به همین طریق، به دنبال بدل کردن و «داده ی جغرافیایی» به مفهوم هستم، می خواهیم ببینیم جنوب جغرافیایی در عالم ادبیات چه طور چیزی می تواند باشد و به چه کار خواندن ادبیات می آید. ژیل دلوز مقاله ای دارد به نام «چندین سیاست» متن مفصل و پیچیده ای است درباره ی سه نوع خط به عنوان سه شکل زنده گی انسان ها. اولی خط مقطع مستقیم است، که تکه تکه شده و هر تکه اش را ماشین دولت کدگذاری کرده است. هر تکه از این خط. هر کدام از این پاره خط ها، نوعی وضعیت دوگانه را نمادین می کند، با همان حالت صفر و یکی گفتاری را که این پاره خط متعلق به آن است: فقیر/ ثروتمند، زن /مرد، معلم/ شاگرد، سرباز/ فرمانده، الی آخر. شما وقتی به دنیا می آیی بر پاره خط اول مستقری، بر دوتایی فرزند/ والدین. بعد مدرسه می روی و اسیر معلم/ شاگرد می شوی، بعد سر کار می روی و بازی کارفرما/ کارگر را باید ادامه دهی، الی آخر. این الگوی ایده آل دولت برای زنده گی شهروندانش است. مسیری است که اغلب مردم طی می کنند.

همین خط منقطع در ابعاد بین المللی اش، حداقل در عصر ما. می شود خط مقطع غرب به شرق، با پاره خط های مسیحی/ مسلمان، لیبرال/ بنیادگرا، اقتصاد بازار/ اقتصاد دولتی، الی آخر. گویی قانون زنده گی انسان ها را همین دوگانه گی ها از پیش معلوم می سازد و انتخابی در کار نیست، یا با برنده گانی یا با بازنده ها.

اما قواعد بازی کی عوض می شود؟

وقتی خطی یافت شود عمود بر این خطوط منقطع، خطی پیچ و تاب دار و یک دست و بی منطق مشخص، که فواصل قطعه ها را در این خطوط پر کند و ماشین کدگذاری را از کار بیندازد. به بیان دیگر، نوعی حرکت از شمال به جنوب (به جنوب بودن حرکت از این جهت مهم است که جنوب از این منظر فی نفسه نماد طرد شده گان و پس مانده گان نیز هست، و حرکت رو به جنوب در واقع حرکتی است برای صدا بخشیدن به آنان)، که از لا به لای قطعات خطوط منقطع بگذرد و پاره خط ها را منهدم کند و با به هم ریختن نظم تثبیت شده فضایی برای تنفس و خلاقیت پدید آورد. نمونه اش قیام های اخیر خاورمیانه است. خطی به کل متفاوت از دوگانه ی محبوب غرب و بنیاد گرایی، که در آن ها دیگر تقابل های عقیدتی، فقیر/ ثروتمند و نظایر آن ها اهمیت ندارد. خط انقلاب های خاورمیانه خطی است رو به جنوب، قیامی است برای صدا بخشیدن به حذف شده گان و باز گرداندن مردم به صحنه. پس ادبیات جنوب همان ادبیات رو به جنوب است، همان ادبیات عصیان گر که خط منقطع گفتار رسمی (پاره خط های این خط، مثلاً، ادبیات سنتی ادبیات غربی، شعر کلاسیک / شعر سپید و غیره است) را بر نمی تابد، بر آن عمود می شود و خلاء هایش را پر می کند ادبیات جنوب ادبیات شورش علیه رسمیت و کدگذاری های صفر و یکی است، و به دنبال تولید فضایی است برای خلق امر نو.

این نمونه ای بود از تلاش برای استفاده از یک اصطلاح علمی برای مفهوم سازی در ساحت ادبیات. متوجه هستم که کار ناقص است و پر از علامت سوال صرفاً مثالی بود از آن چه به عنوان فرآیند مفهوم سازی برای نظریه ادبی در ذهن دارم. گمان می کنم اگر قرار است هر شکل از «جنوب بوده گی» به کار نظریه ادبی بیابد باید از چنین طریقی عمل کند. و گرنه نام بردن نویسنده گانی که در اهواز و بوشهر و شیراز و بندرعباس به دنیا آمده اند و شمردن نقاط مشترک شان به عنوان ادبیات جنوب دردی دوا نخواهد کرد.

چیزی که دلوز روی آن انگشت می گذارد خطوطی است که عمود بر این خط غربی شرقی حرکت می کنند و این حالت صفر و یکی تعیین شده را به هم می ریزند. در واقع یک جور حرکت از شمال به جنوب و یک جور عصیان. مثل نمونه های اخیرش همین انقلاب های خاورمیانه این ها خطوطی هستند که از دل این خطوط منقطع رد می شوند و فضایی را ایجاد می کنند. که آدم ها می توانند نه ثرومند باشند نه فقیر، این خط عمود که دلوز اسمش را می گذارد خط گریز، از شمال به جنوب حرکت می کند و جهتی را طی می کند که عمود بر خط منقطع است. این  خط است که می تواند ثبات را به هم بریزد و منشا خلق امر نو باشد. چیزی که می بینید، آن قطب های جغرافیایی جنوب و شرق و غرب از یک وضعیت فیزیکی ارتقا پیدا کرده اند و به مفاهیم رسیده اند. شما الان جنوب را یک مفهوم می بینید، به شکل یک عصیان می بینید و حرکت به سمت امر نو و در برابر غرب و شرق می توان از آن یاد کرد.

بخش ادبیات تبیان


منبع: آزما(شماره 81) - امیر احمدی آریان