ابن مشغله ای! بنام محمدرضا شریفی نیا
پرکار در حاشیه و متن سینمای ایران
میگویند و ظاهراً درست هم میگویند که همیشه نیمی از سینماییها در حال کار کردن با او هستند و نیمی دیگر در حال صفحه گذاشتن پشت سرش. البته بعضی وقتها هم جایشان را با هم عوض میکنند. آنها که تا دیروز توسطش انتخاب شده و جلوی دوربین میرفتند، به صف منتقدان میپیوندند و آنهایی که پشت سرش حرف میزدند با چشیدن طعم همکاری با او، حرفهای تند و تیزشان را فراموش میکنند، حرفهای تند و تیزی که معمولاً وسط مصاحبه و با یک جمله آشنا شروع می شوند: «ضبط را خاموش کن تا برایت بگویم.» و ضبط که خاموش میشود انبوهی از حرفهایی که اغلبشان هم قابل نوشتن نیستند بر زبان جاری میشود.
بازیگر زنی که چند سالی است حضورش در سینما کمرنگ شده او را مسوول فید شدنش میداند. فلان سوپراستاری که حاضر به بازی در فیلم یک کارگردان مطرح نشده میگوید به این دلیل تن به بازی در فیلم کارگردان بزرگ نداده که مردم فکر نکنند او هم جزو باند فلانی است.
اینها تنها چیزهاییاند که میشود در مصاحبه از قول خانم و آقای بازیگر نوشت. همیشه هم با ضمیر مجهول، ولی همه میدانند که منظور چه کسی است. خیلیها در این سینما چشم دیدن او را ندارند؛ او که متهم به راه انداختن مافیای بازیگری، باندبازی و هزار چیز مربوط و نامربوط دیگر است. کم مانده بحران اقتصادی سینمای ایران را هم گردن او بیندازند. او که پرکارترین مرد سینمای ایران در حاشیه و متن آن است. متن را خودش رقم میزند و زحمت حاشیه را هم دیگران برایش میکشند.
محمدرضا شریفینیا، این بچه خیابان عینالدوله، از این لحاظ درست مثل بچه محل قدیمیاش است که در دوران کودکی او، بازارچه نواب را به آشناترین لوکیشن سینمای ایران بدل کرد؛ مسعود کیمیایی که اتفاقاً او هم گویا میانه چندان خوبی با شریفینیا ندارد.
ملاک انتخابهای من باند بازی نیست
حرفهای خود شریفینیا درباره مضمونهایی که برایش کوک میشود شنیدنی است: «یک تلقی اشتباه وجود دارد که من مسوول کاریابی آدمها در سینما هستم. من نمیتوانم برای 5 یا 10هزار نفر در سال کار ایجاد کنم. مگر در چند پروژه فعال هستم و چه تعداد بازیگر میتوانند مناسب بعضی نقشها باشند؟ اصلاً مقوله انتخاب بازیگر، قضیه پیچیده و دشواری است. گاهی من بازیگرانی را انتخاب کردهام، اما نتوانستهاند از نظر دستمزد با تهیهکننده به توافق برسند و جایشان را به دیگران دادهاند، دوستان متاسفانه از اتفاقهای پشت صحنه خبر ندارند و عجولانه قضاوت میکنند. گاهی بازیگرانی مدنظرم هستند امّا در آن موقع، آنها گرفتارند و نمیتوانند در فیلمی که بازیگرانش را من انتخاب میکنم بازی کنند... ملاک انتخابهای من اصلاً باند بازی و این حرفها نیست. برای من اساس کار، شناختن قابلیتهای افراد است.»
یکی از مسائلی که به ماجرای باندبازی دامن زده، حضور چند بازیگر در پروژههایی است که شریفینیا انتخاب بازیگرانش را بر عهـده داشتـه است. نکتهای که باعـث شده بعضــیها از دارو دسته و تیم شریفینیا بگویند. هر چند خودش نفس تیم داشتن را اصلاً بد نمیداند: «تیم داشتن که بد نیست. همه سینما تیم من است. در یک مجموعه یا فیلم، فقط چند بازیگر درجه یک حضور دارند و کلی نقش هست که از بین بازیگران دیگر انتخابشان میکنم. در «کیف انگلیسی»، «سفر سبز» و «همسایهها» من بازیگران زیادی را انتخاب کردم. حدود سیصد نفر که حالا شاید افراد محدودی هم در آنها تکرار شده باشند.»
پست جدید انتخاب بازیگر
تا قبل از اینکه سروکله شریفینیا در سینمای ایران پیدا شود، انتخاب بازیگر اصلاً تخصص ویژهای محسوب نمیشد و همیشه این تهیهکننده و کارگردان بودند که بازیگران را انتخاب میکردند و از همکاری پیاپی که بازیگر با یک کارگردان هیچ کس بهعنوان باندبازی یاد نمیکرد. تا این که شریفینیا بهعنوان دستیار کارگردان، برنامهریز، عکاس و انتخابکننده بازیگران به سینما آمد و خیلی زود هم پرکار شد. دامنه فعالیتهای شریفینیا از تجاریترین محصولات سینمای ایران تا فیلمهای متفاوت کارگردانهایی مثل مهرجویی، حاتمیکیا و محسن مخملباف را در برمیگیرد.
شریفینیا بیشتر در سینما کار میکند تا تلویزیون ولی در تولید دو مجموعه عظیم سالهای پس از انقلاب او نقش پررنگی داشته است: امام علی(ع) و کیف انگلیسی. در زمان نه چندان طولانی، او شهره به این شد که میتواند بهترین و شاخصترین بازیگران را به یک پروژه بیاورد و در واقع همین ویژگی شریفینیا باعث شد تا بسیاری از تهیهکنندهها و کارگردانان مایل به همکاری با او شوند. فیلمهای زیادی را میشود نام برد که به واسطه حضور شریفینیا آسمانشان پر ستاره شد. از تجاریترین فیلمها تا متفاوتترین آثار این سالها. طبیعی است که چنین حضور پررنگی آن هم در زمینه انتخاب بازیگر که سابقه زیادی در سینما ما ندارد، زمینهساز حرف و حدیثهایی هم بشود. برخی از کارگردانها، انتخاب بازیگر را جزو حیطه اختیارات کارگران میدانند و حضور فردی بهعنوان انتخابکننده بازیگران را بر نمیتابند. مثل آن فیلمساز قدیمی که اصلاً نیمی از لذت و جذابیت کارگردانی را در مرحله انتخاب بازیگر میداند و حاضر نیست جز خودش کسی این کار را انجام دهد. حتماً حرفهای تند و تیزی که سال گذشته ایرج قادری در باره شریفینیا زد را به خاطر دارید. ولی نکته در اینجاست که اصلاً اجباری برای استفاده از فردی به عنوان انتخابکننده بازیگران وجود ندارد:
«کارگردان میتواند بازیگران دلخواهش را انتخاب کند. همانطور که کارگردان بهعنوان هماهنگکننده میتواند از نظر دیگران هم استفاده کند. وقتی کارگردانی به من زنگ میزند و میگوید «فیلمنامه را بخوان و نظرات را در مورد نقشها بگو» اگر از من استفاده کند و من به نفع فیلم او کار کرده باشم طبیعی است برای کار بعدی دوباره سراغ من بیاید. وقتی من یک فیلمنامه را میخوانم کسانی را به کارگردان پیشنهاد میدهم که ممکن است در ذهن او جایی نداشته باشند. وقتی در این حیطه من مورد مشاوره بخش قابل توجهی از کارگردانان خوب کشور قرار میگیرم نشان میدهد در کارم موفق بودهام، به بیراهه نرفتهام و درست عمل کردهام. من براساس نظرات کارگردان و تهیه کننده، موفقیت مالی و کاری، تعدادی بازیگر انتخاب میکنم. این انتخاب در یک شورای سه نفره (من، کارگردان و تهیهکننده) صورت میگیرد. با توجه به شناختی که از بازیگر داریم گاهی اوقات نظر من مورد قبول قرار میگیرد، گاهی هم نظر تهیه کننده و کارگردان. خیلی وقتها پیش آمده بازیگری که انتخاب شده به خاطر دستمزد با تهیه کننده به توافق نمیرسد. مثلاً خدا رحمت کند جمشید اسماعیلخانی را، ایشان برای بازی در نقش ولید به خاطر 10هزار تومان با تهیهکننده به توافق نرسید.»
و حتماً میدانید که اکبرعبدی هم به علت مشکلات شخصی نتوانست این نقش را بازی کند و در نهایت خود شریفینیا آن را بازی کرد و نقش ولید چنان گل کرد که هنوز هم خیلی از مردم عادی شریفینیا را با این نقش به خاطر میآورند. بازیگری که بیشتر سالهای دهه شصت را به خاطر مسائل فرامتنی از دست داد، در ابتدای دهه هفتاد به شهرت و محبوبیت رسید. شریفینیا جدا از تیپ حاجی که چند باری تکرارش کرده (در «مربای شیرین»، «دنیا» و «ازدواج به سبک ایرانی») عموماً سعی کرده تنوع نقش را لحاظ کند. به همین خاطر با این که به عنوان بازیگر نقشهای کمدی به شهرت نرسیده، در کمدی موزیکال «مکس»، نقشی کاملاً جدی را بازی میکند.
هرکاری جز کارگردانی
گاهی اوقات هم آنقدر درگیر امور اجرایی میشود (از انتخاب بازیگر و دستیاری و برنامهریزی گرفته تا عکاسی و اخیرا چهرهپردازی) که دیگر مجالی برای حضور مقابل دوربین نمییابد. شریفینیا مدتی است که ساخت تیتراژ را هم در دستور کارش قرار داده و به روایتی در حال حاضر مهمترین عامل تهدید امنیت شغلی اهالی سینما محسوب میشود! جالب اینکه او هر کاری را در سینما انجام میدهد جز کارگردانی هر چند درباره برخی از فیلمهایش سهم او پررنگتر از کارگردان به نظر میرسد ولی بعید است روزی شریفینیا رسماً بر صندلی کارگردانی بنشیند. دلیلی هم برای این کار وجود ندارد، چون این «ابن مشغله سینمای ایران» سرش پرسوداتر از آن است. که بخواهد با کارگردان شدن، عملاً زمینه فعالیتهایش را محدود کند؛ فعالیتهایی پرشمار که از منتها علیه سینمای تجاری تا منتها علیه سینمای ساختارشکن و متفاوت امتداد دارد. به همین خاطر است که او بلافاصله پس از «دختردایی گمشده سر از پروژهای مثل «دختری به نام تندر» در میآورد و از «گیس بریده» به «چه کسی امیر را کشت؟» میرسد.
این منبع الهام انبوهی از حاشیههای زرد سینمای ایران، چه دوستش داشته باشیم و چه نه، بیشک یک پدیده است؛ پدیدهای که همکاری مداومش با فیلمسازی چون مهرجویی نشان از اعتبار و تواناییهای حرفهایاش دارد. هر چه باشد. او داریوش مهرجویی است نه فلان فیلمساز جوان که برای گردآوردن ستارهها در فیلمش به سراغ شریفینیا میرود.