جان آسمان

جوان بود و جوانه امامتش، بهاریترین تصویر روزگار، مولایی که در کودکی، اعجاز امامت را به تصویر کشید و بالیدن بیوقفهاش، خار چشم دشمنان شد.
چنان عطر و بوی آسمان داشت که زمین، مدهوش تماشایش بود.
چشمه چشمه حکمت و الهام از سینهاش میجوشید و هر چه ناپاکی را در زلال عصمتش میشست.
مناظرههای جاهلان را عالمانه پاسخ میداد و سد انحرافی معتزلهها را به پایداری میشکست.
نقشههای دقیق مأمون را نقش بر آب و کاخ پوشالی اعتبارش را بر سرش خراب میکرد.
مأمون، سنگ بر سنگ کینه مینهاد و معتصم، آتش بر آتش انتقام.
حادثهای در راه بود.
محرمی که نامحرم اسرار بود، آشنایی که با نور غریبه بود، حلقه اتصال توطئهای شوم شد. در دستانش گدازههای آتش زبانه کشید، وقتی زهر را به جان آسمان میریخت...
بخش عترت و سیره تبیان
حورا طوسی
