کراماتی از مجتهد 24 ساله
آن ولی الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمیگوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت:« عن قریب است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد. » من متوجه گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی که احساس میکردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است.
ما از رازهای پشت پرده غیب آگاهی نداریم و نمی دانیم که خداوند متعال در تقدیر بنده هایش چه رقم زده است گاه با گوشه چشمی عنایتی می کند و بنیان زندگی خاک آلوده ای را سراسر نور و رحمت و اشتیاق می کند.و دل و جان شخصی را در آتش عشق می اندازد و می سوزاند و از پیرایه های مبرایش می کند .
آنگونه که ره صد ساله را با آتش سوزان عشق و اشتیاق یک شبه می رود در قاب نظرش جز جلوه ی جمال یار نمی بیند واینست که در ادعیه از خداوند می خواهیم آن عنایت ویژه را شامل حالمان کند وقتی که می گویم : آنرا که تو هدایت کنی کی گمراه شود؟ خوشا به حال همه آن کسانی که این جرعه شیرین را سر کشیده اند و در سلک محبین یگانه معشوق در آمده اند . یکی از این افراد که این سعادت شامل حالش شد مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی است.
ایشان فرزند مرحوم حاج ملا فتحعلی همدانی در سال 1320 هجری قمری مطابق با 1281 هجری شمسی در شهر همدان و در خانوادهای روحانی چشم به جهان گشود. پدر ایشان مرحوم حاج ملافتحعلی همدانی از علما و فضلای همدان بود. البته زادگاه ایشان شیراز بود، ولی بعدها برای تبلیغ و برنامه های مذهبی مأموریت پیدا کرد و به همدان آمد و در آنجا رحل اقامت افکند.
از همان کودکی آثار عظمت روحی و استعداد معنوی عجیبی در ایشان مشاهده میگردید و با وجود ناراحتی های جسمانی که تا دوازده سالگی دامنگیرشان بود، به لحاظ هوش و قریحه ذاتی فراوان از سن هفت سالگی دروس حوزوی و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند.
آیت الله انصاری همدانی آغاز تحول درونی خود و شروع سیر وسلوک خود را چنین بیان فرمودهاند: من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده میدانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش آمد؛ یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند که شخص وارستهای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده، من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناس ها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفتهاند و او هم در وسط ساکت نشسته بود، پیش خود فکر کردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیهای میباشند اما این تکلیف شرعی من میباشد که آنان را ارشاد کنم و تکلیف خود را ادا کردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک إلی الله به صورتی که عرفا می گفتند گشتم، پس از سکوت من مشاهده کردم که آن ولی الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمیگوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت:« عن قریب است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد. » من متوجه گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی که احساس میکردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است، عصر بود که به منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد. اوائل مغرب نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم، نیمههای شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم که گویندهای به من میگوید:« شخص عارف در بین ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان».
به خود نگریستم دیدم دیگر آن حال و هوی و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده است. کم کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا اینکه مجدداً به قم آمدم. در قم شروع به حاشیه زندن بر کتاب شریف عروه الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه نیازی به حاشیه من است بحمدالله به اندازه کافی علمایی که حاشیه زدهاند وجود دارند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه کار منصرف شدم. در همان شب این خواب را دیدم « در عالم رؤیا یک حوض بسیار بزرگ با رنگهای مختلفی دیدم که دور آن حوض پر از کاسههای بزرگی بود که بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه: این فضل خداست که به هر که خواهد میدهد. مائده/56. »
نوشته شده بود وقتی من به نزدیک آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض کرده و به من نوشاندند که از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آنچنان جذبات عالم علوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربود، وجود خود را شعلهای از آتش دیدم، « یک بار آنقدر سوختن قلبم شدت یافته بود که احساس می کردم مرگم نزدیک است. می سوختم و دیگر امیدی به ماندن نداشتم. مطمئن بودم دوام نمی آورم می سوختم، می سوختم ... ناگهان احساس کردم نوری پیدا شد و به قلبم خورد و آن گاه قلبم آرام شد و حرارتش فروکش کرد. »
اجازه اجتهاد
شیخ محمد جواد انصاری با داشتن استعداد و توانایی ذاتی بسیار بالا و نیز پشتکار و همتی والا در همان سنین جوانی یعنی در سن 24 سالگی موفق به دریافت درجه اجتهاد شد.
بعد از این که مرتبه اجتهاد ایشان توسط علمای همدان تأیید می گردد به تشویق بعضی از بزرگان به قم سفر می کند و در درس مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی حاضر میشود و بعد از آشنایی و ارتباطی که بین این دو بزرگوار برقرار می گردد، با وجود آن که شیخ عبدالکریم به ایشان می فرماید شما دیگر نیازی به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تایید می کند ولی آقای انصاری چند سال در خدمت آن بزرگوار میماند. آقای حائری ایشان را به خدمت سید ابوالحسن اصفهانی نیز میفرستد و ایشان برگه را با تجلیل امضاء می کند.
هم چنین برگه اجتهاد آقای انصاری به تأیید بزرگانی مانند آیت الله محمد تقی خوانساری و آیت الله قمی بروجردی می رسد. سابقه آشنایی آقای انصاری با بزرگانی نظیر امام خمینی ، آیت الله آخوند ملاعلی معصومی و آیت الله سید محمد تقی خوانساری در همان حوزه درسی شیخ عبدالکریم حائری بود و هم مباحثه ایشان آیت الله گلپایگانی بود.
یک دستورالعمل اخلاقی
فرزند وی "احمد انصاری" در خاطرهای از پدرش میگوید: یک بار یکی از آشنایان از تهران خدمت آقای انصاری رسید و برای دستوالعمل گرفتن اصرار کرد. ایشان فرمود: تو با خانمت بدرفتاری می کنی، برو اخلاقت رو درست کن ! حجاب تو این است.
آن شخص میگفت : وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت؟! خم شدم دستش رو بوسیدم ، تعجب کرد و پرسید این کار رو کی به تو یاد داده؟ گفتم همان آقایی که می گویی چرا رفتی پیشش. ایشان هم به آقای انصاری علاقمند میشود و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند و خدمت آقا میرسند.
یک روز یک بازاری خدمتشان آمد و گفت یک تیرگی در من ایجاد شده و نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم . می فرمایند: برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آن را جبران کن.
وفات :
سرانجام این عالم ربانی بعد از ظهر جمعه در دوازدهم اردیبهشت 1339 هجری شمسی مطابق با دوم ذیقعده 1379 ه.ق. در سن 59 سالگی به ملکوت اعلی پیوست.
فراوری: محمدی
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان