باز هم بقیع...
امروز چه قدر مدینه بوی غربت و بیکسی میدهد! انگار خاک بیپدری بر سرش ریختهاند. از هر نقطه، صدای ناله میآید. کوچهها، خانهها، دیوارها، پنجرهها همه و همه آرام آرام، مظلومیت کسی را میگریند.
صدای لا اله الا اللّه فرشتگان بلند میشود. صدای قدسیان که همناله با زمینیان، تابوت خورشید پنجم را به سوی بقیع به دوش می کشند.
باز هم بقیع، چه قدر این خاک قداست دارد! چه قدر این نقطه از زمین، مطهّر است! آرامگاه آسمانیان زمینی، مأمن افلاکیان خاک نشین.
وای اگر لب باز کند، چه عقدهها که میگشاید، چه رازها که فاش میکند و چه گنجهای پنهانی که آشکار میسازد!
مولا جان!
در تابوت، آرام خفتهای، و هیچ کس نمیداند که زهر با جگرت چه کرده است!
لب فرو بستهای و کسی از داغ جگر سوزت خبر ندارد.
چشم از زشتیها بستی و اینک میروی، در حالی که دل نگران قرآنی.
میروی و هنوز دلواپس اسلامی که زنده ماندنش را مدیون دلسوزیهای معلّمی چون تو بوده است.
میروی و میدانی که شیعه، هنوز تشنه آموختن است.
ای کاشف قلمروهای نامکشوف معرفت! شاگردانت، این نوآموزان مکتب آسمانیات را به که میسپاری؟ای شکافنده بینظیر دانشها! تنها سر انگشتان دانش تو، گره از اسرار حقیقت میگشاید.
بمان و درد نادانی بشر را، به کلمهای از دانش الهیات، شفا ده، و طومار نافهمی انسان را مچاله کن که بیحضور تو، انسان در تاریکزار جهل به عصیان میرسد.
صدای لا اله الا اللّه در سکوت تیغ میپیچد، و پیکری مطهر، سوخته از نازیباییها، میهمان بهشت میشود، و هنوز بعد از گذشت سالها، همنوا با عرفات، ضجه میزنیم مظلومیت امام غریب شیعه را...
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
خدیجه پنجی