عاشقانهای برای پرنده

برای این كه یك سریال بتواند مخاطب خود را پیدا كند، جذب كند و برای چندین قسمت با خود همراه كند، عوامل تاثیرگذار بسیاری باید دست به دست هم دهند. یكی از این عوامل كه از اهمیت بسیاری برخوردار است، وجود یك داستان جذاب و پركشش است كه در قالب یك فیلمنامه خوب پرورش یافته باشد.
شاید داستانی كه فرازونشیب زیادی داشته باشد، یا شخصیتها و داستانكهایی كه تكبعدی بودن داستان اصلی را از بین ببرند و این انتظار را در بیننده ایجاد كنند كه هر لحظه اتفاقی غیرقابل پیشبینی رخ دهد، اما همیشه این طور نیست كه حادثه باعث جذابیت سریال شود، گاهی مخاطب از همان اول، آخر داستان را میداند. مثل فیلمهایی كه آخر یك ماجرا را نشان میدهند و بعد با یك فلاشبك (سفر به گذشته) طولانی، روندی را كه منجر به اتفاق نهایی شده، شرح میدهند.
در این شرایط دیگر شوق رسیدن به آخر داستان نیست كه مخاطب را جذب میكند، بلكه خود درام است. سریالها و فیلمهایی كه براساس زندگی واقعی یك شخصیت شناخته شده ساخته میشوند نیز همین طور هستند. مثلا مخاطب میداند كه عاقبت مختار چیست، اما «مختارنامه» را میبیند چون میخواهد مسیری كه منجر به حادثه شده است را ببیند.سریال «شوق پرواز» به كارگردانی یدالله صمدی براساس زندگی شهید عباس بابایی ساخته شده است. پس از ابتدا میدانیم كه عباس كوچك سریال، بعدها خلبان هواپیمای جنگی شده و طی عملیاتی شهید میشود. میدانیم كه این اطلاعات نمیتواند تغییر كند، چون در صورت تغییر، تحریف محسوب میشود و برای سریال یك ضعف بزرگ به شمار میرود. بزرگترین مشكل پرداختن به چنین داستانهایی همین است كه سریال به جز آنچه كه واقعیت دارد، نمیتواند فرازونشیبی به قصه بدهد. مثلا اگر در جایی از سریال، مرگ یكی از شخصیتها بتواند به جذابیت درام كمك كند ولی این اتفاق در واقعیت نیفتاده باشد، نمیتوان آن را در قصه گنجاند. این نكته هم واقعیت دارد كه اگر داستانی بالقوه دارای زوایای جذاب زیادی باشد، اما خوب دراماتیزه نشده باشد، مخاطب نمیتواند آن را دوست داشته باشد. شاید به خاطر همین است كه در «شوق پرواز» 2 داستان به صورت موازی پیش میروند، داستان مسعود و لیلی و داستان شهید بابایی. سریال با شرح زندگی مسعود و لیلی شروع میشود. لیلی طی حادثهای به كما میرود و مسعود، نامزدش، در نتیجه سوءظنی كه به لیلی پیدا میكند، نوشتههایش را میخواند.
تأكید زیادی روی كودكی عباس صورت گرفته، كمی عجیب به نظر میآید كه دوره نوجوانی او مسكوت مانده، اما با توجه به نوع روایت، میتوان انتظار داشت كه در قسمتهای بعدی، حرفی از نوجوانی هم به میان بیاید.
نوشتههای لیلی در مورد زندگی شهید بابایی است و به این صورت است كه داستان به زندگی این شهید مرتبط میشود. بعد از یكی دو قسمتی كه زندگی لیلی و مسعود به بیننده معرفی میشود، فلاشبك ممتدی ما را به كودكی شهید بابایی میرساند. در بازگشت به گذشته، با تكیه بر خاطراتی كه اطرافیان از كودكی عباس تعریف میكنند، در فضا و محیطی كه او در آن رشد كرده و طرز فكری كه او را به آن نقطه پایان هدایت كرده آشنا میشویم. از دوران نوجوانی عباس حرفی به میان نمیآید و داستان به جوانی او، وقتی كه برای تحصیل به آمریكا سفر میكند، وصل میشود. در اینجا با توجه به این كه تأكید زیادی روی كودكی عباس صورت گرفته، كمی عجیب به نظر میآید كه دوره نوجوانی او مسكوت مانده، اما با توجه به نوع روایت، میتوان انتظار داشت كه در قسمتهای بعدی، حرفی از نوجوانی هم به میان بیاید. شاید اگر كارگردان بخشهایی از روایت كودكی را مختصرتر برگزار میكرد، هم فرصت بیشتری برای پرداختن به نكات دیگر وجود داشت و هم ریتم تندتری به سریال داده میشد. برای مثال شاید بهتر بود زمان كمتری به بخشهایی كه به بازی عباس در نمایش قربانی شدن حضرت اسماعیل میپرداخت، اختصاص داده شود تا در زمان باقی مانده ماجراهای متفاوت بیشتری شرح داده شود و به اصطلاح مایه داستان بیشتر شود؛ البته باید به این نكته هم توجه كنیم كه مرز بین یك داستان براساس زندگینامه و یك مستند درباره زندگی یك شخصیت بسیار باریك است. شاید كارگردان تصمیم داشته كه با كمحجمتر كردن جزئیات كودكی و نوجوانی، بیشتر به اصل داستان بپردازد تا سریال از شكل یك مستند خارج شود. البته اصلا منظور این نیست كه كاش چند قسمت دیگر هم طول میكشید تا به این جایی كه سریال هست برسیم، چراكه بعد از گذشتن سه چهار هفته، دیگر وقتش بود كه قهرمان اصلی داستان وارد شود.

با حضور شهاب حسینی در نقش شهید بابایی، به یكباره حجم زیادی از انرژی وارد سریال شد، خون گرمی در كار جریان گرفت و عیار آن تغییر كرد. این خاصیت بازی شهاب حسینی است كه حتی اگر حضوری گذرا داشته باشد، تاثیرش را میگذارد و میرود، مثل خاصیتی كه از پرویز پرستویی سراغ داریم. شهاب حسینی هم مانند پرستویی بدون تكیه ـ یا تأكید ـ بر جذابیتهای ظاهری، بدون ساختن حاشیههای جنجالی و بدون تن دادن به هر نقش پیش پاافتادهای، برای یك فیلم یا سریال یك برگ برنده محسوب میشود. وجود اسم او در میان فهرست بازیگران یك سریال، میتواند نظر بسیاری از مخاطبان را جلب كند چون مخاطب میداند كه حضور او، یعنی وجود بالقوه یك بازی دیدنی و در ادامه یك سریال مطلوب، اما این كه این «بالقوه» به فعلیت در بیاید یا نه، به كارگردانی مربوط میشود.
یدالله صمدی چقدر از توانایی بازیگری كه تقریبا تمام بازیهایش ـ خصوصا در فیلمهای اخیر ـ درجه یك بوده را به كار میگیرد؟ شهاب حسینی میتواند شیرینی، گرما و ظرافتی را كه در اكثر بازیهای قبلی اش به نمایش گذاشته، به لحن نسبتا سرد سریال تزریق كند؟ آیا داستان طوری پیش خواهد رفت تا حسینی و بازیگران دیگر سریال بتوانند یك بازی متفاوت از خود به نمایش بگذارند؟ برای گرفتن پاسخ این سوالها هنوز كمی زود است.«شوق پرواز» سریالی است كه باید آن را دید. چون اسم كارگردانی ماهر و باتجربه پشت آن است، بازیگرانی كاركشته و شناخته شده دارد و تا این جای كار نشان داده كه از ساختاری قابل دفاع برخوردار است. همین طور جزو سریالهای الف ویژه است، یعنی هم هزینه زیادی برایش انجام شده و هم زحمت زیادی برای ساخته شدنش كشیده شده است. وجود این همه سرمایه مادی و معنوی پشت یك سریال، میتواند دلیل خوبی برای دنبال كردن آن باشد.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع:شروینه شجریكهن / جامجم