خدا بر دل چه کسانی مهر زده است ؟
هیچ بنده مؤمنى نیست مگر اینكه در قلب او یك نقطه سفید و درخشندهاى است هنگامى كه گناهى از او سر زند در میان آن منطقه سفید، نقطه سیاهى پیدا مىشود، اگر توبه كند آن سیاهى بر طرف مىگردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهى افزوده مىشود، تا تمام سفیدى را بپوشاند، و هنگامى كه سفیدى پوشانده شد دیگر صاحب چنین دلى هرگز به خیر و سعادت باز نمىگردد.
خدا بر دل چه كسانی مهر زده است؟
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (بقره 7)
خداوند بر دلها و بر گوش آنان مهر زده است و در برابر چشمانشان پردهاى است و براى آنان عذابى بزرگ است.
مُهر بدبختى كه خداوند بر دل كفّار مىزند، كیفر لجاجتهاى آنان است. به عبارت دیگر مهر الهى نتیجهى انتخاب بدِ خود انسان است، نه آنكه یك عمل قهرى و جبرى از طرف خدا باشد.
چشمى كه پرهیزگاران با آن آیات خدا را مىدیدند، و گوشى كه سخنان حق را با آن مىشنیدند، و قلبى كه حقایق را بوسیله آن درك مىكردند در اینها از كار افتاده است، عقل و چشم و گوش دارند، ولى قدرت" درك" و" دید" و" شنوایى" ندارند! چرا كه اعمال زشتشان و لجاجت و عنادشان پردهاى شده است در برابر این ابزار شناخت.
مسلما انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است، هر چند گمراه باشد، اما به هنگامى كه حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتى براى او نیست، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبیعى است كه عذاب عظیم در انتظار او باشد.
نكتهها:
1- آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟
نخستین سؤالى كه در اینجا پیش مىآید این است كه اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى این گروه مهر نهاده، و بر چشمهاشان پرده افكنده، آنها مجبورند در كفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ شبیه این آیه در موارد دیگرى از قرآن نیز به چشم مىخورد، با اینحال مجازات آنها چه معنى دارد؟
پاسخ این سؤال را خود قرآن داده است و آن اینكه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلم و بیدادگرى و كفر سبب مىشود كه پردهاى بر حس تشخیص آنها بیفتد، در سوره نساء آیه 155 مىخوانیم: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِكُفْرِهِمْ:" خداوند بواسطه كفرشان، مهر بر دلهاشان نهاده"! و در سوره مؤمن آیه 35 مىخوانیم: كَذلِكَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ:" اینگونه خداوند مهر مىنهد بر هر قلب متكبر ستمكار"! و در سوره جاثیه آیه 23 چنین آمده است: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً:" آیا مشاهده كردى كسى را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده؟ و لذا گمراه شده، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افكنده است".
می بینیم كه سلب حس تشخیص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمى در این آیات معلول عللى شمرده شده است، كفر، تكبر، ستم، پیروى هوسهاى سركش لجاجت و سرسختى در برابر حق، در واقع این حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.
اصولا این یك امر طبیعى است كه اگر انسان به كار خلاف و غلطى ادامه دهد تدریجا با آن انس مىگیرد، نخست یك" حالت" است، بعدا یك" عادت" مىشود، سپس مبدل به یك" ملكه" مىگردد و جزء بافت جان انسان مىشود، گاه كارش به جایى مىرسد كه باز گشت بر او ممكن نیست، اما چون خود آگاهانه این راه را انتخاب كرده است مسئول تمام عواقب آن مىباشد بى آنكه جبر لازم آید، درست همانند كسى كه آگاهانه با وسیلهاى چشم و گوش خود را كور و كر مىكند تا چیزى را نبیند و نشنود.
و اگر مىبینیم اینها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه خداوند این خاصیت را در اینگونه اعمال نهاده است.
عكس این مطلب نیز در قوانین آفرینش كاملا مشهود است، یعنى كسى كه پاكى و تقوا، درستى و راستى را پیشه كند، خداوند حس تشخیص او را قویتر میسازد و درك و دید و روشنبینى خاصى به او مىبخشد، چنان كه در سوره انفال آیه 29 مىخوانیم: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً:" اى مؤمنان اگر تقوا پیشه كنید خداوند فرقان یعنى وسیله تشخیص حق از باطل را به شما عطا مىكند".
این حقیقت را در زندگى روزمره خود نیز آزمودهایم، افرادى هستند كه عمل خلافى را شروع مىكنند، در آغاز خودشان معترفند كه صد در صد خلافكار و گنهكارند، و به همین دلیل از كار خود ناراحتند، ولى كم كم كه با آن انس گرفتند این ناراحتى از بین مىرود، و در مراحل بالاتر گاهى كارشان به جایى مىرسد كه نه تنها ناراحت نیستند بلكه خوشحالند و آن را وظیفه انسانى و یا وظیفه دینى خود مىشمرند!
2- اگر اینها قابل هدایت نیستند اصرار پیامبران براى چیست؟
این سؤال دیگرى است كه در رابطه با آیه در نظر مجسم مىشود، ولى توجه به یك نكته پاسخ آن را روشن مىسازد و آن اینكه مجازات و كیفرهاى الهى همیشه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد، تنها نمىتوان كسى را به خاطر اینكه قلبا آدم بدى است كیفر نمود، بلكه لازم است ابتدا او را دعوت به سوى حق كنند، اگر تبعیت نكرد و ناپاكى درون را در عملش منعكس ساخت در این حال مستحق كیفر است، در غیر این صورت مصداق قصاص قبل از جنایت خواهد بود.
این همان چیزى است كه ما نام آن را" اتمام حجت" مىگذاریم.
بطور خلاصه: جزا و پاداش عمل، حتما باید پس از انجام عمل باشد، و تنها تصمیم و یا آمادگى و زمینههاى روحى و فكرى براى این كار كافى نیست.
بعلاوه پیامبران فقط براى هدایت اینها نیامدهاند، اینها در اقلیتند، اكثریت تودههاى گمراه كسانى هستند كه تحت تعلیم و تربیت صحیح قابل هدایت مىباشند.
3- مهر نهادن بر دلها
- در این آیه و بسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حس تشخیص و درك واقعى از افراد، تعبیر به" ختم" شده است.
این معنى از آنجا گرفته شده است كه در میان مردم رسم بر این بوده هنگامى كه اشیایى را در كیسهها یا ظرفهاى مخصوصى قرار مىدادند، و یا نامههاى مهمى را در پاكت مىگذاردند، براى آنكه كسى سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مىبستند و گره مىكردند و بر گره مهر مىنهادند.
در تاریخ شواهد فراوانى دیده مىشود كه رؤساى حكومتها، كیسههاى زر را به مهر خویش مختوم مىساختند و براى افراد مورد نظر مىفرستادند، این براى آن بوده كه هیچگونه تصرفى در آن نشود تا بدست طرف برسد، زیرا تصرف در آن بدون شكستن مهر ممكن نبود.
امروز نیز معمول است كیسههاى پستى را لاك و مهر مىكنند.
در لغت عرب براى این معنى كلمه" ختم" به كار مىرود، البته این تعبیر درباره افراد بىایمان لجوجى است كه بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذناپذیر شدهاند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند همان بسته و كیسه سر به مهر هستند كه دیگر هیچگونه تصرفى در آن نمىتوان كرد، و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است.
مهم آنست كه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مىزند در فاصله نزدیك آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر نهد.
در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مىخوانیم:
ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نكتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى یغطى البیاض، فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى خیر ابدا، و هو قول اللَّه عز و جل كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ:
" هیچ بنده مؤمنى نیست مگر اینكه در قلب او یك نقطه (وسیع) سفید و درخشندهاى است هنگامى كه گناهى از او سر زند در میان آن منطقه سفید، نقطه سیاهى پیدا مىشود، اگر توبه كند آن سیاهى بر طرف مىگردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهى افزوده مىشود، تا تمام سفیدى را بپوشاند، و هنگامى كه سفیدى پوشانده شد دیگر صاحب چنین دلى هرگز به خیر و سعادت باز نمىگردد، و این معنى گفتار خدا است كه مىگوید:" كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ" (اصول كافى جلد 2 باب الذنوب حدیث 20 صفحه 209)
آمنه اسفندیاری
بخش قرآن تبیان
منابع:
1- تفسیر نورج1
2- تفسیر نمونه ج1
3- اصول كافى جلد 2