تبیان، دستیار زندگی
مردم از اطراف برای دیدن امام جمع شذه بودند و آنها نیز هدایایی را با خود آورده بودند. قافله به راه افتاد و راه بیابان را در پیش گرفت....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محزون نباش


یکباره گرد و غباری فضا را پر کرد و اسب ها شیهه کشیدند و راهزنان از راه رسیدند و دست به غارت زدند. صدای داد و فریاد و شیهه اسب ها در باد تلاقی شد و هدایای امام ربوده شد. رجب با چنگ و دندان هدایای امام را نگه داشته بود، که ناگهان ضربه شدیدی به دهانش خورد و دندانهایش ریخت.


خبر رسید که علی بن موسی الرضا (ع)، در راه خراسان است.

محزون نباش

رجب هدایایی را آماده کرد و خودش را به کاروانی رساند، که به دیدار امام می رفت. مردم از اطراف برای دیدن امام جمع شذه بودند و آنها نیز هدایایی را با خود آورده بودند. قافله به راه افتاد و راه بیابان را در پیش گرفت.

یکباره گرد و غباری فضا را پر کرد و اسب ها شیهه کشیدند و راهزنان از راه رسیدند و دست به غارت زدند. صدای داد و فریاد و شیهه اسب ها در باد تلاقی شد و هدایای امام ربوده شد. رجب با چنگ و دندان هدایای امام را نگه داشته بود، که ناگهان ضربه شدیدی به دهانش خورد و دندانهایش ریخت.

افراد قافله متفرق شدند و هر کس به راهی رفت. رجب نیز در حالیکه درد شدیدی داشت، راه دهی را که در همان نزدیکی بود در پیش گرفت، پس از اندکی پیاده روی به آبادی رسید و شب را در همانجا خوابید.

در خواب حضرت رضا (ع)، را دید که به او می فرماید:" محزون نباش که هدیه ها و اموال تو به مارسید. برای دندان هایت گیاه سعد را بکوب و در دهان نگه دار".

رجب با خوشحالی از خواب بیدار شد و طبق فرموده امام، گیاه سعد را در دهانش نگه داشت. پس از اندکی خداوند دندان هایش را برگرداند.

رجب پس از مدتی به دیدن امام رفت.

امام فرمود: آنچه در مورد سعد گفتیم انجام شد، حالا وارد این خزانه شو و نگاه کن...

باورش نمی شد، همه اموال و هدایایی که خودش و مردم برای امام، گرفته بودند؛ در آن خزانه بود...


منبع: عیون الاخبار

بخش حریم رضوی