تبیان، دستیار زندگی
حضرت بر او ظاهر می شود و با مهربانترین دستان عالم او را بلند می كند و با همان لحن می فرماید: دخترم شفا یافتی دیگر...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

که جز تو ...


برزو و خانواده پرجمعیتش نیز از همان مردم بودند كه از سپیده صبح تا غروب، چشم به زمین و دست در خاك داشتند و در طول صحرا جز كار، چیزی نمی شناختند و در اثر همین كار مداوم بود كه مادر خانواده از كار افتاده شده بود و بروز (پدر خانواده) نیز كم كم سوی چشمان خود را از دست می داد.


اما با تمامی این مشكلات، باز هم ناراضی نبود، چرا كه دختر بزرگش به خانه بخت رفته و گل جمال دختر دومش، صحیح و تندرست، نان آور خانواده بود.

که جز تو...

دختری كه برای خانواده بسیار عزیز بود و شاید مهربانترین دختر مزارع، دختری كه به هر طریق دوست داشت همه را یاری دهد و شاید این نیت پاك ، او را در دل همه عزیز كرده بود، دختر با چهره شاداب و لبخندی همیشگی، كه دیدنش همه را خوشحال می كرد گل جمال علاوه بر كار پرزحمت در مزارع، تمامی وظایف خانه را نیز برعهده داشت: دوخت و دوز، شست و شو و رسیدن به پدر و مادر نابینا و از كار افتاده و پنج برادر كوچكترش

او در هنگام كار پر ملال در مزرعه با خود می گفت : من كار می كنم، برادرانم هر روز بزرگ و بزرگتر می شوند و بالاخره زندگی به روی ما خواهد خندید، پس چه باك از رنج، من زاده رنجم، من مرد خانه ام، پس چه باك

اما فاجعه همیشه در كمین است. فاجعه هنگامی كه تصور نمی رود، صاعقه وار فرودمی آید و فاجعه بر خانواده گل جمال، فرود آمد.

یك شب دختر بزرگ برزو كه فرزندی نوزاد دارد، مفقود می شود و مدتی بعد جسد او را پیدا می كنند این فاجعه. خانواده را كمرشكن می كند.

مادر بیمار و از كار افتاده حالش وخیم تر و پدر نابینا نیز زمینگیر می شود. لبخند گل جمال محو می گردد و صورت شاداب او پر اشك تر می شود تا یك روز كه با گریه همیشگی به گورستان میرود، دچار بیماری روحی شده و از او جز شبحی سرگردان باقی نمی ماند.

دیدن دختر مهربان مزارع با آن حالت، همه را دچار تأسف می كند و با دیدن او هیچ كس نمی تواند از ریختن اشك خودداری كند. كمر برزو می شكند و خانواده بی مرد می شود. نان آور خانه از دست می رود. حال گل جمال ساعت به ساعت بدتر می شود، تا آنجا كه هر دو دقیقه یكبار او را دچار ناراحتی می كند.

برای درمان او هر سفارشی كه از دهانی شنیده می شود به كار می بندند و به تمامی دعانویسان و افرادی كه به نوعی معرفی می شوند رجوع می كنند. بعد به پزشكان گرگان مراجعه می كنند، تا شاید گل جمال علاج شود، اما هیچ تغییری در حال او پیش نمی آید،

تا اینكه گل جمال سفر به مشهد را پیشنهاد می كند، تا شفای خود را از امام بگیرد. روز اول خرداد سال 70 ساعت 7 صبح، گل جمال با بدرقه نگاههای پر حسرت و آرزومند و گرسنه افراد خانواده اش كه بدون او هیچ نان آوری ندارد. از علی آباد گرگان، به اتفاق آشنایان راهی مشهد می شوند. در مشهد بالافاصله پس از سپردن وسایل سفر در یك مسافرخانه، گل جمال و همراهانش به حرم مطهر مشرف می شوند. و او با چشمانی اشك بار دست به ضریح مطهر می گیرد و با هق هقی خالصانه می گوید:

یا ضامن آهو ای پناه بی پناهان منم، گل جمال، نان آور هشت نفر میدانید كه پدرم كور شده و مادرم نیز زمینگیر است. فرزند كوچك خواهر مقتولم كسی را ندارد. پنج برادر كوچك چشم به من دارند، بدون من همه گرسنه می مانند و امیدی جز تو ندارم، خودت مرا شفا بده!

و پس از گفتن این سخنان، بیهوش می شود كه بلافاصله به دارالشفا برده می شود و از آنجا به وسیله آمبولانس به بیمارستان قائم انتقال می یابد.

پزشكان پس از معاینات اولیه و تزریق چند آمپول و تجویز دارو، پینشهاد می كنند كه فردا صبح او را به بیمارستان روانی رازی ببرند تا بستری شود، در مسافرخانه با وجود مصرف داروها، گل جمال سه بار دیگر دچار حالت بیهوشی می شود و پس از پیداشدن حالت عادی گل جمال چند دقیقه ای می خوابد، چند دقیقه خوابی كه در زندگی گل جمال شاید دیگر پیش نیاید. زیباترین خواب عالم، در خواب آقایی با لباس سبز بر او ظاهر می شود كه با شیرین ترین لحن و پرمهرترین كلمات می گوید: دخترم! بیا به زیارت و او بلافاصله بر می خیزد و با همراهان به حرم مشرف می شوند.

گل جمال به محض تماس با ضریح بیهوش می شود، كه مجددا حضرت بر او ظاهر می شود و با مهربانترین دستان عالم او را بلند می كند و با همان لحن می فرماید: دخترم شفا یافتی دیگر بیمار نمی شوی گل جمال با چهره ای پر از حیرت و با چشمانی گریان بر می خیزد و با اشك و شادی و فریاد، ضریح را در آغوش می فشرد

زندگی بار دیگر به خانواده برزو باز گشت و دختر مهربان مزارع باز هم با لبخند، به دشتها شادی بخشید و سفره با نان آشتی كرد یا امام رضا ! نه به خاطر درخواستهای بی پایان ما، نه بخاطر لحظات كوتاه حضور دلهای ما، نه بخاطر اشكهای مداوم ما، كه بخاطر صداقت گل جمال و گل جمالها، بخاطر كوچكی ما و بزرگی بی انتهای خودت، لحظه ای هر چند كوتاه بر ما نظر كن! ای ضامن !