تبیان، دستیار زندگی
صدرالمتألهین شیرازى می گوید: فقه در بیشتر احادیث، به معناى بصیرت در دین است و فقیه، كسى است كه داراى این بصیرت باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فقه و تفسیر قرآن (1)

فقه،قرآن
صدرالمتألهین شیرازى می گوید: فقه در بیشتر احادیث، به معناى بصیرت در دین است و فقیه، كسى است كه داراى این بصیرت باشد.

گرچه دانش فقه و تفسیر، دو دوشاخه مستقل ازعلوم نقلى اسلامى هستند، امّا ارتباطات تاریخى و موضوعى آن دو، چنان است كه مطالعات میان رشته اى را برمى تابد تا با نگاهى ژرفكاوانه، زوایاى گوناگون اشتراك و تمایز این دو دانش، و داد و ستد علمى فقه و تفسیر تبیین شود.

چند بررسی تاریخی

1. واژه فقه، در قرنهاى نخستین اسلامى، معادل دانش به احكام شرعى نبوده است. این كاربرد، در دوره هاى متأخر صورت گرفته است. این نكته ازموارد كاربرد واژه فقه در قرآن و احادیث، به دست مى آید.

صدرالمتألهین شیرازى می گوید:

«فقه در بیشتر احادیث، به معناى بصیرت در دین است و فقیه، كسى است كه داراى این بصیرت باشد.»

همچنین، ایشان در شرح حدیث امام رضا علیه السلام: «مِنْ عَلَامَاتِ الْفَقِیهِ الْحِلْمُ وَ الصَّمْتُ…» (1) نوشته است:

«حضرت رضا (علیه السلام) نشانه هاى فقیه را بیان كرده اند.

این نكته، نشان مى دهد كه فقه، معنایى پیچیده داشته وهركس، برآن وقوف نداشته است؛ از این رو امام با یادكرد لوازم و آثار آن، فقه را معرّفى مى كنند. اگر معناى فقه، اطلاع بر فتاوا و آراى گوناگون بود، به این شرح و تفسیر نیاز نبود.» (2)

در پرتو این نگاه تاریخى به واژه فقه، ازاین نكته نمى توان چشم پوشید كه منزلت و مرتبت دانش فقه اصطلاحى (دانش احكام فرعیه دینى)، تا حدی وامدار جابجایى مفهومى است كه در معناى فقه پدید آمده است.

با آن كه واژه فقه در متن قرآن وحدیث، معادل آن نبوده است؛ امّا با برقرارى معادله میان واژه فقه و دانش احكام شرعى، این دانش، منزلت و ارج بیشتری یافته است.

2. بى تردید، «تفسیر» در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله از سوى حضرتش، آغاز گردید. خداوند به وى، فرمان داد: «و أنزلنا الیك الذكر لتبین لهم» (3)؛ قرآن را برتو نازل كردیم تا براى مردم تبیین و تفسیر كنى.

اما درباره فقه اصطلاحى (آشنایى اجتهادى با احكام شرعى) نیز گروهى برآن عقیده اند كه عصر اجتهاد، از دوره پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز شده است؛ با توجه به دعوى بالا، مى توان براى تفسیر و فقاهت مبدأ مشترك ارائه كرد.

3. با آن كه تفسیر و فقه، دریك بستر، پدیدار شدند و رشد و نمو یافتند، امّا هویت صنفى قاریان ومفسران، بسیار زودتر از فقیهان رخ نمود. اما در اواخر قرن اوّل و نیز قرن دوّم، هویّت صنفى قاریان، مفسران و فقیهان یگانگى داشت؛ در بیشتر موارد، هرفقیه خود قارى ومفسّر نیز بود.

4. به نظر مى رسد با تأسیس و گسترش مذاهب فقهى درجهان اسلام و نیز اختلافات فزاینده پیروان آن مذاهب، به مرور، فقیهان هویت صنفى جداگانه یافتند و از قاریان و مفسران، متمایز گردیدند. فروعات روزافزون فقهى كه زاییده نیاز جامعه روبه رشد مسلمان از یكسو و اختلافات فقهى از سوى دیگر بود، این روند را سامان داد.

فقاهت، به دانش ویژه اى تبدیل شد كه مى بایست فروعات كهن و نوپدید را، استنباط كند و یا از استنباطات پیشین رؤساى مذاهب، به دفاع برخیزد و این، خود فرصتی فراخ و مستقل را بر مى طلبید تا گوشه اى از مهم خویش را، برآورده سازد. بدین گونه بود كه دانش فقه، راه خود را از دانش تفسیر جدا كرد و به گونه دانش مستقل درآمد.

برخى از نیازهاى مشترك فقه و تفسیر

فقه و تفسیر، جداى از پیوند نزدیك تاریخى، از مبادى و دانشهاى مشترك بهره مى جویند. برخى ازاین نیازهاى مشترك عبارتند از:

الف. فضاشناسى تاریخى

همان گونه که در دانش تفسیر، برجایگاه دانش «اسباب نزول» تأكید شده است و اطلاع از آن، فهم فضاهاى تاریخى آیات را میسور مى كند و براى مفسر، راههاى دید و تبیین و تحلیل را مى نمایاند. در زمینه فهم جامع از احادیث نیز، نمى توان از نقش مهم «فضاى صدور» چشم پوشید.

گرچه فقیهان، كمتر به اهمیت آن پرداخته اند و از آن، چندان سود نجسته اند، امّا به راستى مى توان مدّعى شد كه درمورد حدیث، درك فضاى زمانى و مكانى صدور حدیث، بسیار مهم تر و اساسى تر مى نماید؛ زیرا جنبه برون زمانى-مكانى قرآنى، با احادیث قابل سنجش نیست.

درحدیث، به واسطه عنصر همكلامى با مخاطب و شرایط اجتماعى، به طور طبیعى امام (علیه السلام) مى بایست به مقتضیات سخن، سطح مخاطب، گونه پرسش، شرایط جمع مخاطبان، محیط سیاسى واجتماعى حاكم و دهها مسأله دیگر بیاندیشد. بنابراین، چگونه (فقیه) مى تواند به الفاظ بپردازد و از پیوندهاى شرایط تاریخى و اجتماعى، غفلت ورزد و انتظار درك مفاهیم مورد نظر امام (علیه السلام) را داشته باشد؟!

ب. دانش اصول

اصول فقه، ازمبادى مشترك دو دانش تفسیر و فقه است. شناخت قلمرو معانى الفا1 مباحث حجیّت، لوازم عقلیه و دهها مسأله دیگر اصولى، در فقه و تفسیر كاربرد دارند.

به عنوان نمونه، در قرآن كریم، بارها از صیغه امر استفاده شده است. درمواردى، صیغه امر براى دلالت بر «وجوب» فعل به كار رفته است، در مواردى صیغه امر، براى «استحباب» است، درگونه اى دیگر ازآیات، صیغه امر، جنبه «ارشادى» وهدایتى دارد، گاهی صیغه امر دلالت بر «اباحه و جواز» دارد. همان گونه كه مشاهده مى كنید توجه به معانى مختلف امر (كه در دانش اصول به آن پرداخته شده) فهم آیات وحى را میسر مى كند.

بدون آگاهى لازم از مباحث آن دانش، مفسّر در فهم آیات الهى گرفتار كژروى ویا ا بهام و تردید خواهد شد.

كاربرد دانش اصول در تفسیر، در دهها عنوان دیگر اصولى نیز نمایان است. عناوینى چون: مفاهیم، عام و خاص و…

ج. دانش الفاظ و قواعد زبان

فقه و تفسیر، با منابع نقلى دین سر و كار دارند. از یكسو، درك دقیق و درست از واژگان به كار رفته در قرآن و حدیث، در هر دو لازم و ضرورى است و از دیگر سو، مباحث گونه گون وعمیق مربوط به فلسفه زبان و زبان شناسى درهر دو دانش، بایستى مورد توجه اكید قرار بگیرد.

در نیاز تفسیر و فقه به «دانش لغت»، گفت و گویى نیست و از دیرباز، براهمیت آن در تفسیر و اجتهاد فقهى تأكید شده است. شناخت «قواعد زبان» نیز كاربردى مشترك در هر دو دانش دارد. دو دانش صرف ونحو درفهم متون نقلى اسلامی (قرآن وحدیث) نقش اساسى دارند.

علاوه بر دانش لغت و قواعد ساخت زبان عربى، بایستى به مباحث «زبان شناسى» و «فلسفه زبان» توجه داشت. اینك با پیشرفت این دانشها، بى تردید نمى توان فهم متون نقلى دینى، یعنى قرآن وسنّت را از آن كاوشها، بى نیاز دانست.

گاهی یك دانش و یا برخى ازمسائل یك علم، در مقدمات دانش شرعى قرار می گیرد و نقش مبادى ضرورى فهم دین را پیدا می كند. به نظر مى رسد مباحث مربوط به زبان شناسى و فلسفه زبان، چنان جایگاهى یافته و فقیه و مفسّر، به نیازمند آن هستند كه دیدگاههاى مطرح درآن دانش را، در نظر گیرند وبا مراجعه به دیدگاهها و انتخاب نظریه مبنا، به كاوش در قرآن وحدیث بپردازند.

د. مبادى كلامى

درمباحث نو معرفت شناسانه، سخن آن است كه قلمرو تأثیر گذارى معارف پیشین كلامى، بس گسترده و ژرف است.

دانش تفسیر و فقه، از دهها نظریه پیشین كلامى سود مى جویند. فقه و تفسیر شیعى، با دیدگاههاى تفسیرى و فقهى اهل سنت یكسان نیستند. برخى از این تفاوتها، به مبادى پذیرفته شده كلامى بازمى گردند.

مثلا فقیه و مفسر شیعى، مبادى كلامى «عدل الهى درمقام تكوین و تشریع»، «نقش اهل بیت علیهم السلام در تفسیر و تبیین آیات وحى» و... را پذیرفته و براساس آنها، قرآن و حدیث را تفسیر مى كند و یا مورد عمل و فتوا قرار مى دهد. مبادى كلامى یادشده، بر گونه فهم فقیه و مفسراز كتاب وحى، تأثیر مى گذارد و او را درمدار خاص قرار مى دهد.

مفسر و فقیه اهل تسنن نیز كه دیدگاههاى كلامى بالا را پذیرا نیست، در حقیقت فهم ویژه كلامى اوست كه بر تفسیر و فقاهت او اثر مى گذارد.

بنابراین، تكامل و تكمیل اجتهاد و تفسیر به این نیز هست كه علاوه بر ژرف اندیشى درمتن متون مقدّس، آن پذیرفته شده هاى كلامى نیز مورد كاوش و بررسى قرار گیرند و درك پیشین، وحى منزل گمان نرود و آن شالوده، بنیاد جاودان تصور نشود. (4)

ادامه دارد...


پی نوشت ها:

(1)  بحارالأنوار، ج68، ص294، باب 78- السكوت و الكلام و موقعهما؛ شبیه این مضمون: عیون‏أخبارالرضا (علیه السلام)، ج1، ص258

(2)  شهابى، محمود، ادوار فقه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368، ج1، ص34

(3)  نحل/44

(4)  منبع: فصلنامه پژوهشهای قرآنی، ش4، حوزه هاى مشترك دانش فقه و تفسیر، سید حسین هاشمى ـ على فصیحى

تلخیص: رهنما، گروه حوزه علمیه تبیان