نوبت ما
کبوترها پریدند از سربام
و روییدند گل هایی محابا
هوا پر بود از بوی نم و خاک
که رفت از خانه، با یک ساک، بابا
برایش نامه ها دادم که: «بابا!
دلم می خواهد آزادی نمیرد
تو با دشمن بجنگ و آرزو کن
که دنیا رنگ نامردی نگیرد
کسی می خواهد از ما شب بسازد
ولی ما تا ابد روشن ضمیریم
و دشمن نیز دائم در هراس است
که ما هم با خمینی کبیریم
نمی خواهیم دنیا را پر از جنگ
و با دشمن سر سازش نداریم
نمی ترسیم از تهدید و نیرنگ
و جز با عشق، آرامش نداریم»
پرید از بام دنیا، رفت بابا
و ایران، باغی از آلاله ها شد
به اسم رمز شب گفتند یا هو
در باغ شهادت نیز وا شد
و حالا خاک ایران در کف ماست
بیا با هم بسازیمش دوباره
جهان باید بداند نام ایران
همیشه می درخشد چون ستاره
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:دوچرخه(الهه صابر)