جهاد اقتصادی در خانه همسایه مان
این مقاله، داستانی واقعی از شهروندی است که جهاد را از خانه خودش آغاز کرده است.مردی مانند همه ی ما با این تفاوت که....
2 خانه آن طرف تر. کجا؟ در محله مجیدیه که بخش جنوبیاش، اقلیت نشین است. نه اینکه در «مجیدیه جنوبی» همه همسایهها ارمنی باشند. ارمنی هم دارد. یک کوچه کم و یک کوچه زیاد… اما برویم سر وقت همسایهمان جناب آندرانیک که 65 سالش است و تازگیها با عصا راه میرود. آدم خوبی است. اهل محل تصدیق میکنند که تا به حال آزاری از خودش و خانوادهاش ندیدهاند. انصافاً همسایه بسازی اند. آرام و سر به زیر و مردم دار.
دیشب ساعت 9 شب زنگ در خانه به صدا درآمد. یعنی کیست؟ این را خانمم پرسید. اول فکر کردم «آقای پاکی» است و آمده «ماهیانه» بگیرد، ولی «اف اف» را که برداشتم، از همان «سلام، شب به خیر» گفتنش، فهمیدم که آندرانیک است. رفتم دم در. گمانم کار واجبی داشت. هوای بیرون؟ به شدت بهاری. خیلی زود رفت سر اصل حرف و پرسید؛ از «بیت رهبری» تلفنی، چیزی داری؟ گفتم: همان شماره 4 رقمیای را دارم که خیلیها دارند. گفت: میشود بگویی؟ گفتم. شماره را چند باری تکرار کرد که حفظ شود. پرسیدم؛ حالا کارت چیست؟ گفت: حالا! دوباره پرسیدم. باز هم نگفت. همین نگفتنش کنجکاوم کرد که بدانم قصه چیست. نمیدانم چرا و به کدام دلیل، قسمش دادم به «ادموند» که بگوید. حتی نمیدانم کارم درست بود یا نه، اما هرچه بود، نقشهام گرفت و گفت: تو که غریبه نیستی، اما کسی چیزی نفهمد، بهتر است… و بعد ادامه داد: تو که وضع ما را میدانی. راستش ما به این پول هدفمندی یارانهها احتیاجی نداریم. همان اول هم راستش نمیخواستم ثبت نام کنم. غرض اینکه دیشب وقتی سخنان رهبر را از تلویزیون شنیدم، دیدم که باید من هم برای «جهاد اقتصادی» یک قدمی بردارم. هرچه فکر کردم، عقلم به جایی قد نداد. تا اینکه خانم پیشنهاد داد این پول را بدهیم «بیت رهبری» تا هر جور که صلاح دانسته میشود، خرج امور اقتصادی کشور شود. ما که در کشور، امینتر از رهبر نداریم. گفتیم به وسع خودمان کمکی کرده باشیم به «جهاد اقتصادی».
مادر ادموند همان جمله را اما این بار به زبان فارسی تکرار میکند: «اشتباه گفتی آندرانیک! ادموند به فرمان خمینی رفت جبهه. مگر یادت نیست همیشه میگفت؛ اگر خمینی نبود، از این خاک که چیزی نمیماند.»
شاید برای شما در مقام خواننده باور آنچه که نوشتم؛ سخت باشد، اما برای من به عنوان همسایه چند ساله جناب آندرانیک، اصلاً اتفاق عجیبی نبود.
پس بگذار کمی از آندرانیک بیشتر به رایتان بنویسم. آن «ادموند» که وسط مطلب، آندرانیک را به او قسم دادم، «ناهاراک» است. میدانی «ناهاراک» به زبان ارامنه یعنی چه؟!… یعنی «شهید». «ادموند» تنها پسر این خانواده ارمنی، در مرحله اول عملیات «الی بیت المقدس» به شهادت رسید. در یکی از خیابانهای فرعی مجیدیه، تا همین اواخر عکسش را زده بودند، که به دلیل تعریض خیابان و کلا حذف دیوار، تمثال هم خود به خود حذف شد. حذف اینگونه باز یک توجیهی دارد، آنچه اصلاً موجه نیست، این است که به جای عکس ستارهها، میبینی که نقاشی سبک نمیدانم «چی چیسم» گذاشتهاند که بعد از 2 ساعت تماشا هم نخواهی فهمید منظور نقاش را!… نه! هنوز خیلی چیزها از آندرانیک هست که دوست دارم برایت بگویم. یکی اینکه «آقا» آن زمان که رئیس جمهور بودند، به خانه این شهید هم -مثل خانواده خیلی از شهدای دیگر- میروند. عکسی از این دیدار یار، همیشه در جیب لباس آندرانیک هست، و گاهی برای آنکه مثلاً حال من را بگیرد، عکس را نشان میدهد و پز میدهد که؛ نگاه کن! با خامنهای عکس دارم. سایز بزرگ این عکس را هم زده روی دیوار خانهاش. یکی هم قاب کرده و گذاشته روی دیوار مغازهاش، که از آن سوپرمارکتهای بسیار مرتب و منظم است… دیگر چه بگویم از آندرانیک برای شما؟!… آهان! در همان دیدار «حضرت ماه» از خانه ستارهاش -که در آزاده بودن، هم دین ماست- «آقا» از مادر شهید سؤالی میکنند، که این مادر جواب میدهد؛ ما دوست داریم بیشتر شما برای ما حرف بزنی.
اما «آقا» میگویند؛ من اینجا آمدهام که بشنوم؛ برایم از شهیدتان «ادموند» بگویید. چند سالش بود؟ متأهل بود؟ عکسش چقدر قشنگ است. چقدر لباس سربازی میآمد به ایشان… خب از این شهید برایم بگویید… و مادر ادموند خواست صحبت را شروع کند که اشک مجالش نداد. هنوز هم هر وقت میخواهد چیزی از ادموند بگوید، بغض میکند و میزند زیر گریه. همین یک پسر را داشت. باید مادر باشی که بفهمی چه میکند داغ اولاد با دل آدم.
آندرانیک برایم بارها و بارها خاطره آن دیدار را تعریف کرده. ظاهراً وقتی که میبیند خانمش قادر به سخن نیست، خود رشته کلام را در دست میگیرد و جایی از حرفهایش میگوید که ادموند برای حفظ خاک وطن رفت و به شهادت رسید، اما مادر ادموند ناگهان با هر زحمتی که بود، اشکش را پاک میکند و جملهای به زبان ارمنی میگوید. «آقا» میگویند؛ خب اگر رازی نیست، فارسی بگویید ما هم متوجه شویم، که مادر ادموند همان جمله را اما این بار به زبان فارسی تکرار میکند: «اشتباه گفتی آندرانیک! ادموند به فرمان خمینی رفت جبهه. مگر یادت نیست همیشه میگفت؛ اگر خمینی نبود، از این خاک که چیزی نمیماند.»
آندرانیک همیشه میگوید؛ ما این رهبر را این جمهوری اسلامی را این خاک را درست مثل شما دوست داریم… آندرانیک شعار نمیدهد؛ برای این چیزهایی که میگوید، جان جگرگوشهاش را داده. آندرانیک همیشه میگوید، ما این اسلام را اندازه شما دوست داریم… آندرانیک شعار نمیدهد؛ یکی 2 سال پیش باید بودی و میدیدی که وقتی قصه پر غصه «قرآن سوزی» در غرب اتفاق افتاد، چگونه کلیسای مجیدیه به تکاپو افتاد و در مجیدیه، ارامنه عزیز چه راهپیمایی باشکوهی در حمایت از «کتاب الله» انجام دادند… و باید میبودی و میدیدی که آندرانیک با همان عکسی که از «آقا» دارد، در راهپیمایی شرکت کرده بود. آندرانیک همیشه میگوید؛ ما تا پای جان برای حفاظت از جمهوری اسلامی ایستادهایم… آندرانیک شعار نمیدهد؛ هر وقت که آمریکاییهای گوانتانامو و ابوغریب، برای اقلیت ساکن در جمهوری اسلامی، دایه مهربانتر از مادر میشوند، آندرانیک برایم از قتل عام اعضای «گروه دیویدیه» توسط همین کاخ سفید سخن میگوید… و میگوید که رای ما در مجلس، همیشه به آن وکیلی داده شده است، که این جور مواقع تو دهنی به آمریکا میزند.
راستی! تا یادم نرفته بگویم که آندرانیک از بر و بچههای اصلی و پای کار هیئت ارامنه تهران در میدان 7 تیر است. هیئتی که از اول محرم تا شام غریبان، سالهاست که خیمه عزای هموطنان باغیرت و آزاده ارامنه برای «حسین شهید» است. بگذریم که «روز تاسوعا» آندرانیک خودش در خانهاش خرج میدهد و با اسم زیبای «عموجان! العطش» مراسم میگیرد و سیاه میپوشد و… همیشه میگوید؛ «اباالفضل» برای ما هم هست… این جمله را همچین با تعصب میگوید که!
بخش اقتصاد تبیان
منبع: روزنامه کیهان
لینکهای مرتبط :
به فرمایشات رهبری عمل شده است؟
جهاد اقتصادی و افق 14 سال پیش رو