در مسجد جامع تاشکند بهمراه مفتی
«گلآقا» ی ملت ایران بود و دارای خامه ای یگانه که بهره ای تومان داشت از سلامت و سلاست. کیومرث صابری فومنی جز طنز که در آن توفیق بی مانند داشت، گاه توسن قلم را در دیگر گستره ها نیز دوانیده و از آن جمله است، کتاب پر ارج و کمیاب «دیدار از شوروی» (1361) که حاصل سفر این یار دیرین انقلاب است به خاک همسایه ی شمالی. برشی از کتاب یاد شده:
در مسجد جامع تاشکند
مسجد جامع تاشکند در یک محله ی قدیمی قرار دارد. این محله دارای همان منظره ی آشنای شرقی و کوچه هایی است که یادآور گذشته ی شهر است. تنها محله ی قدیمی شهر که از آن گذشتیم، همین محله بود.
قبل از حضور در مسجد به دفتر کار «مفتی ضیاء الدین خان بن ایشان» رفتیم که رئیس اداره ی امور دینی مسلمانان آسیای میانه و قزاقستان است. یک خیابان دفتر کار او را از مسجد جدا می کند.
از احترامی که همراهان و مقامات شهر به او می گذاشتند، می شد فهمید که مورد حمایت و تأیید حکومت است. بعدها که با نظرات و نوشته های مفتی آشنا شدم، دریافتم که این حمایت و تایید یک جانبه نیست. حاکمیت هوای کار مفتی را دارد و او نیز متقابلا همان می کند که آن ها انتظار دارند.
مفتی ضیاء الدین خان، پیرمردی بود جهان دیده و سرد و گرم چشیده که مثل یک سیاستمدار با تجربه رفتار می کرد و حرف ها را سنجیده و حساب شده می زد. عینک تیره ای به چشم داشت. توضیح دادند که مدتی است بینایی چشم هایش را از دست داده است در سخنانش هیچ جنبه ی روحانی نبود، حتی وقتی که از سفر هیئت که به قول او «باعث نزدیکی مسلمانان ایران و اتحاد شوروی خواهد شد» سخن می گفت و یا از احوال امام خمینی و اوضاع ایران سوال می کرد مهندس گنابادی در پاسخ سوال او از انقلاب اسلامی، درباره ی مقاومت مردم ایران در برابر امپریالیسم آمریکا، جنگ تحمیلی و تجاوز صدام، روحیه ی انقلابی مردم، رهبری امام و تأثیر اسلام در پیروزی های مردم ایران سخن گفت و مفتی، به تناسب موضوع، اظهار نظرهایی کرد- محتاطانه و حساب شده- حرف هایش از آن نوع بود که بیشتر از مسئولان وزارت خارجه شوروی انتظار شنیدنش می رود تا از یک مقام دینی و یک روحانی مسلمان.
مفتی به زبان ازبکی حرف می زد و مهندس گنابادی به فارسی. هر جمله به سه زبان گفته و برگردانده می شد از فارسی به روسی، از روسی به ازبکی و بالعکس.
مقام علمی، درجه ی روحانی و اعتبار سیاسی مفتی ضیاء الدین خان بیشتر از امام جماعت مسکو یا لنین گراد است از طرفی مفتی است و بخش وسیعی از شهرها و جمهوری های مسلمان نشین شوروی را زیر نظر دارد و از طرف دیگر مورد اعتماد حاکمیت است. از وجه سیاسی او همین قدر بس که دولت شوروی به او نشان قدردانی و نشان دوستی خلق ها داده است- و این را همه می دانند که دریافت نشان از دولت شوروی بی حساب و کتاب نیست-.
وقتی صحبت ما با مفتی در دفتر کارش به پایان رسید، دعوت مان کرد ناهار در کتابخانه ی مرکز امور دینی مهمان او باشیم و پذیرفتیم. قبل از ناهار به مسجد جامع که رو به روی دفتر و در آن سوی خیابان بود، رفتیم تا با جماعت مسلمان تاشکند نماز بگزاریم.
پنجاه شصت نفری در مسجد حضور داشتند و طبق معمول از نسل گذشته و پیرمردانی بودند که وفاداری خود را به اسلام هنوز حفظ کرده اند. عجیب این که امام جماعت مرد جوانی بود که به نظرم بیش از سی سال نداشت. احتمال دادم و می دهم که باید فرزند مفتی یا یکی از بستگانش باشد. سمت رهبری مسلمانان آسیای میانه و قزاقستان مقام و عنوان کوچکی نیست که بی صاحب بماند! حتی اگر با انقراض نسل گذشته، مساجد کلا خالی شوند، باز هم سال ها باید نماز میت خواند و در هر حال لازم است مسلمانان جهان بدانند که در سرزمین سوسیالیسم. اسلام هنوز هست... . چگونگی و کیفیت کار را دستگاه تبلیغاتی شان توجیه خواهد کرد.
اینجا مرکز سرزمینی است که در تاریخ «ماوراء النهر» ش می خوانند یکی از شهرهای آن بخارا است که ابوعلی سینا در یکی از روستاهای آن- افشته- به دنیا آمده است و به قول علیجان صابر اف روزگاری «قوت اسلام و دین» بوده است - و به حق بوده است-.
در این شصت و چند سال بر این سرزمین چه گذشته است که جز شصت و چند نفری پیرمرد کسی به سراغ مسجد نمی آید؟ تازه گمان من بر این است که قسمت عمده ی آنان که آن روز به مسجد آمدند از خدمه ی مسجد و کارکنان مرکز امور دینی و کارمندان دفتر کار و کتابخانه مفتی ضیاء الدین بودند.
در شهری که دو میلیون مسلمان دارد و بزرگترین علمای فقه و حدیث و مشهورترین دانشمندان اسلامی از آن جا یا از شهرهای تابع آن برخاسته اند امروز نسل جوان راه مسجد را گم کرده است. در هیچ جای دیگر جهان چنین نیست راندن مسلمانان از مساجد، معجزه ای است که تنها سوسیالیسم توانسته است انجام دهد!
وقتی نماز تمام شد، نگاه مهربان تنی چند از پیران کهنسال ما را به خود جلب کرد برخوردشان با ما عاطفی، غیرسیاسی و پدرانه بود یکی از آنان به ما نزدیک شد و چیزهایی گفت از حرف هایش سر در نمی آوردیم تک تک مان را بوسید اشک های داغ و لبان لرزانش نیازی به تفسیری نداشت در کنار او ایستادیم و عکس گرفتیم، جمعی و انفرادی در آلبوم سفر هر یک از ما تصویر مهربان او وجود دارد. –ببریمش تهران، بیاید نماز جمعه و آخر عمری صفا کند.
این را یکی از اعضای هیئت گفت و سپس رو کرد به او و با انگشت نقطه دوردستی را نشان داد و گفت: ایران، صلوه جمعه- خمینی- اسلام.
پیرمرد سری به حسرت و افسوس تکان داد و اشک هایش را با آستین سترد.
از مسجد که بیرون آمدیم ما را به اتومبیل ها چپاندند و هزار متری دورتر در برابر کتابخانه پیاده کردند. محلی که به آن کتابخانه می گفتند، احتمالا در گذشته مدرسه ی علوم دینی بوده است در یکی از اتاق های آن مفتی ضیاء الدین و تنی چند از مسئولان مرکز امور دینی منتظر هیئت بودند. می بایست ساعتی دیگر در فرودگاه باشیم تا به عشق آباد برویم. معارفه قبلاً انجام شده بود و کار مهم دیگری نداشتیم.
پس از صرف ناهار، مهندس گنابادی دو تابلو در قاب خاتم، کار هنرمندان حوزه ی اندیشه و هنر اسلامی را به مفتی هدیه کرد. با دست لمسش کرد و پرسید تمثال حضرت علی (علیه السلام) است؟
چرا این سوال را می کرد؟ اگر چه همه ی ما شیعه ی علی (علیه السلام) بودیم اما تصویر امام اول شیعیان را به مسجد جامع و مفتی اهل سنت هدیه کردن مفهوم خاصی پیدا می کرد همچنان که سوال مفتی ضیاء الدین خان هم نمی توانست بدون مفهوم و بی حساب باشد.
یکی از اعضای هیئت درباره تابلو توضیح داد و خیال مفتی را از هر جهت- دینی و سیاسی- راحت کرد. از طرف او نیز به رسم مهمان نوازی قبا و کلاه از یکی به اعضای هیئت هدیه شد- که مال مهندس گنابادی را فی المجلس تنش کردند- و سپس چند جلد از نشریات اداره ی امور دینی مسلمانان آسیای میانه و قزاقستان را به اعضای هیئت دادند که شامل نشریات زیر بود.
قرآن کریم چاپ تاشکند، 1400 قمری.
اسلام و مسلمانان در کشور شوراها، تالیف مفتی ضیاء الدین خان، چاپ تاشکند، 1400 قمری.
کتاب « صحیح بخاری» و ادب المفرد از ابوعبدالله محمد بن اسمعیل بخاری و چند نشریه و مجله ی دیگر.
ملاقات تمام شده بود برخاستیم که خداحافظی کنیم قبل از خداحافظی مفتی ضیاء الدین خان رو کرد به امانوئلف و به فارسی سلیس و روان گفت: شما فارسی را خیلی خوب صحبت می کنید. از کجا یاد گرفته اید؟
امانوئلف توضیح داد که در دانشگاه و سپس در تهران و مفتی اضافه کرد: ولی فعل و فاعل را درست به کار می برید خیلی مهارت دارید. مرحبا.
آن گاه در میان حیرت و تعجب ما رو کرد به مهندس گنابادی و به زبان ازبکی (!) با او و با اعضای هیئت خدا حافظی کرد.
بخش ادبیات تبیان
منبع: کتاب «دیدار از شوروی»