فرمانده شهید سیدخلیل بهشتی مساله گو
نام و نام خانوادگى: سیّدخلیل بهشتى مسألهگو
نام پدر: سیّد جلال
تاریخ و محلّ تولّد: 1/1/1343 ـ مشهد
تاریخ ومحلّ شهادت: 22/12/1363 ـ جزیرهى مجنون
آخرین سمت: مسئول محوراطّلاعات و آموزش اطّلاعات لشكر 5 نصر
سیّد خلیل بهشتى مسألهگو در 30 بهمن ماه سال 1343 در مشهدبه دنیا آمد.
كودكى ساكت و آرام بود. تحصیلات ابتدایى را در دبستان «رام» گذراند. پس از اتمام دبستان به «مدرسهى رضائیه» رفت .در بسیارى از تظاهرات و تحصنّات حضور مىیافت.اهل نقّاشى بود و روى پارچه نقاشى مىكرد.خطّ خوبى نیز داشت.
از زمانى كه توانست روى پاى خود بایستد. بسیار دست و دلباز بود.خواهرش مىگوید: «یك سال كه نزد یكى از اقوام كار مىكرد،حقوقش را نمىگرفت و در عوض از آن جا براى مادر و خواهرها چیزى مىخرید.»
پس از شروع جنگ تحمیلى ـ در حالى كه محصّل سال دوّم دبیرستان دكتر شریعتى بود ـ درس را رها كرد و به میدان مبارزه شتافت.
عقیده داشت: «اگر بر دشمن فایق آییم، براى درس خواندن فرصت هست.»
براى گذراندن خدمت سربازى خود را به سپاه معرّفى كرد.
پس از گذراندن دورهى آموزشى در بجنورد جهت یارى رساندن به رزمندگان اسلام در جبهههاى حق علیه باطل، راهى ایلام شد.
براى شركت در هر عملیّاتى داوطلبانه به خطّ مقدّم مىرفت. اواخر خدمتش بود كه عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد و بعداز آن به صورت پى در پى در جبههها حضور یافت یك بار در عملیّات والفجر بر اثر اصابت گلوله به صورت به شدّت مجروح شد. به طورى كه بعد از چند روز بسترى شدن در یكى از بیمارستانهاى یزد براى درمان كامل به مشهد منتقل شد و تا بهبودى كامل آن جا ماند و پس از آن دوباره به منطقه بازگشت.
او توانست به تنهایى و بدون دیدن آموزش خاصّى وارد اطّلاعات شود. پس از گذراندن دورهى كارآموزى، به سرعت پیشرفت كرد و پس از طى دورهاى بسیار كوتاه توانست به عنوان مربّى واحداطّلاعات مطرح شود، و مسئول آموزش واحد اطّلاعات لشكر 5نصر گردید.
علاوه بر این در غوّاصى نیز مهارت داشت. نماز اوّل وقتش هیچگاه ترك نمىشد.
به امام خمینى خیلى علاقه داشت و همیشه از ایشان سخن مىگفت و شخصیّت ایشان را توصیف مىكرد.
همواره به برادران و خواهرانش در مورد درس و انجام فرایض دینى سفارش مىكرد و از خواهرانش مىخواست كه حجاب اسلامى را رعایت كنند. در جبهه امام جماعت بود. در آن جا براى خودش خلوتى داشت كه كمتر كسى متوجّه آن مىشد.
به نماز كه مىایستاد، انگار روحش به پرواز در مىآمد و اللّهاكبر كه مىگفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود.
حسین حیدرى ـ یكى از همرزمانش ـ مىگوید: «خلیل جاذبه داشت و این جاذبه در چهرهاش نبود؛ بلكه در درونش بود.»
به مرخصّى كه مىآمد نامههاى همرزمانش را به خانوادههایشان مىرساند.
به صلهى رحم اهمیّت مىداد. مىگفت: «اگر در زیر رگبار مسلسلها سوراخ سوراخ شوم، اگر تكّه تكّه شوم، اگر در خون خویش بغلطم، خواهم گفت كه دست از این انقلاب نمىكشم، از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع مىكنم.»
تمام رفتار و اعمالش نشانگر روحیهى شهادتطلبى او بود.
او این عشق به شهادت را در وصیّتنامهاش اینگونه بیان مىكند:
«عروسى من در جبهه و روز شهادتم روز دامادى من است.عروس من شهادت است. صداى توپ و گلوله و خمپاره خطبهى عقد مرا خواهند خواند. با خون سرخم خود را براى معشوقم آرایش خواهم كرد و در غلغلهى شادى مسلسلها و بارش نقلهاى سربى درحجلهى سنگر، عروس شهادت را به آغوش خواهم كشید.»
قبل از شركت در آخرین عملیّات، براى مراسم عقد خواهرش به مشهد آمد و پس از آن بار دیگر به منطقه بازگشت، او خواب شهادتش را دیده بود؛ دیده بود كه راه كربلا را پیدا كرده و به سوى آن پروازمىكند.
خطاب به خواهرش گفته بود: «به كورى چشم منافقین، در شب هفت من عروسى كن تا دشمن بداند كه ماكیستیم و بداند كه شهادت میراث ماست.»
توصیه كرده است : «براى از دست دادن من غصّه یا افسوس نخورید كه شهادت حدّ نهایى تكامل انسان است.»
همرزمش دربارهى آخرین خاطرهى خود از خلیل مىگوید: «آنشب خلیل به شكلى دعا مىكرد كه من واقعا تعّجب كردم. خیلى طولانى شده بود. سر به سرش گذاشتم و گفتم: دیگر نمىگذارم بروى خلیل روبه من كرد و گفت:
« من فردى گنهكار هستم و مىخواهم كه امشب خدا توبهام را بپذیرد و اگر پذیرفت، من به سحر نرسم.»خدا نیز چنین خواست و او را به سوى خود فرا خواند. در تاریخ22/12/1363 در جزیرهى مجنون و در حین عملیّات بدر بر اثراصابت تركش به سر به شهادت رسید.
وصیّت كرده: «در كنار عكسى كه بر سر مزارم خواهید گذاشت،بنویسید: این است یكى از رهروان حسین(ع).»
شهادت او اثرات مثبت و سازندهاى در اطرافیان داشت. بسیارى از آشنایان وى متحوّل و برادرانش در جهت ادامهى راه او رهسپارمیادین نبرد شدند.پیكر پاكش در بهشت رضاى مشهد به خاك سپرده شد.او خطاب به خانواده و دیگر كسانى كه وصیّتنامهى او را مىخوانند
مىگوید:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد | گمان مبر كه مرا دردِ این جهان باشد |
براى من مگرى و مگوى دریغ دریغ | به دام دیو درافتى دریغ آن باشد |
جنازهام چو بدیدى مگوى فراق فراق | مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد |
بخش حریم رضوی