حقه بازی در زندگی
جان آپدایک دو بار برنده جایزه ملی کتاب در بخش داستان برای رمان های «سنتار» در سال 1964 و «خرگوش ثروتمند» در سال 1982 شده است و شش بار هم نامزد دریافت این جایزه بوده است. او نویسنده 46 کتاب از جمله کتاب های داستان، نقد، نمایشنامه، مقاله و شعر است.
خرگوش ثروتمند سومین رمان از چهار گانه تحسین برانگیز «خرگوش» است. باید اضافه کرد که این رمان غیر از بردن جایزه ملی کتاب، جایزه پولیتزر و جایزه ملی در بخش منتقدان را نیز بدست آورد. به مانند دیگر رمان های خرگوش، خرگوش ثروتمند هم درون مایه های مورد علاقه نویسنده را نمایان می کند و تجربه های سی سال اخیر مردم آمریکا را که ریشه در ترس ها و لذت ها و دغدغه های تربیتی والدین و مذهب دارد. به تصویر می کشد. چارگانه آپدایک را عموماً به عنوان بهترین اثر آپدایک می نامند. این سری از رمانها درباره شخصیتی به نام هری "ربیت" انگسترام است که داستان زندگی او در این مجموعه پیگیری میشود. قهرمان اصلی این رمانها در قالب یک بسکتبالیست دبیرستانی، فروشنده، خانهدار، و شوهر خیانتکار بهعنوان نمادی از طبقه متوسط جامعه آمریکا، ظاهر میشود.
همراه با آپدایک در دنیای نویسندگی اش:
نویسنده شدن من:
مادرم می خواست نویسنده شود و از همان اوایل کودکی پشت ماشین تحریر می دیدمش. اما با این حال اصلی ترین علاقه بچگی ام نقاشی بود. تصور می کنم اندیشه نویسندگی در ذهنم کاشته شده بود.
هر اثر ارزشمندی که می خوانید به هر حال هدایتگر است و دانسته هایتان را در باره نوشتن فزونی می بخشد. اما نخستین دلبستگی ادبی ام جیمز تورپر است. او به من عقیده آمریکایی و میل آنها به سرگرم شدن را نشان داد. در دوازده سالگی برایش یک نامه هواداری فرستادم و او برایم یک نقاشی فرستاد که همیشه همه جا همراهم بود، قاب گرفته بودمش، تا وقتی که دیگر گمش کردم. در دانشگاه، شکسپیر و داستایوسکی می خواندم، که هر دو مشهور بودند. داستان های کوتاه جی دی سلینجر واقعا چشمانم را به جهانی نو باز کرد؛ از دانشگاه که خارج می شدم بی درنگ و در خلال مطالعه درسی، پروست می خواندم که توسط اسکات مونکریف به انگلیسی ترجمه شده بود. در همان دوره زمانی هم چنین به خواندن آثار رمان نویس انگلیسی به نام هنری گرین روی آوردم. کسی که برای من در زمینه داستان صاحب نظر است. خرگوش ثروتمند راه درازی در طول سال ها طی کرده است.
دور و اطرافم را در جامعه آمریکایی سال 1959 دیدم؛ تعدادی مردان وحشت زده، هراسان و حقه باز بودند. نوعی هراس و حقه بازی را درونم احساس کردم. این نوع از انسان ها دارای ثبات نیستند، کسانی که از تعهد فراریند، کسانی که از حداکثر ظرفیت شان در جامعه نمی خواهند استفاده کنند، که این شخصیت تبدیل به «هری انگستروم» شد.
این کش و قوس ها، سرعت و ریتم تند رمان، با حسی که از گرین در ذهنم داشتم نوشته شده بود و البته پس پشت تمام این ها تک گویی های درونی اولیس ایستاده بود. تک گویی های درونی مولی و لئوپولد بلوم برای من آزادی بخش بودند و نوعی رهایی در پی داشتند؛ مسیر نوی هیجان انگیزی برای لمس تاروپود تجربه انسانی. جویس در هوایی که نفس می کشم وجود دارد، همان طور که پروست و گرین و سلینجر به عنوان کسانی که مرا یک گام به جلو بردند در ذهنم هستند. همه این نویسندگان به عنوان جهت دهی به داشته هایم و اینکه چطور داشته هایم را هدایت و راهنمایی کنم حضور داشتند.
خرگوش فرار کن
رمان را به واسطه این شروع کردم که نوعی هراس را دراماتیزه کنم، دیدگاه حقه بازی در زندگی. تصور کردم می توانم جست و جو کنم. دور و اطرافم را در جامعه آمریکایی سال 1959 دیدم؛ تعدادی مردان وحشت زده، هراسان و حقه باز بودند. نوعی هراس و حقه بازی را درونم احساس کردم. این نوع از انسان ها دارای ثبات نیستند، کسانی که از تعهد فراریند، کسانی که از حداکثر ظرفیت شان در جامعه نمی خواهند استفاده کنند، که این شخصیت تبدیل به «هری انگستروم» شد. او را بازیکن اسبق بسکتبال تجسم کردم. وقتی دانش آموز دبیرستانی بودم مسابقات بسکتبال زیادی می دیدم و بعضی اوقات خودم هم بازی می کردم. بنابراین ابهت و شکوه ستاره بسکتبال مدرسه ای در ذهنم بود. همان گونه که در واقعیت زندگی آمریکایی دیده می شد. شما ورزشکار قابلی هستید با قد بلند، احساس اینکه انسان حیرت آوری باشم تا هجده سالگی همراهم بود و بعد همه چیز در سراشیبی سقوط قرار گرفت. از این رو او همه مشخصه ها را دارا بود حتی اسم مستعارش خرگوش. خرگوش ها حقه بازند، خرگوش ها جذابند، خرگوش ها عصبی هستند، خرگوش ها علف و سبزیجات دوست دارند. تصوری از او داشتم که همه کس فهم بود و واکنش های عصبی او، حراف بودنش، همیشه به نظرم خیلی پذیرفته شده می آمد، شاید به این خاطر که در خیلی موارد سرتاسر شبیه به خودم بود.
خرگوش ثروتمند
کشمکش پدر و پسری در خرگش ثروتمند، گونه ای از رفتار طبیعی در بین همسن های «هری» هست. او با بچه های کوچک رفتار بهتری دارد تا بچه های بزرگتر. فکر می کنم در برخورد با بچه های بزرگتر نیاز به قوانین سفت و سخت تری هست. پدر بودن به توجه و تربیت بیشتری احتیاج داشت که هری داشت از این موضوع فرار می کرد و در اصل احساس می کرد که نباید از این بیشتر اوضاع را با فرزندش خراب کند. به هر روز وضعیت پدر در این کشمکش تا زمانی که این تردید و دوگانگی وجود دارد بیشتر جذاب خواهد بود. که می توان آن را حضور عشق و در عین حال کینه واقعی در یک شخصیت دانست. این دو گانگی که هری هم رقیب است و هم حامی.
براستی، این کتاب برایم مسیر نابی بود. هری و من در یک جهت به راهمان ادامه دادیم و ابزار ابتدایی داشتیم همانند دیگر سفیدهای پروتستان آمریکایی، اما پس پشت این ماجرا نوعی اختلاف بین ما بود و هنوز هم می توانم بگویم که برایم بودنش ادامه دارد. هر کتابی وقتی در طول زمان به انتها می رسد به نظر ساده تر می آید، اما وقتی کتاب های درباره خرگوش را به هم مرتبط می کردم نوعی آسایش و تسکین یافتگی برایم به همراه داشت. از عنوان خرگوش ثروتمند نوعی انبوهی و فراوانی بر می آید؛ درست است جزییات بسیار بودند و آینده دار، اما من باید تقریبا کتاب را به اتنها می رساندم و متوقف می کردم، یا بهتر است بگویم خودش می خواست برای همیشه پایان یابد.
جایگاه خرگوش ثروتمند در زندگی ام:
تجربه ای زیبایی به دست آوردم. بعد از دوره طولانی از بی جایزه ماندن جایزه ملی کتاب و دیگر جایزه های عمده داستان سال این حس را به من القاء کرد. که به عنوان نویسنده آمریکایی جهشی در موقعیت ام ایجاد شده. حس کردم نه تنها جایزه ای دریافت کرده ام بلکه این جایزه مرا برای تلاش بیشتر در نوشتن رمان درباره آدم های کم و بیش متوسط در خانواده های کم و بیش متوسط ترغیب می کرد. در یکی از مقاله هایم زمانی که شروع به نوشتن کردم این نوشتم: در این زندگی روزمره این جهانی صلح و دوستی تنها علاقه من است که با داستان نویسی به آن تحقق می بخشم.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: مجله گلستانه (شماره 114)، ویکی پدیا