كارگران معمولی، تأثیرگذارتر از مدیران
هیچ وقت عادت نداشتهام و ندارم موقعی كه دو نفر با هم گپ میزنند، گوش بایستم، ولی یك شب كه دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد میشدم، به طور اتفاقی صدای گفتو گوی همسرم و كوچكترین پسرم را شنیدم. پسرم كف آشپزخانه نشسته بود و همسرم داشت با او صحبت میكرد. من آرام ایستادم و از پشت پرده به حرفهای آنها گوش دادم.
ظاهراً چند تا از بچهها در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند كه آنها از مدیران اجرایی بزرگ هستند و بعد از «باب» ـ پسرم ـ پرسیده بودند كه پدرت چه كاره است، باب درحالی كه سعی كرده بود نگاهش به نگاه آنها نیفتد، زیر لب گفته بود: "پدرم فقط یك كارگر معمولی است." همسر خوب من منتظر مانده بود تا آنها بروند و بعد درحالی كه گونه خیس پسرش را میبوسید، گفت: «پسرم! حرفی هست كه باید به تو بزنم.»
تو گفتی كه پدرت یك كارگر معمولی است و درست هم گفتی؛ ولی شك دارم كه واقعاً بدانی كارگر معمولی چه جور كسی است. برای همین برایت توضیح میدهم. در همه صنایع سنگینی كه هر روز در این كشور به راه میافتند ... در همه مغازهها، در كامیونهایی كه بارهای ما را این طرف و آن طرف میبرند ... هر جا كه میبینی خانهای ساخته میشود ... هر جا که خطوط برق را میبینی و خانههای روشن و گرم، یادت نرود كه كارگرها و متخحصصین معمولی این كارهای بزرگ را انجام میدهند! درست است كه مدیران میزهای قشنگ دارند و در تمام طول روز، پاکیزه هستند. این درست است كه آنها پروژههای عظیم را طراحی میكنند ... ولی برای آن كه رؤیاهای آنها جامه حقیقت به خود بپوشند ... پسرم! فراموش نکن که باید كارگرهای معمولی و متخصصین دست به كار شوند. اگر همه رؤسا، كارشان را ترك كنند و برای یك سال برنگردند، چرخهای كارخانهها همچنان میگردد. اما اگر كسانی مثل پدر تو سر كارشان نروند، كارخانهها از كار میافتند. این قدرتِ زحمتکشان است. كارگرهای معمولی هستند كه كارهای بزرگ را انجام میدهند.
من بغضی را كه در گلو داشتم، فرو بردم، سرفهای كردم و وارد اتاق شدم. چشمهای پسر من از شادی برق میزدند. او با دیدن من از جا پرید و بغلم كرد و گفت: «پدر! به این كه پسر تو هستم، افتخار میكنم، چون تو یكی از آن آدمهای مخصوصی هستی كه كارهای بزرگ را انجام میدهند.»
برگرفته از : کتاب نغمه عشق