تبیان، دستیار زندگی
قداست زدایی، حماسه زدایی، قهرمان زدایی اینها همه ویژگی های ادبیات مدرن است. چرا نمی خواهیم قبول کنیم دوره خلق آدم های استثنایی گذاشته است. ما همه آدم های معمولی هستیم؛ پر از قدرت ها و ضعف های انسانی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسطوره هایی که در زمین می‌زیند


قداست زدایی، حماسه زدایی، قهرمان زدایی اینها همه ویژگی های ادبیات مدرن است. چرا نمی خواهیم قبول کنیم دوره خلق آدم های استثنایی گذاشته است. ما همه آدم های معمولی هستیم؛ پر از قدرت ها و ضعف های انسانی.


اسطوره هایی که در زمین می‌زیند

پرسیده اند چرا در ادبیات معاصر فارسی آدم ها و شخصیت های جا افتاده ای نظیر آنچه در ادبیات قدیم ایران داشتیم، نداریم. چرا چهره های اساطیری چون شاهنامه، تاریخی چون حسنک وزیر بیهقی، داستانی چون سمک عیار یا ... نداریم. چرا این قدر صحنه خالی از آدم های نامدار است. البته می دانم که سوال شما فراتر از اعتراض به نداشتن نوع و تیپ است. منظور شما آدم های متمایز است که لزوماً تیپ خاص نیستند. اگر سوال واقعاً این است جواب من هم این است که چرا اصلاً داشته باشیم.

اهمیت دکارت در مقام فیلسوفی که نماینده و آغازگر فلسفه مدرن و اومانیسم است در عوض کردن جای آسمان است با زمین. فلسفه قدیم از آسمان شروع می کرد تا به زمین، این موجودهای پست خاکی، برسد اما دکارت از زمین به آسمان رفت. نتیجه این فلسفه هم این بود که راه بسته آسمان پس از قرن ها به روی انسان گشوده شد. فراموش نکنید دکارت مسیحی متدینی بود. مخالفت کلیسا با او به دلیل ایمانش نبود، به دلیل منافع کلیسا بود که دکارت خرافه تسلط بر آسمان و بهشت و دوزخ را از آن گرفته بود. اسطوره ها هم که بعضی غصه بی اعتبار شدنشان را در ادبیات جدید می خورند در همان آسمان های خالی زندگی می کردند. اهمیت اولیس جیمز جویس به عنوان برترین رمان قرن بیستم هم در نشان دادن همین رسالت تازه ادبیات بود. جویس در اولیس چه می خواهد بگوید؟ حرف جوبس به نظر من دقیقاً جواب سوال شماست.

لئوپلد بلوم، شخصیتی که روزی را در ایرلند به او اختصاص داده اند و مردم ایرلند به یاد او جشن می گیرند، مردی است که بنا به شواهدی می داند زنش مالی قرار است به او خیانت کند. ناقوس این ساعت معین در سرتاسر کتاب، پنهان و آشکار، به صدا در می آید. لئوپلد بلوم حدود هجده ساعت و نیم برای در خانه ماندن و شاهد ماجرایی نبودن، در دولین سرگردان می شود. انتخاب بلوم به عنوان فردی یهودی، یهودی سرگردان انتخابی دقیق است. از همین جا ماهیت شدیداً اخلاقی اولیس هم آشکار می شود منظور من در این نوشته خلاصه کردن داستان نیست. این داستان هزار بار خلاصه شده است. نکته اصلی که به سوال ما مربوط می شود تناظر این داستان با ادیسه حماسی هومر است.

واقعیت این است که انسان امروز را واقعی، یعنی همان طور که هست نشان دهیم و این البته واقعیتی است دردناک ولی واقعیت همیشه چنین بوده است. ادبیات هر چه جلوتر آمده ایم زیب و زیور، شکوه و جلال را پشت سر گذاشته و به انسان کوچه و خیابان نزدیک تر شده است. چرا باید تاسف خورد که داستان نویسان امروز ما چهره های ماندگار نیافریده اند؟

اولیس در واقع پارودی یا نظیره و نقیضه ادیسه است. در اینجا به جای اولیس و ده سال سرگردانی اش بلوم را داریم با حدود هجده و نیم ساعت سرگردانی و به جای پنه لوپه زن اولیس، مالی زن بلوم و به جای پسر اولین، استقان دئالوس و همین طور آدم ها و مکان های متناظر. اما هر چه ادیسه هومر اثری حماسی و شکوهمند است و آدم ها موجودهایی برگزیده اند در اولیس جیمز جویس همه آدم هایی معمولی هستند. جیمز جویس در این اثر، ادیسه هومر را با سرگردان کردن لئوپلد بلوم در دولین و کشاندن او به میخانه ها و درگیر کردن با ماجراهای پیش پا افتاده و مبتذل یکسره به باد طنز و نیشخند می گیرد تا تفاوت بنیادی ادبیات و داستان نویسی امروز را با طنطنه و طمطراق متافیزیکی حماسی هومر نشان دهد. این یکی از آثار تأثیر فلسفه دکارت است بر ادبیات اومانیسم دکارتی با تکیه بر انسان- بنیاد شدن فلسفه ظاهراً تعارضی در بطن خود دارد از سویی بر هویت فردی و مرکزیت ذهن انسان تکیه می کند و از سوی دیگر همه متافیزیک اسطوره ای انسان سنتی را، انسان اسطوره ای را و انسان قرون وسطایی کلیسایی را از او سلب می کند. از اینجا ادبیات پا به پای فلسفه به انسان به گونه ای تازه می نگرد. این بدان معنی نیست که ادبیات قدیم بصیرتی عمیق به زندگی نداشته است. اما این بصیرت در پرده هایی از ابهام پوشیده شده بود، باید سره از ناسره جدا می شد.

اسطوره هایی که در زمین می‌زیند

قداست زدایی، حماسه زدایی، قهرمان زدایی اینها همه ویژگی های ادبیات مدرن است. چرا نمی خواهیم قبول کنیم دوره خلق آدم های استثنایی گذاشته است. ما همه آدم های معمولی هستیم؛ پر از قدرت ها و ضعف های انسانی، من این موقعیت را داشتم که اغلب نمایش های هارولد پیتتر را در صحنه تئاتر لندن با هنرپیشه های معروف ببینم. در این نمایشنامه ها اصلاً معلوم نیست. شخصیت ها کی هستند از کجا آمده اند و حتی چه ارتباطی با هم دارند. در نمایشنامه در انتظار گودو، بکت کدام چهره تکرار شدنی را رسم کرده است؟ در داستان های کافکا کدام؟ واقعیت این است که انسان امروز را واقعی، یعنی همان طور که هست نشان دهیم و این البته واقعیتی است دردناک ولی واقعیت همیشه چنین بوده است. ادبیات هر چه جلوتر آمده ایم زیب و زیور، شکوه و جلال را پشت سر گذاشته و به انسان کوچه و خیابان نزدیک تر  شده است. چرا باید تاسف خورد که داستان نویسان امروز ما چهره های ماندگار نیافریده اند؟

در این زمینه نمونه عبرت انگیز شکست نیما در شعر داستان قلعه سقریم اوست. نیما در این مثنوی که بیش از هزار و پانصد بیت است به تقلید از داستان «گنبد فیروزه» هفت پیکر نظامی رفته است. در داستان نظامی جوانی ماهان نام و نیک سیرت به ساده لوحی به سفری کشانده می شود که در هر قدم نوری که بر او ظاهر می شود تبدیل به ناری می شود. سوزنده انسان ها دیو از کار در می آیند و زیبا رویان عفریت در این داستان ماهان مظهر و نوع انسان برگزیده و پاک طینت و خیر است و جهان مظهر شر و پستی و آلودگی. نیما نیز چنین سفری را آغاز می کند. با همان مراحل و همان صحنه های هولناک عجبا که این طرح کهنه اغراق آمیز از قرار معلوم تا آخرین روزهای زندگی نیما او را به خود مشغول می دارد و بارها در کار ویرایش و پیرایش آن بوده است. این نمونه دیگری است از تلاش بیهوده برای آفریدن آدمی فرشته گون در برابر ما آدمیان از آب و گل سرشته، بدون آنکه بتواند ماهانی اسطوره ای بیافریند که اگر هم می آفرید دیگر جایی در ادبیات امروز نداشت.

بخش ادبیات تبیان


منبع: سینما و ادبیات( شماره 29) -ضیاء موحد