موانع و نشانههای زنده بودن تفکر اسلامی
بسیار شنیده و خواندهایم که اگر اسلام دین زنده و پویا و پایاست، چرا مسلمانان اغلب مرده و تنبل و غیر پویا هستند؟ آیا اسلام و تفکر اسلامی در کاستی فرو غلتیده و یا مسلمانان بنا به دلایل و عللی در سستی و خمودی فرو افتادهاند؟
اقبال لاهوری یکی از دانشمندان برجسته و توانایی که هم جهان غرب و هم اروپا را از نزدیک درک کرده و هم مسلمانان و کشورهای اسلامی را مورد مطالعه عمیق قرار داده، به روشنی در این خصوص سخن گفته در پاسخ به سوال مذکور دیدگاه ایشان را مرور میکنیم.
اقبال لاهوری ضمن نقد و ردّ تفکر حاکم بر غرب که بسیاری آن را مایه احیا به تفکر و رشد و توسعه میدانند و نیز نقد و نفی تفکر مرده مسلمین (و نه اسلام ناب) هشدار میدهد که برای احیاء جامعه مسلمین باید به اسلام ناب روی آورد و نه در پی تقلید و پیروی از تئوریهای حاکم بر غرب درآمد. اگر چه علم اروپا را بد نمیداند و حتی همگان را به فراگیری علمی اروپا دعوت میکند ، امّا تقلید و خودباختگی «مشرق زمینیها و مخصوصاً مسلمین» را پرهیز میدهد که تحت تأثیر تمدن اروپا قرار نگیرند.
از جمله در کلمات خودش چنین میگوید: «آنها که چشمشان از تقلید و بردگی کور شده است نمیتوانند حقایق بی پرده را درک کنند، این فرهنگ و تمدن نیم مردهی اروپایی چگونه میتواند کشورهای ایران و عرب را حیات نوین بخشد هنگامی که خود در لب گور رسیده است ... ترس ما از این است که ظاهر خیره کننده فرهنگ اروپایی از حرکت ما جلوگیری کند و از رسیدن به ماهیت واقعی آن فرهنگ عاجز بمانیم. آنچه من میترسم این است که ما این ظاهر را ببینیم علوم طبیعی را ببینیم امّا آن باطنی که بشر را به سوی آن سوق میدهد را نبینیم، نتوانیم تجزیه و تحلیل کنیم . نتیجه آن، «من» سرگردانی است که در میان [اسلیمها] و دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود [بپردازیم].بعد میگوید: سخن مرا باور کنید که «اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است» (حق و باطل، ص 70 تا 73)
این متفکر جهان اسلام، احکام و معارف اسلامی برخلاف تأکیدات، فرهنگ غرب را مبتنی بر نیازها روحی و روانی و فطری بشر داشته و تصریح میکند که نیازهای بشریت امروز بر سه محور اصلی استوار است:
1- تفسیر معنوی از جهان
«یعنی اولین چیزی که بشر به آن نیازمند است این است که جهان تفسیری روحانی و معنوی بشود نه تفسیری مادی. یعنی اولین چیزی که بشر را سرگردان کرده است و به موجب آن هیچ تفکر و عقیدهای به صورت ایمان واقعی در بشر به وجود نمیآید، ماتریالیسم است، مادی گری است، تفسیر جهان است به صورت مادی یعنی به صورت اینکه جهان، هر چه هست مادیات است. جهان کور است، کر است و بیشعور ... جهان حق و باطل نمیفهمد ... هیچ چیز در جهان هدف ندارد، و ما به عبث آفریده شدهایم. [اقبال] میگوید این فکر است که روح تمدن بشر را ضایع کرده و میکند، اولین چیزی که بشر به آن محتاج و نیازمند است، تعبیری روحانی از این جهان است، ... جهان به حقّ برپاست، جهان به عدالت برپاست، نیکی و بدی گم نمیشود. جهان سمیع و بصیر است. ... آگاه و عاقل است. ولی تنها این (تعبیری روحانی از جهان) کافی نیست.
2- آزادی روحانی فرد
این در مقابل مسیحیت است. آزادی فردی یعنی برای فرد شخصیت قائل شدن. اگر انسان از جهان تعبیری روحانی کند و برای فرد شخصیت قائل نباشد، استعدادها بروز نمیکند.
3- اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند. که مقصودش باز مقررات اساسی اسلامی است.» (همان، ص 75 و 76)
اقبال این سؤال اساسی را طرح میکند که: «آیا اسلام واقعی امروز در میان مسلمین وجود دارد یا وجود ندارد؟
وی متوجه این نکته شده که اسلام هم در میان مسلمین وجود دارد و هم وجود ندارد. اسلام وجود دارد به صورت اینکه ما میبینیم شعائر اسلام در میان مسلمین هست، بانگ اذان در میان مردم شنیده، موقع نماز که میشود رو به مساجد میآورند، مردهشان را به رسم اسلام دفن میکنند، برای نوزادهایشان به رسم اسلام تشریفاتی قائل میشوند، اسمهایشان غالباً اسمهای اسلامی است، محمد است، حسن است، حسین است... ولی آنچه که روح اسلام است در این مردم وجود ندارد. روح اسلام در جامعهی اسلامی مرده است. این است که معتقد میشود به تجدید حیات اسلامی و اینکه حیات اسلامی را باید تجدید کرد و امکان تجدیدش هست. چون اسلام نمرده است، مسلمین مردهاند، اسلام نمرده است، چرا؟ چون کتاب آسمانیاش هست سنت پیغمبرش هست، و اینها به صورت زندهای هستند، یعنی دنیا نتوانسته بهتر از آنها بیاورد. (همان، ص 76- 77)
طرز تلقی مسلمین از اسلام، زنده نیست
«نقص در تفکر مسلمین است، یعنی فکر مسلمین، طرز تلقی مسلمین از اسلام به صورت زندهای نیست، به صورت مرده است. مثل این است که شما بذر زندهای را به شکلی برخلاف اصول کشاورزی زیر خاک کنید که این بذر در زیر خاک بماند ولی جوانه نزند، ریشههایش در زیرزمین ندود، عصارهی خاک را نمکد، یا به صورت نهالی که شما میخواهید از جایی در جای دیگر بکارید. این نهال الآن زنده است، ولی اگر شما این را وارونه بکارید یعنی ریشهی این نهال را بیاورید بالا و سر آن را که باید در هوا باشد زیر خاک بکنید، این، هم هست و هم نیست. (همان، ص 77-78)
پوستین وارونه دین
تعبیر لطیفی دارد امیرالمؤمنین علی(ع) آیندهی اسلام و مسلمین را ذکر میفرماید: ... مردم جامهی اسلام را به تن میکنند ولی آنچنان که پوستین را وارونه به تن کنند. (نهج البلاغه، خطبه 170- ص 324)
پوستین در زمستان برای دفع سرماست، یک وقت هست پوستین را میاندازند دور لخت و عور در مقابل سرما ظاهر میشوند. یک وقت هم هست پوستین را میپوشند امّا نه آن طور که باید بپوشند، یعنی قسمت پشم دار را بیرون میگذارند و قسمت پوست را میپوشند. در این صورت نه تنها گرما ندارد و بدن را گرم نمیکند، بلکه به یک صورت مضحک و وحشتناک و مسخرهای هم در میآید.
[علی (ع)] میفرماید: اسلام را مردم چنین خواهند کرد، هم دارند و هم ندارند. دارند ولی چون آن را وارونه کردهاند، آنچه باید رو باشد زیر است و آنچه باید در زیر قرار بگیرد، در رو قرار گرفته است.» (حق و باطل، ص 78)
اسلام بی خاصیت!
«نتیجه این است که اسلام هست اما اسلام بی خاصیت و بی اثر، اسلامی که دیگر نمیتواند حرارت بدهد، حرکت و جنبش و نیرو بدهد، نمیتواند بصیرت بدهد، بلکه مثل یک درخت پژمردهی آفت زدهای میشود سرپا هست امّا پژمرده و افسرده برگ هم اگر دارد برگهای پژمرده با حالت زار و نزار است. این از کجاست؟ بستگی دارد به طرز تلقی مسلمین از اسلام که چه جور اسلام را میگیرند، و چه جور تلقی میکنند... آن را تجزیه میکنند، قسمتی از آن را میگیرند و قسمتی را نمیگیرند، قشرش را میگیرند. لُبَّش را نمیگیرند – بالاخره به صورتی که در میآید که نه زنده است نه مرده». (همان، ص 79)
اینکه با رویکرد مذکور مسلمین «از تمدن و فرهنگ اروپایی انتقاد بکنیم، از فرهنگ اسلامی هم تمجید بکنیم و بعد هم بنشینیم و خیال بکنیم که فرهنگ اسلامی و روح اسلام همان است که ما امروز داریم سپس مردم دنیا بیایند از ما پیروی کنند. کاری از پیش نمیرود. خوب اگر مردم دنیا بیایند از ما پیروی کنند، مثل ما میشوند، یعنی به صورت نیمه مردهای در میآیند». (همان، ص 79)
اسلام، مردهها را زنده میکند
«قرآن مردم جاهلیت را میگوید اینها امواتند [سوره نمل / آیه 80] میگوید: این مردمی که میبینی، مردههایی هستند متحرک، مردههایی هستند که به جای اینکه زیر خاک باشند دارند روی زمین راه میروند. ... ولی به مسلمین میگوید بیایید این تعلیمات را بپذیرید. خاصیت این تعلیمات این است که به شما جان و نیرو میدهد و حیات میبخشد... حیات را از روی آثارش میشناسند و این جور به شما خواهند گفت: حیات... دو خاصیّت دارد، یکی آگاهی و دیگری جنبش.
انسان به هر نسبت که آگاهی بیشتری دارد، حیات بیشتری دارد. به هر نسبت که تحرک و جنبش بیشتری دارد حیات بیشتری دارد، به هر نسبت که آگاهی کمتری دارد و بی خبرتر است، مردهتر است. به هر نسبت که ساکنتر است، مردهتر است و به هر نسبت که بی خبری را بیشتر میپسندد، مردگی در مردگی دارد. و به هر نسبت که سکون را بیشتر میپسندد، مردگی در مردگی دارد. حالا ببینید، ما مردم مردهای هستیم یا نه؟ در نظر ما سکون احترامش بیشتر است یا تحرک؟ یعنی جامعهی ما برای یک آدم جنبنده بیشتر احترام قائل است یا برای یک آدمی که با کمال سکون و وقار سر جای خودش نشسته و تکان نمیخورد... این علامت کمال مردگی یک اجتماع است، که هر انسانی هر اندازه بی خبرتر و ناآگاهتر باشد او را بیشتر میپسندد و با ذائقه او بیشتر جور در میآید». (همان، ص 80 و 81)
حرکت و آگاهی دو ویژگی بسیار بارز جامعه زنده است، والاّ علائم دیگری هم دارد.
همبستگی، یکی دیگر از علائم حیات جامعه
«یکی از علائم حیات یک جامعه این است که همبستگی میان افرادش بیشتر است. خاصیت مردگی متلاشی شدن و متفرّق شدن و جدا شدن اعضا از یکدیگر است، خاصیت زندگی یک اجتماع به همبستگی و پیوستگی بیشتر اعضاء و جوارح آن اجتماع است. آیا جامعه اسلامی امروز یک جامعه زنده است یا یک جامعه مرده؟ به این دلیل که مسلمین بیشتر به جان یکدیگر میافتند و بیشتر مساعیشان صرف جنگ و دعوا با خودشان و اختلاف داخلی خودشان میشود، و در نتیجه دشمن زیرک استفاده میکند، آنها مرده هستند.» (همان، ص 82 و 83)
همانطور که اعضاء و جوارح یک پیکر زنده با هم همبستگی دارند و اگر عضوی از اعضای بدن ما به درد آید دگر عضوها را نباشد قرار در جامعه زنده نیز وقتی در گوشهای ضایعهای گرفتاریای رخ داد سایر اعضاء به رفع و دفع آن میپردازند. آیا ما مسلمین امروز چنین هستیم؟! بنابراین باید به احیاء تفکر اسلامی بپردازیم تا جامعه مسلمین را زنده کنیم باید طرز تلقی خود از اسلام را عوض کنیم. «واقعاً باید تجدید نظری در مسلمانی خودمان بکنیم. شاید ما لباس مسلمانی را به تعبیر امیرالمؤمنین وارونه پوشیدهایم.» (همان، ص 85)
به راستی چرا ما به مردهها بیشتر اهمیت میدهیم مثلاً «مردی است [مثل علامه طباطبایی] که صد سال دیگر باید بنشینند و آثار او را تجزیه و تحلیل کنند و به ارزش او پی ببرند. چرا ما از حالا به این نیفتیم؟ این مرد... اولاً مجسمهی معنویت است، در تهذیب نفس و تقوی، مقامات بسیار عالی را طی کره است من سالیان دراز از فیض محضر این مرد بزرگ بهرهامند بودهام و الآن هم هستم. ... تفسیر المیزان ایشان ... بهترین تفسیری است در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است.». (همان، ص 86)
همدلی کردن با مردم فلسطین و ستمدیدگان جهان نشانه زندگی و حیات است هر قدر که بتوانیم باید به یاری بشتابیم. کمک همه ما به مسلمانان جهان به ویژه برادران فلسطینی» شاید به قدر پول دو تا یهودی که در آمریکا نشستهاند و پول دنیا را از راه ربا و دزدی ثروت دنیا میبرند نشود، ولی حساب این است که مسلمان ، شرط مسلمانیاش همدردی است، شرط مسلمانیش همدلی است.
تمثیلی ذکر میکنند که: در وقتی که ابراهیم(ع) را به آتش انداختند یکی از مرغان هوا بلبل یا مرغ دیگری آمده بود در صحرای آتشی که ابراهیم را در آن انداخته بودند. میرفت و دهانش را پر از آب میکرد و میریخت برای اینکه آتش را به نفع ابراهیم سرد کند. به او گفتند ای حیوان! این آب دهان تو در مقابل این همه آتش چه ارزشی دارد؟ گفت من فقط به این وسیله میتوانم عقیده و ایمان و علاقه و وابستگی خودم را به ابراهیم ابراز کنم». (همان، ص 89)
سید صالح زاهدی
گروه دین تبیان