تبیان، دستیار زندگی
جرج‌ اُروِل‌ نام‌ مستعار اریک‌ آرثر بلر، یکی‌ از نویسندگان‌ نامدار انگلیسی‌ در قرن‌ بیستم‌
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ادبیات و توتالیتاریسم

جرج ارول

ترجمه عزت الله فولادوند

جرج‌ اُروِل‌

جرج‌ اُروِل‌ نام‌ مستعار اریک‌ آرثر بلر، یکی‌ از نویسندگان‌ نامدار انگلیسی‌ در قرن‌ بیستم‌ بود. از او چند رمان‌ و بسیاری‌ مقاله‌ها و نقدهای‌ ادبی‌ همه‌ دارای‌ صبغة‌ اجتماعی‌ و انسانی‌ و اغلب‌ سیاسی‌ به‌ جا مانده‌ است‌. ارول‌ به‌ سوسیال‌ دموکراسی‌ و عدالت‌ اجتماعی‌ اعتقاد پرشور داشت‌ و مخالف‌ آشتی‌ناپذیر استبداد و توتالیتاریسم‌ به‌ هر شکل‌ بود. به‌ علت‌ این‌ اعتقاد، در جنگ‌ داخلی‌ اسپانیا در دهة‌ 1930 بر ضد فرانکو و فالانژیست‌ها به‌ صف‌ جمهوری‌خواهان‌ پیوست‌ و در کنار جنگجویان‌ «حزب‌ کارگری‌ اتحاد مارکسیستی‌» (POUM) و نه‌ کمونیست‌ها که‌ آنان‌ را وابسته‌ به‌ استالین‌ می‌دانست‌ مردانه‌ جنگید و فقط‌ هنگامی‌ جبهه‌ را ترک‌ گفت‌ که‌ گلوله‌ به‌ گلویش‌ اصابت‌ کرد و او را تا آستانة‌ مرگ‌ پیش‌ برد. یادگار این‌ تجربة‌ شورانگیز کتاب‌ به‌ یاد کاتالونیا (1938) بود (ترجمة‌ فارسی‌ به‌ همین‌ قلم‌، انتشارات‌ خوارزمی‌). همان‌ پیکار سرسختانه‌ با توتالیتاریسم‌ همچنین‌ او را به‌ نگارش‌ دو کتاب‌ معروف‌ 1984 و قلعة‌ حیوانات‌ در مخالفت‌ با استالینیسم‌ برانگیخت‌. این‌ دو کتاب‌ که‌ هر دو به‌ فارسی‌ ترجمه‌ شده‌اند، از مهمترین‌ و تأثیرگذارترین‌ کتاب‌های‌ قرن‌ بیستم‌ بوده‌اند و شهرت‌ جهانی‌ ماندگار یافته‌اند. به‌ علاوه‌، چندین‌ نوشتة‌ کوتاه‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ نیز در بیان‌ همان‌ معنا و در همان‌ جهت‌ فکری‌ از او باقی‌ است‌ که‌ این‌ مقاله‌ از آن‌ مقوله‌ است‌. ویژگی‌ برجستة‌ نوشته‌های‌ ارول‌ صمیمیت‌ و راستگویی‌ و زبان‌ روشن‌ و بی‌تکلف‌ است‌.

این نوشته متن سخنان ارول است که در 1941 در هنگامه ی جنگ دوم جهانی از بخش بین المللی رادیو بی بی سی پخش شد و سپس در نشریه ی listener به چاپ رسید.

در نخستین سخنرانی گفتم که این عصر، عصر نقد  سنجش نیست. عصر جانب داری و سرسپردگی است، نه بیطرفی؛ عصری است که دشوار ممکن است حسن و شایستگی ادبی در کتابی ببینید که با نتایجی که در آن گرفته شده مخالف باشید. سیاست – سیاست به وسیعترین معنا – به نحوی بی سابقه به ادبیات هجوم برده است، و این امر ما را از کشمکشی که همواره میان فرد و جمع جریان دارد، آگاه تر کرده است. ماهیت خطری که در آینده ی نزدیک ادبیات را تهدید می کند، هنگامی آشکار می شود که کسی به بررسی دشواری نقد صادقانه و بدون پیشداوری در عصری مانند روزگار ما بپردازد.

ما در عصری زندگی می کنیم که فرد مستقل کم کم وجود ندارد – یا شاید باید گفت برای فرد حتی پندار مستقل بودن دیگر وجود ندارد. ما در هر آنچه در باب ادبیات و ( از همه مهم تر) در باب نقد می گوییم، به نحو غریزی استقلال فرد را مسلم می گیریم. بنای سراسر ادبیات اروپایی – به معنای ادبیات چهارصد سال گذشته – بر مفهوم صداقت فکری بوده است، یا اگر این تعبیر را بهتر می پسندید، بر این کلام شکسپیر که گفت: «با خودت راست باش». نخستین چیزی که از هر نویسنده می خواهیم این است که دروغ نگوید و آنچه را واقعا می اندیشد و احساس می کند، بگوید. بدترین ایرادی که ممکن است به هر کار هنری بگیریم این است که بگوییم صادق نیست. این گفته در مورد نقد حتی بیش از کارهای ادبی صدق می کند، زیرا در کار هنری قدری خودنمایی و تکلف و تصنع و حتی تا اندازه ای حقه بازی چندان مهم نیست، تا وقتی که نویسنده در اساس صداقت و صمیمیت داشته باشد. ادبیات مدرن ذاتا چیزی فردی است: یا اندیشه و احساس  کسی را صادقانه بیان می کند، یا هیچ نیست.

چناکه گفتم ما این فکر را مسلم می گیریم، ولی همین که بخواهیم آن را به قالب الفاظ ببریم، می بینیم ادبیات چگونه در خطر است، زیرا عصری که در آن به سر می بریم، عصر دولت توتالیتر است که به فرد اجازه ی هیچ گونه آزادی نمی دهد و احتمالا نمی تواند بدهد. وقتی کسی از توتالیتاریسم صحبت می کند، بلافاصله به فکر آلمان (هیتلری)، روسیه (استالین) و ایتالیای (موسولینی) می افتد، هرگز کاملا توجه نمی شد که از میان رفتن آزادی اقتصادی در آزادی فکر نیز تاثیر خواهد گذارد.

توتالیتاریسم به حدی که در هیچ یک از عصرهای گذشته حتی شنیده نشده بود آزادی فکر را برانداخته است. توتالیتاریسم نه تنها بیان بعضی افکار و حتی به خاطره راه دادن آنها را ممنوع می کند، بلکه به شما دیکته می کند که به چه باید فکر کنید، ایدئولوژی خاصی برای شما می سازد و می کوشد هم به زندگی عاطفی شما حاکم شود و هم مجموعه ای از قواعد رفتاری مقرر کند. دولت توتالیتر سعی دارد و دست کم همانقدر که کردار اتباع خود را زیر کنترل دارد، افکار و احساسات و عواطف آنان را نیز کنترل کند.

پرسشی که برای ما اهمیت دارد این است که آیا ادبیات می تواند در چنین فضایی به هستی ادامه دهد؟ به نظر من پاسخ کوتاه این است که : نه، نمی تواند. اگر توتالیتاریسم جهانی و دائمی شود، آنچه ما تاکنون به نام ادبیات شناخته ایم باید به پایان برسد.

توتالیتاریسم با مکتب های رسمی و سنتی گذشته در اروپا یا شرق چند تفاوت اساسی و حیاتی دارد. مهمترین تفاوت این است که آنگونه مکتب های گذشته دگرگون نمی شدند یا لااقل به سرعت تغییر نمی کردند. اما در توتالیتاریسم درست عکس این مطلب صادق است. جزمیات مشکوکی علم می کند و هرروز آن را تغییر می دهد. دولت توتالیتر از سویی خود را خطاناپذیر اعلام می کند، و از سویی به حقیقت عینی یورش می برد.

تصور نمی کنم تاثیر چنین چیزی در ادبیات به گفتن نیاز داشته باشد. نوشتن عمدتا مساله احساس است که همیشه از بیرون قابل کنترل نیست. تعارف لفظی با متعصبان روز آسان است، ولی نوشته ای که اثری بر آن مترتب باشد تنها در صورتی پدید می آید که شخص حقیقت آنچه را می گویداحساس کند، بدون آن، سائقه ی آفرینندگی وجود نخواهد داشت. همه ی شواهد حکایت از آن دارند که تغییرات عاطفی ناگهانی مورد انتظار توتالیتاریسم از پیروانش از نظر روانی محال است، و این بالاترین دلیلی که می گویم اگر توتالیتاریسم در سراسر جهان پیروز شود، ادبیات به معنایی که می شناسیم، به پایان می رسد. از هم اکنون به نظر می آید که توتالیتاریسم چنین آثاری داشته است. در ایتالیا ادبیات فلج شده و در آلمان ظاهرا متوقف است. کاری که از همه بیشتر خوی و خصلت نازی ها را نشان می دهد، کتابسوزی است. حتی در روسیه رنسانسی در ادبیات که روزی انتظار آن را داشتیم روی نداده است، و از پراستعدادترین نویسندگان روس گرایشی بارز به چشم می خورد که یا خودکشی کنند یا در زندانها ناپدید شوند.

پیشتر گفتم که سرمایه داری لیبرال به وضوح رو به پایان است و، بنابراین، ممکن است چنین به نظر رسیده باشد که می گویم آزادی اندیشه هم ضرورتا محکوم به فناست. ولی اعتقاد من این نیست، و می خواهم فقط در خاتمه بگویم که معتقدم امید به بقای ادبیات در کشورهایی وجود دارد که آزادیخواهی عمیق ترین ریشه ها را در آنجا دوانده باشد. به اعتقاد من (که ممکن است آرزوی محالی باشد) اگرچه اقتصاد اشتراکی حتما خواهد آمد، فقط کشورهایی خواهند دانست که سوسیالیسم را چگونه به صورتی غیر از توتالیتاریسم متحول کنند که در آنها آزادی اندیشه بتواند پس از برچیده شدن فردگرایی اقتصادی نیز به هستی ادامه دهد. به هرحال این تنها امید برای هرکسی است که دغدغه ادبیات را به دل دارد. هرکسی که ارزش ادبیات را احساس کند، هرکسی که قادر به درک نقش محوری ادبیات در سیر تکاملی تاریخ بشر باشد، باید همچنین درک کند که ضرورت ایستادگی در برابر توتالیتاریسم، خواه تحمیل شده به ما از بیرون و خواه از درون، مساله مرگ و زندگی است.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: مجله بخارا