تبیان، دستیار زندگی
گفت‌وگو با جانباز شیمیایی 70 درصد؛ سكوت؛گوش كن، صدای خس‌خس می‌آید، اما نه اشتباه نكن، این بار خش‌خش برگ‌های پاییزی نیست كه تو را به نرمی و لطافت وا دارد،خس‌خس سینه‌های دردمند و فراموش شده‌ای است كه هر كدام نشان و یادگاری از ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تنها یك خواهش، حرمت ما را از بین نبرند

گفت‌وگو با جانباز شیمیایی 70 درصد؛

سكوت؛گوش كن، صدای خس‌خس می‌آید، اما نه اشتباه نكن، این بار خش‌خش برگ‌های پاییزی نیست كه تو را به نرمی و لطافت وا دارد،خس‌خس سینه‌های دردمند و فراموش شده‌ای است كه هر كدام نشان و یادگاری از سال‌ها فداكاری و عشق با خود دارد،خس‌خس سینه‌هایی كه گویی فقط یك سخن دارند. سرفه‌هایم فریاد بیزاری من از تجاوز و تاولهایم حساسیتی است كه به آن دارم.

ای كاش بودی و تاولهایش را می‌دیدی، نه، اصلا چهره‌های مظلومی را كه هر از چندگاهی نفسی مهمان حنجره زخم خورده‌شان بود و بس. و آن وقت باز هم بدنت مورمور می‌شود، پس چشمانت را ببند، اصلا همان بهتر كه فقط از پشت شیشه‌های مات قاب جادویی گاه نظاره‌گر چند كپسول اكسیژن و سرنگ‌های مرفینی باشی كه شاید نمادی از نفس تنگی و مریضی یك بیمار است و آن وقت من و تو...

از در بیمارستان كه وارد می‌شوی، بوی مواد ضدعفونی كننده تنها بوی آشنایی است كه مشامت را می‌آزارد و آن وقت بقیه فضا تو را مجبور می‌كند كه چشم بسته تا طبقه دهم بالا بروی و فضای طبقه دهم فضایی بدتر از طبقه‌ همكف بیمارستانی است كه سالهاست نام آشنای جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس است.

در هر اتاقی و روی هر تختی چشمانی را منتظر و دوخته به در می‌بینی، یكی با نگاه به چهره ملاقات‌كنندگان با زبان بی‌زبانی از همگی تشكر می‌كند كه این بار نیز او را فراموش نكرده‌اند و دیگری هر از چندگاهی نگاه غمگین خود را اول به در و بعد به دیوار می‌دوزد كه انگار قرار نیست، هیچ احدی از آن وارد شود.

در اتاقش باز است، حسین نادری را می‌گویم، گاهی به هم اتاقی خود كه چشمانش را فدای عشق كرده، نگاه می‌كند و گاهی با چشمانش توپی را تعقیب می‌كند كه خیلی‌ها برای به دست آوردنش در تب و تابند. نمی‌دانم چه رابطه‌ای می‌توان بین جام جهانی فوتبال و میدان جنگ برقرار كرد، همین قدر می‌دانم كه هر دو هم توپ دارند و هم میدان. دو طرف هم، مقابل هم قرار گرفته‌اند یكی زور بیشتری دارد و دیگری برای دفاع از جایگاهش...

وارد اتاقش كه می‌شویم نگاهمان می‌كند، جواب سلاممان را می‌دهد. خیلی خوش آمدید... نمی‌تواند بنشیند، پایش مشكل دارد و چند روز دیگر باید عمل كند. او میزبان است و ما میهمان و شرمنده او.

بویی كه در همه ساختمان بیمارستان پیچیده، اتاق نادری را هم بی‌نصیب نگذاشته است، مشكلی كه نادری هم از آن شكایت دارد.

اما آن قدر چشمانش دریایی است و دلش آسمانی، كه همه چیز را فراموش می‌كنیم و در چشمانش غرق می‌شویم.

از خودش كه می‌گوید دلش هم دریایی می‌شود و تمام وجود ما محو سخنان و نگاهش. جانباز 70 درصد است و یادگار عملیات كربلای یك و آزادسازی مهران در سال 65.

در تیپ ایثار « لشكر 27 محمدرسوال الله (ص)» خدمت می‌كرد كه به اسارت در آمد، اما چهار سال و هشت ماه تحمل دوری از وطن و عشق نزدیكی به اربابش حسین (ع) او را از پا نیانداخت.

از اسارت كه سخن می‌راند گویی تمام دلش دربند است، دربند گنبدهای غریبی كه غریب‌تر از همیشه‌اند و ضریح شش گوشه‌ای كه در مظلومیت خاندانش هنوز می‌گرید.

می‌گوید: فشارهای روحی و شكنجه‌های جسمی اسارت برایم هیچ دردی نداشت، اما نگاه‌ها و فشارهای حالا بیشترین درد را بر دلمان می‌گذارد، اینجا( بیمارستان) فقط به حرفمان گوش می‌كنند، اما دریغ از عمل.

و باز شكوه از بی‌حرمتی به جانبازان.« اگر به درد جانبازان نمی‌رسند حداقل نگذارند با زجر بمیریم». این را می‌شد از چشمان خواند: «تنها یك خواهش. حرمت ما را از بین نبرند، ما به خاطر دفاع از دین و ناموسمان جنگیدیم و حال كه یك مرده متحرك بیش نیستیم، این گونه ما را بی‌حرمت نكنند».

لینک :

هنر مردان خدا