تبیان، دستیار زندگی
ناصر فیض گفت: در طنز قرار نیست فقط مخاطب را بخندانیم؛ بلکه باید معضلات فردی و اجتماعی جامعه را به صورتی طنزگونه گوش‌زد کنیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توجه به طنز ضروریست


ناصر فیض گفت: در طنز قرار نیست فقط مخاطب را بخندانیم؛ بلکه باید معضلات فردی و اجتماعی جامعه را به صورتی طنزگونه گوش‌زد کنیم


طنز ادبی

این طنزپرداز و مدیر دفتر طنز حوزه هنری در حاشیه برگزاری ویژه‌برنامه «در حلقه رندان» در همایش «در جرگه عشاق» (هفته فرهنگی لرستان در حوزه هنری) ، با بیان این‌که تلفیقی از تأمل و خنده در طنز می‌تواند در جامعه و افراد تأثیرگذار باشد، اظهار کرد: قرار نیست با طنز مخاطب را فریب دهیم؛ بلکه قصد داریم با خنده، او را به هم‌فکری و همراهی دعوت کنیم.

اگر قرار باشد یک دغدغه، اشکال یا ایراد را بیان کنیم، باید در قالب طنز آن موضوع را به مخاطب ارائه و با شوخ‌طبی آن را به افراد گوش‌زد کنیم.

او با اشاره به این‌که طنز آمده که به ما بگوید مشکلات جامعه را فراموش نکنید و باعث می‌شود که افراد دوستانه و مشتاقانه به تفکر وادار شوند، اذعان کرد: افراد جامعه ما از پند دادن مستقیم گریزان هستند؛ اما با زبان طنز می‌توانیم عیب‌ها و اشکالات را گوش‌زد کنیم.

طنزپرداز دوست و همراه و نگران جامعه بوده و تمایل دارد در جامعه اخلاق و آرامش حاکم باشد.

طنزپرداز دوست و همراه و نگران جامعه بوده و تمایل دارد در جامعه اخلاق و آرامش حاکم باشد.

فیض در ادامه با تأ‌کید بر این‌که طنزپزداز از هنر و توانایی خود در جهت ایجاد آرامش در جامعه تلاش می‌کند تا افراد بتوانند با آسایش بیش‌تری به تفکر پرداخته و ناملایمات را بهتر ببینند، بیان کرد: کار طنزپرداز مانند جراح و پزشک است چرا که او فردی نصیحت‌گوی، دلسوز و مشفق است.

مدیر دفتر طنز حوزه هنری متذکر شد: توجه به طنز از طرف مردم و مسؤولین امری ضروری است؛ چرا که برخی اوقات تکرار رفتارهای ناپسند برای ما عادی می‌شود که این خود تهدیدی برای تخریب جامعه است.

او با تأکید بر این‌که در جامعه، نگاه‌ها، اقوام و دیدگاه‌های زیادی وجود دارد كه ممکن است در قومی حرکتی آداب و در قومی دیگر توهین باشد، متذکرشد: برای حل این مهم نیاز است اقوام آداب، فرهنگ و رسوم خود را خوب بشناسند و به دیگران بشناسانند.

شعر طنزی از سیدامیر موسوی:

«پا توی کفش مولوی»

با اجازه از جناب مولوی

می‌کنم پا توی کفش مثنوی

حرف نی را بار‌ها بشنیده‌ای

در کتاب درسی‌ات هم دیده‌ای

حال بشنو حرف این غم‌دیده را

این جراحت جای مرهم دیده را

بشنو از من چون حکایت می‌کنم

تازه خیلی هم رعایت می‌کنم

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

مرد و زن هرهر به من خندیده‌اند

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

می‌شود اصلش همه دلبستگی‌ش

من ولی چون دور از اصلم شدم

در میان میوه‌ها شلغم شدم

من به هر جمعیتی نالان شدم

مدتی شاگردِ بقالان شدم

من حدیث راه پرخون می‌کنم

شاخ‌بازی پیش مجنون می‌کنم

مرهم این هوش جز بی‌هوش نیست

راستی بی‌هوش اصلاً کوش؟ نیست!

در غم من روزها بیگاه شد

هر وزیری آمد استیضاح شد

روزها گر رفت، گو رو، باک نیست

تو بمان، ماندن که وحشتناک نیست

هرکسی در چشم دریا شد کِنِف

می‌شود از رود بودن منصرف

این‌چنین من برکه‌ای تنها شدم

بی‌خیال راه رفتن‌ها شدم

پس تو هم اصلاً مرا ول کن، رفیق

برکه‌ام، این آب را گل کن، رفیق

تو ز دریایی و دریا می‌روی

راست باشی تا ثریا می‌روی

گرچه من را کرده دنیا آش و لاش

بی‌خیال من، تو اقیانوس باش

در دعاهایت ز من هم یاد کن

با چنین کاری دلم را شاد کن

گرچه محتاج دعا هستیم ما

خود دعاگوی شما هستیم ما

چون که یابد زود پخته حالِ خام

پس سخن کوتاه باید، والسلام

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: خبرگزاری دانشجویان ایران، دفتر طنز حوزه هنری