تبیان، دستیار زندگی
اکران فیلم سینمایی «راه آبی ابریشم» که تلاشی است در جهت توسعه بیش از پیش دایره دایره تأثیرگذاری جادوی سینما در سینمای ایران فرصتی است تا جدی‌تر به این مهم بپردازیم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : محمد صابری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تأملی در باب «جادوی سینما»


اکران فیلم سینمایی «راه آبی ابریشم» که تلاشی است در جهت توسعه بیش از پیش دایره دایره تأثیرگذاری جادوی سینما در سینمای ایران فرصتی است تا جدی‌تر به این مهم بپردازیم.


سینما

وقتی از لذت تماشای یک فیلم حرف می‌زنیم، دقیقاً از چه می‌گوییم؟ زمانی که یک فیلم گریبان‌مان را می‌گیرد و چنان درگیرش می‌شویم که در معرفی به دیگران صفت «شاهکار» را برایش به کار می‌بریم، دست روی کدام نقطه تمایز فیلم با تولیدات مشابه گذاشته‌ایم؟ وقتی دوست داریم فیلمی را بارها و بارها تماشا کنیم، از تکرار مکرر چه چیز لذت می‌بریم؟ اصلاً چرا یک فیلم غافلگیرمان می‌کند و یکی دیگر نه؟ برای جادوی سینما چه حد و مرزی وجود دارد؟

برداشت اول

دقیقاً نمی‌دانم آن روز که برای نخستین‌بار مردمان متعجب نشسته در میان تاریکی سالن انباری خانه برادران لومیر از شدت «باور» در مواجهه با قطار غول‌آسایی که از معبر نور آپارات بر پرده سینما ظاهر شده‌ بود، فرار را بر قرار ترجیح دادند، فرم تصاویر هراسانشان کرد و یا محتوا، اما بی‌تردید می‌توان براین نکته انگشت تأکید گذاشت که پارامتری در آن باورپذیری نقش جدی داشت که امروز می‌توان از آن به «کم‌آگاهی» مخاطبان از مقوله سینما به نسبت صحنه‌گردانان و سازندگان تصاویر متحرک، تعبیر کرد. پارامتری که کم‌کم با پیشرفت سینما و ارتباط تنگاتنگ با مخاطبان چنان ساحتش خدشه‌دار شد که گاه «بیش‌آگاهی» مخاطب دامنگیر فیلمسازان می‌شود و ایشان را در تلاش برای مسحور کردن، ناکام می‌گذارد. امروز دیگر حتی در سالن‌های سه‌بعدی(IMAX) هم مخاطبان از ترس صدمات فیزیکی ناشی از فعل و انفعالات روی پرده، پا به فرار نمی‌گذارد و این نشان از باورمندی‌ای از جنس دیگر دارد و جالب اینکه گویی این باورمندی جدید، مورد توجه خود اهالی سینما هست. سال 2009 دو فیلم در دو فضای داستانی متفاوت روی پرده سینماهای جهان رفت که اتفاقاً هر دو هم در گیشه به نسبت رقیبان، خوش درخشید و مخاطبان بسیاری را به سالن سینما کشاند. یادآوری اشاره غیرمستقیم این دو فیلم به واقعیت وجود باورمندی جدید در میان مخاطبان سینما و اشاره تلخ هردو به احتمال فاصله گرفتن «واقعیت» از این باورمندی، در اینجا خالی از لطف نیست.

برداشت دوم

دو فیلم «لعنتی‌های بی‌آبرو» (به کارگردانی کوینتین‌تارانتینو که بیشتر مخاطبان خاص سینمای این کارگردان متفاوت‌اندیش را نشانه رفته بود) و «مقصد نهایی4» (فیلمی کاملاً هالیوودی در راستای ارضای نظر مخاطبان عام سینما) هریک در مقطعی عنوان پرفروش‌ترین فیلم در حال اکران سینماهای جهان را از آن خود کردند. در هر دو فیلم سکانسی وجود دارد از یک سالن سینما و مخاطبانی که مسحور تماشای صحنه‌های فیلم در حال اکران هستند. هم زمان ما مخاطبان فیلم شاهد وقوع اتفاقاتی خارج از حیطه اطلاع مخاطبان درون فیلم، در پشت پرده سینما هستیم.

گویی دیگر فاصله میان دوگانه‌هایی چون «فرم و محتوا»، «واقعیت و مجاز»، «تصویر و متن» و از همه مهمتر «فیلمساز و مخاطب» به طرز قابل توجهی محو شده‌است و یک «باور» مشترک ناشی از پذیرش قواعد یک «بازی» جای آن را گرفته‌است.

در یکی انباری از باروت و مواد آتش‌زا را شاهدیم که به قصد انفجار و به هلاک رساندن مخاطبان فیلم (افسران آلمانی ارتش تحت امر هیتلر) روی هم انباشته شده‌اند و در دیگری شاهد اتفاقات پیش‌بینی نشده‌ای هستیم که ناخواسته در حال وقوع‌اند و به انفجاری  مهیب، دقیقاً در انبار پشت پرده سینما منجر می‌شوند. جالب اینکه در هر دو فیلم کارگردانان از تمهیدی جالب توجه برای نشان دادن صحنه نهایی انفجار بهره برده‌اند و آن اینکه این انفجارهای «واقعی» را همزمان با انفجاری «مجازی» از زاویه نگاه مخاطبان نشسته در سالن سینمای درون فیلم، به تصویر کشیده‌اند. مخاطبانی که با خنده و هیجان در حال تماشای یک «فیلم» هستند اما درست در لحظه‌ای که انتظار لذت از نمایش یک انفجار برپرده سینما را می‌کشند، خود قربانی انفجاری «واقعی» می‌شوند. اشتباه نشود، اشاره به این تمهید مشترک دو فیلمساز در دو اثر متفاوت از سینمای هالیوود، اصلاً بهانه‌ای برای افشاگری پیرامون نکته‌ای نهان است، نیست. بلکه هدف تصریح بر واقعیتی است که وجود دارد و اتفاقاً مورد توجه خود فیلمسازان هم قرار دارد. گویی دیگر فاصله میان دوگانه‌هایی چون «فرم و محتوا»، «واقعیت و مجاز»، «تصویر و متن» و از همه مهمتر «فیلمساز و مخاطب» به طرز قابل توجهی محو شده‌است و یک «باور» مشترک ناشی از پذیرش قواعد یک «بازی» جای آن را گرفته‌است. بازی‌ای که ای کاش خود پایبند فرمول و قاعده‌ای می‌بود!

سینما
برداشت آخر

حال باتوجه به این مختصات بیایید نیم‌نگاهی به سینمای نیمه‌جان ایران داشته باشیم. سینمایی که وجه غالب تولیداتش در سال‌های اخیر صرفاً جنبه «محصول» داشته‌اند. آن هم محصولاتی که احتمالاً به سختی حتی ناآگاهان دوره برادران لومیر را می‌توانستند تحت‌تأثیر خود قرار ‌دهند! سینمای امروز ما دچار وضع احتضاری شده‌است که مخاطب در مواجهه با آن آگاهانه «هزینه مادی» را در اولویت برای تصمیم‌گیری قرار داده و برای دیدن (و نه تماشای) یک فیلم، ترجیح می‌دهد با حداقل مبلغ پرداختی و در جمع خانواده مخاطب شبکه نمایش خانگی باشد تا مشتری سالن‌های سینما. در چنین جغرافیایی دشوار است سخن گفتن از «جادوی سینما» که ابزار اصلی این جادو در گام نخست «باور» فیلمساز و مخاطب است. باوری که باید پذیرفت آنگونه که در سینمای جهان فراگیر شده و حتی به صورتی جدید از «باورمندی» رسیده‌است، در سینمای ایران روزبه‌روز مخدوش‌تر شده و نه در میان سینماگران که در ذهن مخاطبان به محوی گرایش پیدا کرده‌است. مخاطبان امروز سینما و تلویزیون ایران بواسطه در دسترس بودن تولیدات سینمای غرب، در موارد بسیاری به بیش‌آگاهی نسبی در مواجهه با ساخته‌های فیلمسازان وطنی رسیده‌اند و از همین‌رو به سختی مسحور چنین ساخته‌هایی می‌شوند. اهل فضلی می‌گفت «برخی فیلم‌های خارجی که در ابتدایشان جمله این فیلم واقعی نیست، درج می‌شود در موارد بسیاری بیش از تولیدات وطنی که اتفاقاً براساس یک داستان و یا شخصیت واقعی ساخته شده‌اند، باورپذیرند!» این واقعیتی غیرقابل کتمان است.

محمد صابری

بخش سینما و تلویزیون