تبیان، دستیار زندگی
آقا خرسه از خواب بیدار شد .گرسنه بود و کم حوصله .دست و صورت نشسته راه افتاد توی جنگل تا برای صبحانه یه چیزی پیدا کنه
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خرس زور گو

خرس زور گو
آقا خرسه از خواب بیدار شد .گرسنه بود و کم حوصله .دست و صورت نشسته راه افتاد توی جنگل تا برای صبحانه یه چیزی پیدا کنه .حسابی هوس عسل کرده بود یه راست رفت سراغ لونه زنبورا .دید زنبورا دارن عسل می فروشن .خرگوش ، سنجاب ، زرافه و گوزن هم توی صف ایستادن .خرسه که اصلا حوصله نداشت توی صف وایسه و اصلا هم نمی خواست بابت عسل پول بده با بداخلاقی اومد جلو، ظرف بزرگ  عسل و برداشت و راه افتاد .زنبورا دنبالش رفتن و صدازدن آقاخرسه ،آقا خرسه ،اون عسلها مال ماست باید پولشو بدید باید توی صف وایسید .

خرسه که می خواست زنبورا رو از خودش بترسونه یه غرش کرد و فریاد زد اگه بازم اعتراض کنید خونتون و کندوهاتون آتیش می زنم .از این به بعد همه ی عسلاتون مال منه .فهمیدید!

زنبورا که خیلی ترسیده بودن به خونه برگشتن .بچه زنبورا گفتن باید بریم خرسه رو نیش بزنیم. اما زنبورای بزرگتر گفتن نیش زدن آقا خرسه هیچ فایده ای نداره .اون پوست کلفت و سفتی داره .

بالاخره زنبورا به این نتیجه رسیدن تا با کمک همه ی حیوونای جنگل با خرس زورگو مبارزه کنن .اونا پیش حیونای جنگل رفتن و کمک خواستن اما هیچ کس قبول نکرد به اونا کمک کنه.

زنبورای بیچاره هم با ناامیدی مغازه عسل فروشی رو  بستن و رفتن خونه.اونا دیگه از ترس خرسه جرات نمی کردن عسل بیارن و بفروشن .روز بعد صبح زود که حیوونا برای خرید عسل صبحونه اومدن از عسل خبری نبود .فردا و فرداش هم همینطور.

کم کم حیوونا از اینکه به زنبورا کمک نکرده بودن پشیمون شدن .اینطوری دیگه توی جنگل اثری از عسل نبود .حیوونا به سراغ زنبورا رفتن و گفتن برای همکاری آمادن.همه باهم یه نقشه کشیدن و  دست به کار شدن . صبح دو روز بعد، زنبورا با خیال راحت دوباره در مغازه عسل فروشی رو باز کردن .

آقا خرسه از صدای وزوز زنبورا متوجه شد که دوباره مغازه عسل فروشی باز شده .به سرعت به سمت مغازه به راه افتاد. اما دو قدم مونده بود به مغازه یه دفعه افتاد توی یه گودال بزرگ و شروع کرد به دست و پا زدن و فریاد کشیدن .حیوونا قبل از اینکه خرسه از گودال بیرون بیاد رفتن کنار جنگل جایی که یه خیابون از اونجا رد شده بود .کنار خیابون شروع به جست و خیز و سر و صدا کردن . .اونا بلاخره توجه آدما رو به خودشون جلب کرد .آدما راه افتادن دنبال حیوونا تا خرسه رو توی گودال پیدا کردن . اونا تصمیم گرفتن خرس زورگو رو به باغ وحش شهر تحویل بدن .

خرسه که از جنگل رفت حیوونا یه جشن بزرگ گرفتن .زنبورا هم برای تشکر از همه حیوونای جنگل بهترین ظرف عسلشون رو به این جشن آوردن و با اون از همه پذیرایی کردن .از اون روز تا حالا مغازه عسل فروشی همیشه بازه و بهترین عسل رو به حیوونای جنگل عرضه می کنه .

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

گوشت چرخ کن عصبانی

حسنی و بزغاله گرسنه

مسافری به سوی قم

شکار و شکارچی

مرغ مگس خوار

سردار بزرگ و بچه های کوچه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.