تبیان، دستیار زندگی
باده بده ساقیا!، ولی ز خمّ غدیر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باده بده ساقیا!
باده بده ساقیا!

باده بده ساقیا!، ولی ز خمّ غدیر

چنگ بزن مطربا، ولی به یاد امیر

تو نیز ای چرخ پیر، بیا ز بالا به زیر

داد مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر

بلبل نطقم چنان، قیافه‌پرداز شد

که زهره در آسمان به نغمه دم‌ساز شد

محیط کون و مکان، دائره‌ی ساز شد

سرور روحانیان، هوالعلیّ الکبیر

وادی خمّ غدیر، منطقه‌ی نور شد

یا ز کف عقل پیر، تجلّی طور شد

یا که بیانی خطیر، ز سرّ مستور شد

یا شده در یک سریر، قرآن شاه و وزیر

چو بر سر دست شاه، شیر خدا شد بلند

به تارک مهر و ماه، ظلّ عنایت فکند

به شوکت فرّ و جاه، به طالعی ارجمند

شاه ولایت پناه، به امر حق شد امیر

جلوه به صد ناز کرد، لیلی حُسن قدم

پرده ز رخ باز کرد، بدر منیر ظلم

نغمه گری ساز کرد، معدن کلّ حِکَم

یا سخن آغاز کرد، عن اللّطیف الخبیر

به هر که مولا منم، علی است مولای او

نسخه‌ی اسما منم، علی است طغرای او

سرّ معمّا منم، علی است مجلای او

محیط انشا منم، علی مدار و مدیر

طور تجلّی منم، سینه ی سینا علی است

سرّ اناالله منم، آیت کبری علی است

درّه‌ی بیضا منم، لؤلؤ لالا علی است

شافع عقبی منم، علی مشار و مشیر

حلقه ی افلاک را، سلسله جنبان علی است

قاعده ی خاک را، اساس و بنیان علی است

دفتر ادراک را، طراز و عنوان علی است

سید لولاک را، علی وزیر و ظهیر

یوسف کنعان عشق، بنده ی رخسار اوست

خضر بیابان عشق، تشنه ی گفتار اوست
موسی عمران عشق، طالب دیدار اوست

کیست سلیمان عشق؟ بر در او یک فقیر

ای به فروغ جمال، آینه ی ذوالجلال

«مفتقر» خوش مقال، مانده به وصف تو لال

گرچه براق خیال، در تو ندارد مجال

ولی ز آب زلال، تشنه بود ناگزیر

مفتقر اصفهانی

بخش ادبیات تبیان