شکار و شکارچی
یک سنگ، دنبال پای لنگ می گشت. رسید به فیل.
پرسید: تو پات لنگه؟
فیل گفت:نه.
سنگ، زد پای فیل را لنگ کرد. رسید به زرافه. پرسید: تو پات لنگه؟
زرافه گفت: نه.
سنگ، زد پای زرافه را لنگ کرد. بعد پای شیر و پلنگ و گرگ را لنگ کرد. تا رسید به شکارچی. شکارچی پایش لنگ بود. سنگ گفت: من مال توام.
شکارچی گفت: من تو رو می خوام چه کار. من دنبال شکارم.
سنگ گفت: خب منو شکار کن.
شکارچی گفت:نمی شه.
و لنگان لنگان از آن جا دور شد. سنگ دنبالش راه افتاد. شکارچی هرجا رفت، سنگ هم رفت. شکارچی لنگید و لنگید تا به خانه اش رسید. پرید توی خانه اش و در را بست. سنگ در زد. شکارچی در را باز نکرد. سنگ زد شیشه ی پنجره را شکست.
شکارچی عصبانی شد. تفنگش را برداشت و بنگ بنگ، به سنگ تیر زد و سنگ را شکار کرد.
سنگ سوراخ سوراخ شد. یکی بود، چند تا شد. چند تا سنگ که دنبال پای لنگ می گشتند.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:سروش کودکان