تبیان، دستیار زندگی
خیلی جالب است! تا وقتی که بچه هستیم مدام می خواهیم بزرگ شویم و تمام آن کارهایی را انجام دهیم که دوست داریم اما وقتی بزرگ می شویم و شانه هایمان را بار مسوولیتی که به دوش داریم سنگین می کند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کودک بشوید و زندگی را بچشید


خیلی جالب است! تا وقتی که بچه هستیم مدام می خواهیم بزرگ شویم و تمام آن کارهایی را انجام دهیم که دوست داریم اما وقتی بزرگ می شویم و شانه هایمان را بار مسوولیتی که به دوش داریم سنگین می کند...

کودک بشوید و زندگی را بچشید

بی شک ما خیلی چیزها را از دست داده ایم تا این «بزرگی» را به دست آورده ایم؛ اما می توانیم با نگاهی به دنیای کودکی و همه آن چیزهایی که بی خیالی ها، عشق ها و دوستی ها را بنا می کرد باز هم تنی به دریاچه پاک کودکی بزنیم. این مطلب برای همه آدم بزرگ هایی است که دلشان هوای کودکی کرده است.

لحظه زندگی

در حالی که ما رشد می کنیم، ذهنمان کم کم عادت می کند به اینکه به دیروز یا فردا فکر کند. گویی ما به پرستاری تبدیل شده ایم که با اندوه درباره تمام اتفاق های بدی می اندیشد که می تواند اتفاق بیفتد؛ اتفاق هایی که به همان اندازه که امکان رخ دادنشان هست، امکان عدم وقوع شان هم وجود دارد اما برای یک کودک، هیچ چیز غیر از آنکه در مقابل چشمش وجود دارد، معنی ندارد؛ او هنوز هنر از پادرآمدن توسط آینده و گذشته را نیاموخته است. من هیچ وقت خاطره آن روزی که با دوستانم به گردش رفته بودیم و با هم مشغول بدمینتون بازی بودیم را از یاد نبرده ام. وقتی که برادر 4 ساله یکی از دوستانم با اصرار از او می خواست تا راکت را برای لحظه ای به او بدهد و برادر بزرگ تر هر بار او را به بهانه ای کنار می زد تا اینکه پسربچه شروع کرد به گریه کردن. آنچنان هق هق می کرد که انگار باارزش ترین وسیله زندگی اش را از او گرفته باشند اما چیزی نگذشت که در میان هق هق هایش زیرچشمی نگاهی به اطراف انداخت. از جا بلند شد و به طرف توپ پری رفت که گوشه ای افتاده بود. آن را برداشت. با خوشحالی به آسمان پرتابش می کرد، دوباره آن را در دستانش می گرفت و... من واقعا با دیدن این لحظه شگفت زده شدم که چگونه و با چه سرعتی تمرکزش را از روی خواسته ای که به آن نرسیده بود، برداشت و به جای آن با نیم نگاهی به اطراف برای خودش دلخوشی دیگری پیدا کرد. در حالی که اگر این اتفاق برای ما آدم بزرگ ها می افتاد معلوم نبود تا چه زمانی می خواستیم برای آنچه به دست نیاورده ایم اندوهگین باشیم.

سوتیتر : برای بچه ها دنیا در حالت طبیعی و روزمره خودش یک کشف خالص و ناب است؛ یک سیب ممنوعه که هوس خوردن آن مدام در ذهنشان وجود دارد. همه چیز؛ حتی تمام اتفاق های روزمره و عادی زندگی کنجکاوی آنها را می تواند برای هزارمین بار تحریک کند

قانون کشف

«من نمی دانم در نگاه دیگران چگونه به نظر می رسم اما در نگاه خودم یک کودک کوچک هستم بر ساحل بیکرانه دانش؛ که هرازگاهی یک سنگریزه کوچک پیدا می کنم و با آن شادمان می شوم.»

برای بچه ها دنیا در حالت طبیعی و روزمره خودش یک کشف خالص و ناب است؛ یک سیب ممنوعه که هوس خوردن آن مدام در ذهنشان وجود دارد. همه چیز؛ حتی تمام اتفاق های روزمره و عادی زندگی کنجکاوی آنها را می تواند برای هزارمین بار تحریک کند؛ همین است که گاهی سروصدای بزرگ ترها را درمی آورد که مگر داخل این کمد وسیله تازه ای است که مدام آن را می گردی یا مگر تو این را تا حالا ندیده ای؟ در صورتی که حق با شما نیست؛ آنها هر روز به همه چیز نگاهی از نو دارند و این شما هستید که این را نمی دانید.

کودک بشوید و زندگی را بچشید

شاید زندگی کردن در لحظه برای آدم بزرگ ها سخت باشد چون به هر حال فکر آینده و اندوه گذشته را برای همیشه ترک کردن، اندیشه محالی به نظر می رسد اما «کشف» می تواند برای ما بیشتر اتفاق بیفتد چون بیشتر از دنیای کودکی در معرض مکان ها، روابط و اشیای تازه و جدید هستیم و یکی از ساده ترین راه ها برای بازگشت به کودکی عوض کردن طرز نگاه مان است به زندگی. همین الان به یکی از وسایلی که در کنارتان دارید نگاهی کاشفانه بیندازید. حتما از دیدن آنچه که تا قبل از این ندیده بودید شگفت زده می شوید.

در قلب زندگی کردن

ما مغزهایمان را انباشته از اطلاعات می کنیم. با همدیگر بر سر این اطلاعات می جنگیم. به دانشگاه می رویم، درس می خوانیم، نمره می گیریم. یاد می گیریم که شک کنیم، تردید به دل راه بدهیم و بعد در مقابل سوال هایی که از ما می شود مکث کنیم، شروع کنیم به تصمیم گیری که آیا باید جواب بدهیم یا نه. در حالی که کودکان شک ندارند، تردید نمی کنند، زندگی برای آنها یک فصل طولانی بازی است. می توانید امتحان کنید و بعد که بچه ها و بزرگ ترها هستند بپرسید: «کی می خواهد نقاشی کند؟» بدون شک همه بچه ها دست هایشان را بالا می برند. در حالی که در میان بزرگ ترها حتی یک نفر هم دستش را بالا نخواهد برد. آنها فقط می توانند درباره پیکاسو، گوگن، ونگوگ و سبک های نقاشی حرف بزنند؛ آنها مغزشان را پر کرده اند و مجالی به قلبشان نمی دهند.

راز عشق غیرشرطی

ذره ای کوچک، عشق به کودکان بدهید و یک دنیای بزرگ عشق باز پس بگیرید

وقتی که به کسی عشق می ورزیم، محبت می کنیم یا حتی کار کوچکی برایش انجام می دهیم ناخودآگاه منتظر هستیم ببینیم او برای ما چه می کند اما وقتی زمان می گذرد و او کاری برای ما انجام نمی دهد، محبتی نمی کند و عشقی نمی ورزد؛ ناامید می شویم، قلبمان می گیرد و اندوه بر نگاهمان می نشیند؛ چون ما معامله می کنیم. ما کالایی می دهیم تا کالایی بازپس بگیریم؛ در حالی که اگر کودکی به شما محبت می کند، شما را می بوسد یا بغلتان می کند، این کار را بدون هیچ قید و شرطی انجام می دهد. او به شما لبخند می زند نه برای اینکه چیزی از شما بخواهد او لبخند می زند تا لبخند را به لب های شما بیاورد و این می شود که دنیا هم برای این عشق شرط و شروطی نمی گذارد. عشقی که سرچشمه اش قلب آنهاست نه فکرهایی که در سر دارند و می پرورند. این عشق هنوز هم می تواند در بزرگی سر بردارد، قد بکشد و قلب ما را از اندوه بایدها و نبایدها، شایدها و نشایدها نجات دهد؛ اگر دوباره به آن عشق برگردیم اعماق وجودمان را چنان گرم خواهد کرد که هیچ گاه دیگر احساس سرما و ناامیدی نخواهیم کرد.

بخش خانواده ایرانی تبیان

منبع : سایت آفتاب

مطالب مرتبط :

یادگیری اصول زندگی از طبیعت

نگاه به زندگی با کدام عینک ؟

شما برنده اید!