تبیان، دستیار زندگی
در قسمت قبل خواندید که کلاغی به زنبور همسایه شان گفت که من از دیشب تبدیل به یک زنبور شده ام. من فکر می کنم زنبورها بی خیال و بی کار و آسوده اند و برای هیچ چیزی هم زحمت نمی کشند. زنبورهم برای کمک به کلاغی پیش دوستانش رفت و حالا ادامه ی ماجرا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کلاغی و زنبورک(2)
کلاغی و زنبورک

در قسمت قبل خواندید که کلاغی به زنبور همسایه شان گفت که من از دیشب تبدیل به یک زنبور شده ام. من فکر می کنم زنبورها بی خیال و بی کار و آسوده اند و برای هیچ چیزی هم زحمت نمی کشند. زنبورهم برای کمک به کلاغی پیش دوستانش رفت و حالا ادامه ی ماجرا...

آهای دوستان خوبم سلام. آهای زنبورهاشاپرک ها ...آی موش کور، بیایید...بیایید که با شما حرفی دارم. همه ی شماها، کلاغ کوچولو را می شناسید. او فکر می کند از دیشب تبدیل به یک زنبور بزرگ و سیاه رنگ شده است! تازه، یک فکر دیگر هم می کند. این که زنبورها بی خیال و بیکار و آسوده اند! حیوان ها با تعجب به حرف های «عسلی» گوش دادند.

شاپرک خال خط خطی گفت: چه قدر عجیب! آخر مگر کلاغ می تواند زنبور شود؟!

موش کوری که در همان نزدیکی ها زندگی می کرد، سرش را از لانه اش بیرون آورد وگفت: ها ها ها ... چه خنده دار! این حرف را از کجا شنیدی؟

شاپرک خال خط خطی جواب داد: کلاغی که در همسایگی عسلی است، تو او را دیده ای؟

- نه، ندیده ام. اما هر چه است، باید خیلی خنده دار باشد. اصلا چه طور است همگی برویم و او را ببنیم؟

همه حیوان ها راه افتادند. رفتند و رفتند تا به جایی که کلاغک بود رسیدند. بچه کلاغ چشم هایش را بسته بود و پشت سر هم ، بلند بلند می گفت: وز...وزی قار...وزی وزی قار!

موش کور با شنیدن آواز عجیب کلاغ گفت: من نمی دانستنم روی زمین زندگی کردن این قدر خنده دار است! و شروع کرد قاه ...قاه...خندیدن!

شاپرک خال خط خطی چرخی در هوا زد وگفت: دوستان عزیز، اگر کلاغ می گوید زنبور شده، بگذارید بگوید. درعوض ما چیزی برای خندیدن پیدا می کنیم!ها ها ها...!

عسلی ناراحت شد و گفت: یعنی چه..من شما را برای مسخره کردن و خندیدن به بچه کلاغ، این جا نیاوردم. شما را آوردم تا کلاغ را متوجه اشتباهش کنم! هر چه باشد، او دوست و همسایه من است. پس باید همه او را دوست داشته باشیم..

زنبور قرمزی که حرف های «عسلی» را شنیده بود، گفت: آفرین عسلی، ما می توانیم با کمک هم، کاری کنیم تا بچه کلاغ متوجه اشتباهش بشود. راستش من به فکر نقشه ای افتادم! یک نقشه خوب و بامزه!

زنبور دیگری گفت: درست است. ما باید کاری کنیم تا کلاغک بفهمد ما زنبورها، چه قدر زحمت کشیم و کار می کنیم. پس حالا زود باش و نقشه ات را برای ما تعریف کن.

زنبور قرمز، نقشه اش را برای دوستانش تعریف کرد. عسلی خوشحال شد. زنبورها و شاپرک ها به کلاغ نزدیک و نزدیک تر شدند.

زنبور قرمز گفت:

- آه....چه آوازی! چه قدر زیبا می خوانی ای زنبور عزیز! بخوان! باز هم بخوان!

کلاغک ناگهان چشم هایش را باز کرد. از دیدن آن همه شاپرک و زنبور، ترسید. خجالت کشید، گفت: چه خبر شده؟!

شماها...شماها این جا چه کار می کنید؟کی آمدید؟ وز- وز، قار وزی قار! نه، قار وز. شاپرکی جلو آمد و گفت: آهان.. حالا فهمیدم! تو همان زنبور بی خیال و بی کار وآسوده هستی که شیرینی گل ها را خوردی! شیرینی گل هایی که غذای من بودند! زود باش. شیرینی گل هایم را پس بده!

موش کور با صدای بلندی گفت: آه... ای زنبور عزیز، خواهش می کنم مقداری از عسل هایت را به من بده! آخر فقط عسل تو می تواند چشم های مرا خوب کند!

عسلی هم لبخندی زد وگفت: ای همسایه مهربان، زمستان نزدیک است. یادت باشد از فردا صبح زود، باید با بقیه زنبورها ، مشغول ساختن چند کندوی خوب و تازه بشویم!

شاپرک خال خط خطی، در هوا بال زد و رفت روی سربچه کلاغ نشست. گفت: وای....پیدا کردن گل های شیرین، برای من را بگو! از فردا باید به من هم کمک کنی تا گل های شرین جنگل را پیدا کنم! بچه کلاغ سرش را پایین انداخت. بال هایش را تکان داد. چند قدمی این طرف، آن طرف رفت. ایستاد. به حیوان ها نگاه کرد وگفت: یعنی... یعنی اگر من زنبور باشم، باید این کارها را انجام بدهم؟! راستش، راستش من...من فکر می کنم قار قار کردن، بهتر از وز وز کردن باشد! چون هر چه باشد، من... من یک ... یک کلاغ هستم نه یک زنبور! اصلا نمی دانم چرا فکر کرده بودم یک زنبور بزرگ و سیاه رنگ شده ام! شاید...شاید به خاطر خوابی بود که دیشب دیده بودم! دیگر این که فهمیدم اگر همان چیزی باشم که هستم، راحت تر زندگی خواهم کرد.

حیوان ها خندیدند و سرشان را تکان تکان دادند. کلاغک بال هایش را باز کرد. قار قار بلندی سر داد و در آسمان به پرواز در آمد. و قار قار - قار قار ...

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:نشریه ملیکا شماره 52

مطالب مرتبط:

دوستی کبک و طوطی

شنل قرمزی

تصمیم بزرگ خرس کوچولو

آواز بزغاله

ماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوش

پرواز 3 جوجه در آسمان آبی

ماجرای مزرعه‌دار تنبل و مرد زرنگ

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.