مرغان «منطق الطیر»
دکتر میرجلالالدین کزازی :
عطار سخنور و اندیشمندی فراخ اندیشه و پُر سخن بوده است و یادگارهای بسیاری از خود برجای نهاده است. اما بسیاری از آنها گمانآمیز است و نمیتوان استوار بر آن بود که سرودهی عطار است. تنها اندکی از آنها، بی هیچ گمان و گفتگو، از این پیر نهانگراست. در میانهی این یادگارها که گمانی در بازخوانی آنها به عطار نیست، میتوانیم داستان «منطق الطیر» را شاهکار او به شمار بیاوریم. شناختهترین رازنامهی عطار نیز همین سرودهی بلند است.
کسانی به درستی «منطق الطیر» را حماسه عرفان ایرانی نامیده اند. این نامگذاری به تنهایی ارج و ارزش بنیادین این منظومه را بر ما آشکار میدارد. به راستی هم ادب نهانگرایانهی ایران و فرهنگ درویشی آن، از نگاهی بسیار فراخ، دنبالهی ادب و فرهنگ پهلوانی است. این پیوند را ما حتی در پیکره و پوسته و زبان رازنامهها نیز میبینیم. از این دید هم رازنامههای پارسی را میتوان با رزمنامههای آن سنجید. در این رازنامهها نیز سخن از ستیز و آویز و بستن و کشتن است. اگر «منطق الطیر» را بخوانید، آن شور و شرار و آن تکاپوی همواره، که ویژهی هر شاهکار رزمی است، در این داستان نهانگرایانه نیز نمودی آشکار دارد.
هدهد راهبر و نماد رهنمونی و پیری است
صدها مرغ در بند دام هستند و به دانه دلخوشاند. آنها به پاس دانه، در دام افتادهاند. اما اندکی از این مرغان دانهچین در دام، آگاهی آغازین میرسند. آنها دام را درمییابند و میدانند که بندی هستند و گرفتار. پس میکوشند بند را بگسلند و به رهایی برسند. برای رهایی بازپسین و رسیدن به آرامش و آشتی، نیاز به راهنمون و پیری دارند. چرا که تا ستیز با «تن» و «من» به پایان نرسد، آرامش و آشتی پدید نخواهد آمد و درد، درمان نخواهد شد. مرغان میدانند که آن آشتی و درمان تنها زمانی به دست خواهد آمد که به قاف و سیمرغ برسند. راه آنها دشوار و تاریک است و بیراهبر نمیتوان پیمود. پس راهبری میجویند. راهبر آنان هدهد است که نماد رهنمونی و پیری است.
هدهد پیک و پیغام آور است. میتوان آن را با سروش سنجید. مرغان، هدهد را مییابند و به راهبری برمیگزینند. صدها مرغ به راهنمونی هدهد، گشت و گذاری تب آلوده را میآغازند، تا مگر به قاف و سیمرغ برسند. میدانیم که یکی از بُنمایههای ناگزیر در خداجویی که سرانجام میباید به خداخویی راه ببرد، گشت و گذار و پویه است. مرغان این گلگشت گرامی را میآغازند. مرغان، اندک اندک، از همراهی با هدهد تن میزنند. عطار چونان روانشناسی موشکاف و جامعهشناسی باریکبین، گونههای آدمیان را آسیبشناسانه و یک به یک، فراپیش ما مینهد؛ تا بر ما روشن بدارد که کدامین رهروان میتوانند راه به فرجام ببرند.
مرغان، راه را، در سایه نستوهی و پایداری در کار، میپیمایند و به آستانهی سیمرغ میرسند. یا به سخن دیگر، به هفت وادی و هفت شهر عشق. آن وادیها این گونهاند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا. این زینه (مرحله) با طلب آغاز میشود و با فنا پایان میگیرد.
پیشگاه سیمرغ و راه شگفتانگیز خداجویی
یکی از مرغان، بلبل است. بلبل به چند و چون با هدهد مینشیند و میگوید که مرد این راه نیستم. پی در پی بهانه میآورد. میدانیم که انبانهی بهانه بسیار فراخ است. کیست که نتواند بهانه بیاورد؟ بلبل نماد زیبا پرستان بروننگر است. طوطی نیز که خود را خضرِ مرغان مینامد، نماد کسی است که آرزوهای دور و دراز و نابرآوردنی در سر میپزد و میپرورد. طوطی نماد کسی است که در تیرگی، آب زندگانی را میجوید؛ بی آن که به روشنایی درون رسیده باشد.
طاووس میگوید من جبرئیل مرغانم. او نماد کسانی است که دل به کامههای بهشت خوش کردهاند. مردان سود و سودا هستند. طاووس میگوید من مرغی بهشتی بودهام. مرا از آنجا راندهاند. اما نمیداند که بهشت او در خود اوست. بط (مرغابی) نماد کسانی است که سخت پای بند رفتارهای آیینیاند. چون همواره در شست و شوست. آنچنان دل به پوسته خوش کرده است که مغز را از یاد بُرده است.
کبک نماد زرپرستان و گوهرگرایان است. همای نماد فرازجویان است؛ کسانی که زندگانیشان را در کار بلندپایگی و شهریاری و فرمانروایی میکنند. باز، نماد کسانی است که به فرمانروایان و شهریاران و کانونهای برتری و چیرگی بیرونی میپیوندند.
به هر روی، اندکی از مرغان سرانجام به قاف قربت و به پیشگاه سیمرغ راه میبرند. عطار به بهانهی این پویهی شگرف پایدار، آسیب شناسانه، دشواریها و تنگناهای راه خداجویی و خداخویی را یک به یک بررسی کرده است.
گذر مرغان «منطق الطیر» از هفت وادی عشق
مرغان، راه را، در سایه نستوهی و پایداری در کار، میپیمایند و به آستانهی سیمرغ میرسند. یا به سخن دیگر، به هفت وادی و هفت شهر عشق. آن وادیها این گونهاند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا. این زینه (مرحله) با طلب آغاز میشود و با فنا پایان میگیرد. این هفت آزمون که رهروان باید از آنها بگذرند، از دید من، یادگاری است که از هفت آزمون دشوار مهریان کهن به یادگار مانده است. هفت زینهی مهریان چنین بوده است: شیر، کلاغ، نامزد، شیر شاهین، پارسی، خورشید، پدر. این زینهها با هفت شهر درویشان پیوند آشکار دارد. هفت آزمون آیینی دیگر در میانهی این دو می افتد. یعنی هفت خوان پهلوانان در رزمنامه. هفت خوانی که رستم از آن گذشت و به پیروی از او، اسفندیار.
به هر روی، مرغان از هفت وادی میگذرند و به پیشگاه سیمرغ راه میبرند. شگفتی بزرگ آنجاست که در سیمرغ مینگرند و خود را میبینند؛ و در خود مینگرند و سیمرغ را میبینند. در فرجام آن پویه، سرانجام به خود بازمیگردند. سیمرغ، سی مرغ است و سی مرغ، سیمرغ. آنچه این دو را از هم جدا میدارد، آهنگ گفت است. آن سی مرغ در سیمرغ به فنا رسیدند و رنگ باختند؛ چون از «من» خود رستند. «من» در «او» ناپدید شد.
پیر عطار، ابوسعید بوده است
شاید بتوانم گفت که یکی از رازهای درویشی را میخواهم بگشایم. سخن از پیوند بوسعید با عطار است. بوسعید مهنه، خورشید خاوران، پیری بود شوریده جان، گرم رو، بزم نشین، به دور از هرگونه دژمی و ناخرمی. اگر «اسرارالتوحید»، کتابی را که نواده او، محمد منور، دربارهی بوسعید نوشته است، بخوانید، آشکارا میبینید که این پیر بزرگ تا چه پایه فراخنگر و آزاداندیش بوده است.
من برآنم که پیر عطار، بوسعید بوده است. بیگمان سخنی است شگرف و شگفت و خرد آشوب. زیرا که عطار و بوسعید با یکدیگر همزمان نبودهاند. صد سالی درمیانهی درگذشت بوسعید و زادن عطار، جدایی زمانی هست. بوسعید در 440 درگذشته است و عطار، به گمان، در 540زاده شده است. سدهای میان این دو بزرگ جدایی هست. پس چگونه میتوان بر آن بود که پیر رازآموز عطار، بوسعید است؟ این همان رازی است که میخواهم بگشایم.
در آیینهای درویشی و دبستانهای راز، در آنچه من آن را «نهانگرایی» مینامم، پیری، کارکردی ناگزیر و بنیادین دارد. رهرو بیراهنمای پیر، راه به جایی نمیتواند بُرد. این سخن، بارها در سرودههای سخنوران درویش کیش، گفته شده است.
عطار، بوسعید را بسیار گرامی میدارد. حتی بیش از دیگر پیران درویش. هم در غزلها و چامههای خود و هم در «تذکرة الاولیاء» خویش. نمونه را در فرجام غزلی گفته است: «عطار در بقای حق و در فنای خود/ چون بوسعید مهنه نیابی مهینهای». عطار آشکارا میگوید که برترین و بزرگترین پیر و دستگیر، بوسعید مهنه است. مهنه شهری بوده است در خراسان و ناحیهء طابران. یا در غزلی دیگر همچنان خود را جرعه خوار جام بوسعید دانسته است: «تا دادهاند بویی عطار را از این می/ عمرش درازتر شد عیشاش لذیذ آمد؛ شد مست مغز جانم از بوی باده زیرا/ جام محبت تو با بوسعید آمد».
عطار در چامهای همه سوز و شور، آشکاراتر و استوارتر از پیوند خویش با عطار سخن گفته است. چامهای بلند که به گونهای در آن سرگذشت مینوی و درونی نهانگرایانهی خود را بازگفته است. در پایان چامه هم پیشگویانههایی از آنچه در روزگاران سپسین روی خواهد داد، یاد کرده است. اما تنها آن بخش از چامه را میخوانم که در این گفتار به کار ما میآید. در این بیتها، عطار بوسعید را پیر و آموزگار مینوی خویش میداند: «چون پری گوشهای گرفتهام از آنک/ مردم از دیدگان همی یابم؛ تا گل دل ز خاوران بشکفت/ همه دل بوستان همی یابم؛ طرفه خاری که عشق خود گل اوست/ در ره خاوران همی یابم؛ از دم بوسعید میدانم/ دولتی کاین زمان همی یابم».
این بخت یابی و دولت چیست؟ توانگری است؟ بلندپایگی است؟ نه؛ دولت درویشی و عشق و نیستی است. عطار، از دم بوسعید است که به چنین دولتی رسیده است. عطار باز میگوید: «از مددهای او به هر نفسی/ دولت ناگهان همی یابم». دولت ناگهان که عطار آن را از دم و نفس بوسعید مییابد، آمیغی (ترکیبی) نغز و رازگشای است. اما چرا ناگهان؟ چون دولت ناگهان، دولت عشق است و بازبسته به رهرو نیست. دستآورد رنج و تلاش و خواست اوست. آمدنی است، نه آموختنی. کسی به ناگاه درمییابد، که شیفته و دل از او ربوده شده باشد.
«ماه پیران» و «هور پیران» در ادب نهانگرایانه
در جهان بینی درویشی، پیران در دو گونه و گروه جای میگیرند. یکی پیران بازبسته به زمان و جای است. گروه نخست را «ماه پیران» مینامم؛ یا آنچنان که گفتهاند: «اولیاء قمریه». اگر پیرو بخواهد از ماه پیر بهره ببرد، باید دیدار و گفتار او را دریابد.
اما گونهای دیگر از پیران، که شمارشان بسیار کمتر است، آنانی هستند که من «هور پیران» مینامم؛ یا همان: «اولیاء شمسیه». دلیل این نامگذاری روشن است: ماه پرتو خود را از خورشید میستاند. اگر خورشید نباشد، ماه تیره و خاموش خواهد شد. پس ماه پیر اگر دستگیر است و سودی برای پیرو دارد، از آنجاست که با هور پیر در پیوند است. رهرو آنگاه زنده، برازنده، توانمند و بند گسل خواهد شد که سرانجام بتواند از ماه پیر بگذرد و به هور پیر برسد و با آنان پیوند بگیرد. هور پیران به تن زنده نیستند، اما به دم زندهاند.
این همه گفته شد که این راز گشوده شود که چرا عطار، که یک سده پس از بوسعید چشم به دیدار جهان گشوده است، در سالیان پختگی و پرمایگی از بوسعید بهره گرفته است؛ و چرا او که نزدیک به یک سده پس از بوسعید میزیسته، خود را پیرو و سرسپرده آن پیر هژیر و فرخنده ویر و خورشید خاوران، مینامد و میخواند.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منبع: شهر کتاب