حسرت دیدار امام زمان

بیماری تاب و توانش را ربوده بود. رنج و درد جسمی آزارش می داد. رنگ چهرهاش به زردی می زد. درد را هرطور که بود، تحمل می کرد، ولی خانهنشین شدن و دوری از دوستان و آشنایان و مهمتر از همه دور شدن از امامش بیش از هر چیز دیگری روحش را می آزرد. گاهی که تنهایی کلافهاش میکرد، کتاب میخواند، فرصتی بود تا اعمال روزانه و شبانه و مستحبات و مکروهات را از کتابی که یونس بن عبدالرحمان نگاشته بود، مطالعه کند. خواندن آن کتاب نیز اگرچه مورد تایید اهل بیت بود، آه و حسرتش را افزون می ساخت، زیرا با خود می گفت: ای کاش سلامت جسمی داشتم تا میتوانستم این اعمال را انجام دهم.
گاهی در اوج تنهایى، دلش هوای دیدار امام زمانش را میکرد. حسرت استشمام عطر امامت، صبرش را ربوده و بیتاب کرده بود، اما با خود میاندیشید: من کجا و محمد بن على کجا؟! مگر میشود امام به دیدن من بیاید؟ نه! من چنین لیاقتی ندارم.
درد جسمی از یکسو، تنهایی و غربت از سویی و هجوم این افکار از دیگر سو، امانش را بریده بودند که ناگاه در خانه به صدا درآمد.
تا نگاهش به نگاه امام علیه السلام افتاد، تمام درد و رنج خود را فراموش کرد. حضور امام، نشاط عجیبی در دلش پدید آورد.
وقتی امام جواد علیه السلام کنار بسترش نشست، شوق و امید به زندگى در دلش شکوفه زد. امام احوالش را پرسید و نگاه پر محبتش را به او هدیه کرد....
فرآوری: امین
بخش عترت و سیره تبیان
منبع: سید ابوالفضل طباطبایی و مهدی اسماعیلى، اعجوبه اهلبیت، ص94.
