تبیان، دستیار زندگی
دوستان روزنامه کیهان توی سرمقاله اش این مطالب رو آورده بود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا تیم ملی فلسطین را برد؟!

توپ فوتبال

دوستان روزنامه کیهان توی سرمقاله اش این مطالب رو آورده بود که رویکردش برای من جالب بود. شما بخوانید و بگویید دیدگاه شما چیه در این باره؟!

کیهان:

گفته اند «پهلوانان نمی میرند» كه باید گفت؛ پهلوانان هم می میرند. می گویند؛ منظور آن است كه یاد و خاطره پهلوانان همیشه زنده می ماند. این گزاره نیز مخدوش است و چه بسیار پهلوانانی كه آمده اند و رفته اند و امروزه یادی از نها در خاطر هیچكس باقی نیست.

هم اكنون نیز پهلوانانی هستند كه ده ها سال دیگر انگار هرگز نبوده اند. تاریخ با هیچكس تعارف و رودربایستی ندارد و هنگامی كه به پهلوانان می رسد، فقط یاد و خاطره پهلوانانی را در حافظه خود ضبط كرده و نسل به نسل منتقل می كند كه پهلوانی را با جوانمردی میخته اند.

«پوریای ولی» از جمله آنهاست. او كه پهلوانی پرقدرت و بلندآوازه بود وقتی در تاریك- روشن شبستان یك مسجد، دعای مادری را شنید كه با تضرع از خدا می خواست فرزند پهلوانش در مسابقه كشتی فردا بر پوریای ولی غلبه كند، با طوفانی در دل خویش روبرو شد.

غلبه بر حریف و حفظ وازه بلند پهلوانی خویش كه خواست و آرزوی هر پهلوانی است و یا تن دادن به شكست ارادی برای به دست آوردن دل مادر پیری كه از بیم شكست فرزند پهلوانش، شكسته بود و در سایه روشن سحرگاه آن روز، پیروزی فرزندش بر پوریای ولی را به تضرع از خدای مهربان آرزو می كرد؟ پوریای ولی اما، به دست آوردن دل آن مادر پیر را بر وازه پهلوانی ترجیح داد و خدایش برای همیشه بلندآوازه كرد.

چهارشنبه شب هفته گذشته- 13/7/90- تیم ملی فوتبال كشورمان در یك دیدار تداركاتی تیم فوتبال فلسطین را با نتیجه 7 بر صفر شكست داد و به نوشته ورزشی نویسان «جشنواره گل به راه انداخت»!

ذوق زدگی برخی محافل ورزشی كشورمان از این پیروزی و دست افشانی آنها در پی این به قول خودشان، «جشنواره گل»! دیدنی و تاسف خوردنی بود و بعید نیست كه روح پوریای ولی از خنده آنها به گریه افتاده و به زبان حال خطاب به آنان گفته باشد؛ من برای به دست آوردن دل شكسته یك مادر پیر، در مقابل حریفی كه بی تردید بر او پیروز می شدم، تن به شكست دادم و شما همه آنچه در توان داشتید را برای شكست تیمی كه به نمایندگی از مردم مظلوم فلسطین میهمان شما بود به كار گرفتید و در پی این پیروزی به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» نامیدید! و حال آن كه این پیروزی، با توجه به شرایط سخت تحمیل شده از سوی صهیونیست ها بر مردم مظلوم فلسطین و محروم بودن اجباری تیم یاد شده از تمرینات و امكانات فراوانی كه شما در اختیار دارید، اهمیت چندانی هم نداشت، چه رسد به آن كه «جشنواره گل»! نامیده شود!

و چه كریمانه و بزرگوارانه بود سخن مربی تیم فلسطین كه بعد از شكست تیم تحت مدیریت خود گفت: اگرچه برای آمدن به ایران سختی های زیادی را متحمل شده ایم و حتی ممكن بود در راه زندانی شویم ولی انگار نه انگار كه به ایران باخته ایم، چون این مسئله برای ما شكست محسوب نمی شود. برای ما همین اندازه كه به ایران اسلامی آمده ایم یك دستاورد است و به آن افتخار می كنیم.

نگارنده دقیقاً نمی داند كه تیم ملی فوتبال كشورمان چگونه و با به كارگیری چه فرمولی می توانست احترام مردم ایران برای ملت مظلوم و تحت ستم فلسطین را به نمایش بگذارد و حرمت تیم فوتبال فلسطین را كه از میان آتش و خون به میهمانی آمده بود پاس بدارد، زیرا یافتن راه كار در تخصص اهالی فوتبال است ولی با توجه به شرایط حساس كنونی چنانچه تیم ملی كشورمان نمی خواست آداب پهلوانی پوریای ولی را به طور كامل دنبال كند و به شكست مصلحت اندیشانه تن بدهد، دست كم می توانست در پی نتیجه مساوی باشد و یا به حداقل گل بسنده كند، نه آن كه همه این ملاحظات را كنار بگذارد و...

یاد آن برادر سپاهی به خیر. با لندكروز سپاه كه آن روزها یكی از تندروترین خودروها بود در جاده ای حركت می كردیم و در حالی كه تقریباً از تمامی خودروها سبقت می گرفت به یك خودروی پیكان رسیدیم كه دو پسر بچه روی صندلی عقب آن نشسته و از شیشه عقب به جاده می نگریستند. پسربچه ها با حركت دست های خود به راننده پیكان كه ظاهراً پدرشان بود اصرار می كردند تندتر برود! و بعد با اشاره همان دست ها و حركت لب ها گویی به ما می گفتند كه نمی توانیم از آنها جلو بزنیم.

برادر سپاهی نیز كه به طور محسوسی از سرعت خود كاسته بود، با حركت دست و حالت چهره وانمود می كرد كه در تلاش برای سبقت گرفتن است اما هر چه زور می زند نمی تواند ... و بعد از آن كه چندین كیلومتر را با همین حالت طی كردیم، وارد یكی از پاركینگ های كنار جاده شد و رو به نگارنده كرد و گفت؛ بذار بچه ها دلشون خوش باشه كه نتونستیم از ماشین پدرشون سبقت بگیریم!

منبع: عصرایران به نقل از کیهان


باشگاه کاربران تبیان- ارسالی از Golabi45