همه چی مشكوكه...
درست مثل یك میدان مبارزه است، اما اینبار خودت حریف خودت شدهای، با ذهنت كلنجار میروی، با افكارت میجنگی، با خودت درگیر میشوی، با همه آنها كه میشناسی جدل میكنی، به خیلیها سوءظن میبری، اصلا افكارت را مدام نشخوار میكنی، با گذشتهات درمیافتی و دائم از خودت میپرسی چرا این كار را كردم؟ آیا حق داشتم؟ آیا كار درستی انجام دادم؟ تصمیماتم درست بوده است ؟
لباس رزم میپوشی و به جنگ میكروبها میروی. آنها همه جا هستند، روی میز، روی زمین، روی دیوار، داخل یخچال، روی پاهای همسرت و حتی روی دستهای خودت. میكروبها مغلوب نمیشوند، اما تو سرانجام مغلوب میشوی و با دست و پایی كه پر از میكروب است و با دلی چركین به زندگی ادامه میدهی. حالا نوبت شمردن است از یك تا 100 شاید هم تا هزار، شمردن تك تك پلههای نردبان و شمردن همه كنجهای خانه، روزی صد بار این كار را تكرار میكنی. دیگر حالت از شمردن خطها و قدمها و نقطهها و چیزهای اطرافت به هم میخورد، ولی چه كنی كه سالهاست زندانی افكارت شدهای.
مردم به او میگویند وسواسی، یعنی آدمی كه به همه چیز گیر میدهد و نگاه شكاكش را به همه چیز میدوزد، اما او خودش را طور دیگری میبیند. كسی كه نه میخواهد آدمهای اطرافش را زجر دهد و نه میخواهد خودش سختی بكشد، ولی چه كند كه افكار سیاه و موذی دستبردارش نمیشوند. او وسواس دارد. خودش هم این را میداند، اما وقتی دیگران انگ وسواس به او میچسبانند ناراحت میشود و توجیه میآورد كه فقط كمی حساسیتش نسبت به امور بیشتر از دیگران است.
وسواس یك فكر، احساس یا اندیشه تكراری و مزاحم است كه شب و روز هم نمیشناسد و هر جا كه مجالی پیدا كند سر و كلهاش پیدا میشود و بیمار را تحت فشار میگذارد. برای همین او میشوید، میسابد، در را چندین بار قفل میكند، همه چیز را برای صدمین بار كنترل میكند، به خودش دلداری میدهد، حوادثی كه برایش رخ داده را هزار بار مرور میكند و به این نتیجه میرسد كه او تقصیری نداشته و تصمیمی كه گرفته بهترین بوده اما باز به آرامش نمیرسد. وسواس اگر خوره نباشد دست كمی از آن ندارد. آدم وسواسی احساس میكند ناچار است حركاتی را چندین بار انجام دهد یا میان اشیایی كه از آنها میترسد ارتباطاتی برقرار كند و مثلا چیزهای خاصی را با بدشانسی مرتبط كند و در حالی كه میداند هیچكدام از این كارها مبنای منطقی ندارد فشار ناشی از تشویش، نگرانی و تنش را تحمل كند.
زندگی برای وسواسیها و آنها كه باید با چنین افرادی همیشه در تماس باشند گاهی وقتها عذابآور میشود، بخصوص اگر آدم وسواسی نقشی كلیدی در خانواده داشته باشد. آنها توجه اغراقآمیزی به جزئیات دارند و دوست دارند در گوشهای آرام باشند. بیشتر وقتها نیز در تصمیمگیری دچار اشكالات جدی میشوند، تازه اگر دچار شدن بسیاری از آنها به خرافات و موهومات را نادیده بگیریم. برای همین است كه كنار آمدن با آدمهای وسواسی چه آنها كه وسواس عملی دارند و چه آنها كه فكرشان درگیر وسواس است كار سختی است.
بسیاری از مبتلایان به وسواس فكری به اختلال استرس پس از سانحه هم دچار میشوند. یعنی وقتی با یك موقعیت آسیبزا مواجه میشوند به خاطر ترس یا درماندگی ناشی از آن مدام آن واقعه را در ذهن خود مجسم میكنند و این درست همان نقطهای است كه اطرافیان فرد وسواسی بزودی توان تحملش را از دست میدهند. روانشناسان وقتی میخواهند علائم بیماری وسواس را دستهبندی كنند به اجتناب، تكرار، تردید، شك در عبادت، ترس، دقت و نظم افراطی، اجبار و الزام، احساس بن بست و لجاجت و در شدیدترین حالات به دلهدزدی، بیقراری، آتش زدن جایی، بیخوابی، بدخوابی و بیاشتهایی اشاره میكنند. اما سوال این است كه آیا تمام این احساسات ناراحت كننده ناشی از ارث است یا كودك از وقتی كوچك است با تقلید از بزرگترهایش مستعد انجام رفتارهای وسواسگونه میشود؟
روانشناسان میگویند آدمهای باهوش یعنی آنها كه هوشی متوسط یا بالاتراز متوسط دارند بیشتر از آنها كه سطح هوشی پایینی دارند مبتلا به وسواس میشوند. همان طور كه آدمهای حساس مستعد ابتلا به این بیماری هستند. این در حالی است كه به باور آنها وسواس هم میتواند ناشی از ارث باشد و هم ناشی از شرایط زندگی. آنها معتقدند منعهای شدید دوران كودكی یعنی همانی كه ما به آن مته به خشخاش گذاشتن میگوییم بچهها را مستعد وسواس میكند بخصوص بچههایی را كه از سوی والدینشان همیشه محكوم میشدهاند.
كمك آری، طرد هرگز
چه كسی دلش میخواهد رنگ چهرهاش زرد یا سرخ باشد؟ چه كسی است كه بخواهد تنگی نفس داشته باشد و در حالی كه حالت تهوع دارد گوشه پلكهایش بپرد و آزارش بدهد؟ چه كسی را میشود پیدا كرد كه سر كردن با اضطراب و نگرانی دائمی را دوست داشته باشد و از خورهای كه فكر و روحش را میجود و نابودش میكند خوشش بیاید؟ پس بیایید آدم وسواسی را به چشم بیماری كه سخت نیازمند كمك است نگاه كنیم. شاید برای چنین آدمهایی هیچ چیز بدتر از طرد شدن و سرزنش شدن نباشد، چون آنها خودشان خوب میدانند كه رفتارشان اختلال دارد و با آدمهای دیگر فرق دارند آنها خودشان نیز زخم خوردههای اصلی افكارشان هستند و بیشتر از هر كس دیگری از درمان استقبال میكنند فقط به شرطی كه حس نكنند دیگران به آنها به چشم یك دیوانه نگاه میكنند.
البته قبل از هر اقدامی برای درمان باید ریشههای وسواس افراد را بشناسیم چون بعضی وقتها وسواس نتیجه سلسلهای از مشكلات در درازمدت است نه اینكه لزوما چنین افرادی وسواسی باشند.
مثلا وقتی زن و شوهری در مدت زمانی طولانی با هم اختلاف دارند به خاطر ترس از طرد شدگی ممكن است زن یا مرد برای جلب نظر طرف مقابلشان به نظافت افراطی خانه یا تربیت بچهها روی بیاورند. اما به هر حال آدمهای اطراف ما بیشتر از آن چیزی كه فكر میكنیم نیازمند محبت و توجه هستند، بخصوص اگر در حصار وسواس گیر افتادهاند و خودشان هم میدانند كه افكار و اعمالشان چقدر پوچ و غیرمنطقی است.
خداحافظ وسواس
بیماریهای روانیآزاردهندهتر و دیردرمانتر از بیماریهای جسمی است، راست میگویند. اگر كسی به بدترین اختلال دستگاه گوارش یا سختترین شكستگی استخوان دچار باشد كارش برای مقابله با این بیماری خیلی راحتتر از كسی است كه روانش بیمار است. علائم بیماریهای جسمی را میشود خیلی زود مداوا كرد اما وقتی مشكل به روح افراد و آنچه در ذهنشان میگذرد مربوط میشود كار بسیارسخت میشود.پس نباید انتظار معجزه داشت. باید صبر كرد و به وسواس اجازه داد تا كم كم دست از سر افكار و رفتار آدمها بردارد. برای درمان وسواس راههای زیادی وجود دارد كه بخشی از آن مربوط به خود فرد و بخشی دیگر از آن به اطرافیان او مربوط میشود، اما نخستین گام در درمان وسواس مثل هر كار دیگری باور داشتن به روشها و ایمان به موثر بودن آنهاست. وقتی همه اعضای خانواده دست به دست هم به كمك بیمار بیایند آرامش حاصل از این همدلی خودش برای بهبود بیماری موثر است پس مسخره كردن، فشار آوردن، ایراد گرفتن و نامهربانی كردن ممنوع است.
تنها در چنین شرایطی است كه میتوان به بهبود فردی وسواسی كه خودش بیشتر از همه عذاب میكشد امیدوار بود؛ آدمی كه با ترك اضطرابها و دلهره هایش میكوشد دیگر مثل سابق همه چیز را آلوده نبیند، مرتب لباس عوض نكند، بیست و چهار ساعته نگران سلامتش نباشد، خوابیدنش مراسم طولانی نداشته باشد و بالاخره به زمین و زمان مشكوك نباشد.
منبع : جام جم آنلاین