تبیان، دستیار زندگی
هوشنگ مرادی کرمانی به مناسبت زادروز 67سالگی‌اش از کودکی‌ و نوشتن گفت؛ این‌که کودکی‌اش هنوز با اوست و کفش‌های کودکی‌ هنوز به پایش تنگ نشده است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کفش‌های کودکی ام‌ هنوز تنگ نیست

حرف‌های خودمانی هوشنگ مرادی کرمانی در تولد 67سالگی:


هوشنگ مرادی کرمانی به مناسبت زادروز 67سالگی‌اش از کودکی‌ و نوشتن گفت؛ این‌که کودکی‌اش هنوز با اوست و کفش‌های کودکی‌ هنوز به پایش تنگ نشده است.


کفش‌های کودکی ام‌ هنوز تنگ نیست

من اولین بچه‌ی پدر و مادرم هستم. در روستای کوچکی به دنیا آمدم، مادرم در 17سالگی مرا به دنیا آورد و در 20سالگی مرد و من او را اصلا به یاد ندارم. بعد از آن، پدرم ناراحتی روانی گرفت و پدربزرگ و مادربزرگم مرا بزرگ کردند. با بچه‌های دیگر کم‌تر ارتباط برقرار می‌کردم و نوشتن از آن‌جا برایم شروع شد.

چیزهایی که در دوروبرم می‌دیدم‌، برایم به گونه‌ای دیگر بود. نگاهم با بچه‌های دیگر فرق داشت و با نوعی کنجکاوی همراه بود. وقتی بچه بودم، سقف حمام عمومی را که گچی بود و قسمت‌هایی از گچ‌هایش ریخته بود، در شکل‌های مختلفی می‌دیدم؛ مانند آهو‌، لاک‌پشت‌ و مار بود و برای این اشکال، قصه‌هایی می‌گفتم و برای بچه‌ها تعریف می‌کردم.

نوشتن از نوشتن شروع نمی‌شود. قبل از هر قالبی،‌ نوشته در ذهن شکل می‌گیرد. نوشتن برای من مقابله‌ای بود با تنهایی، با بی‌کسی‌، با تحقیر و گرسنگی‌های آن زمان. در واقع، نوشتن من مقابله با مشکلاتی بود که در کودکی داشتم. حتی هنوز هم این‌ها با من همراه هستند و هنوز در سرم هستند. من که نمی‌توانم سرم را عوض کنم. اگر من این‌ها را نمی‌نوشتم، شاید می‌ترکیدم. نوشتن برای من، مادر‌، خواهر‌، برادر‌، دوست و هر کسی بود که حرف‌های مرا گوش می‌داد و تحقیرم نمی‌کرد.

فکر نمی‌کردم آثارم این‌قدر مورد استقبال قرار بگیرد؛ چون برنامه‌ریزی‌ای برای موفقیت نداشتم. اما یک چیزهایی در اثر هنری وجود دارد که می‌تواند موفقیت هر هنرمند را تضمین کند. اولین موضوع، صداقت است. اگر اثری را برای به دست آوردن موضوعی در بیرونش ننوشته باشی‌، مورد پسند قرار می‌گیرد. اگر همان‌طور که راحت حرف زدی، بنویسی، با اثرت یک‌جور همذات‌پنداری می‌شود.

اگر بخواهند کارهای مرا غربال کنند و واژه‌ای را از آن بیرون بیاورند،‌ آن واژه «صداقت» است. در هرچه نوشته‌ام، صداقت داشتم و برای نوشتن چیزی از کسی سفارش نگرفتم. با فکر خودم و با حس خودم به درون خواننده رفتم و اگر موفقیتی بوده‌، همه حاصل آن صداقت است.

نوشتن از نوشتن شروع نمی‌شود. قبل از هر قالبی،‌ نوشته در ذهن شکل می‌گیرد. نوشتن برای من مقابله‌ای بود با تنهایی، با بی‌کسی‌، با تحقیر و گرسنگی‌های آن زمان. در واقع، نوشتن من مقابله با مشکلاتی بود که در کودکی داشتم. حتی هنوز هم این‌ها با من همراه هستند و هنوز در سرم هستند.

وقتی صداقت را تحسین کنید، مانند درختی می‌شود که شاخ و برگ درمی‌آورد. وقتی شما هیچ‌کس را برای گفتن حرف‌تان پیدا نمی‌کنید و همواره به دلیل پدر بیمار روانی و نداشتن مادر تحقیر می‌شوید،‌ منزوی می‌شوید و به درون خودتان می‌روید. اما باید همه‌ی این حس‌ها را جایی خرج کرد. هرکس دوستی دارد که می‌تواند با او با صداقت حرف بزند. من هیچ‌گاه دوست نزدیکی نداشتم که با او صادق باشم. اکنون هم با این‌که خانواده، همسر و فرزندان خوبی دارم؛ اما گویی دیواری نازک و شیشه‌یی بین من و آن‌ها وجود دارد که من فقط توی کاغذ می‌توانم این حس را کنار بگذارم.‌ همه‌ی حس من در نوشتن رفته است.

هرگز توی کوچه بازی نکرده‌ام و هیچ بازی‌ای بلد نیستم. توی مدرسه همیشه روی نیمکتی می‌نشستم که نزدیک پنجره باشد؛ زیرا پدرم می‌آمد توی حیاط مدرسه و آواز می‌خواند. وقتی او می‌آمد، معلم می‌گفت‌، « برو پدرت را ببر خانه». همواره نزدیک پنجره می‌نشستم که وقتی پدرم وارد حیاط شد، قبل از این‌که معلم به من بگوید، خودم از در بیرون بزنم و پدرم را به خانه ببرم. وقتی پدرم گم می‌شد، این فقط من بودم که می‌توانستم او را پیدا کنم و راضی‌اش کنم که به خانه برگردد. او بی‌آزار و مظلوم بود؛ اما به شدت افسرده شده بود.

هوشنگ مرادی کرمانی

برای بچه‌ها و آن‌هایی که دل کودکانه‌ای دارند، می‌نویسم. قبل از انقلاب، برای رادیو می‌نوشتم. در واقع، در برنامه‌ی خانواده‌ی رادیو که برای بزرگ‌ترها پخش می‌شد، نمایشنامه می‌نوشتم. توی این برنامه پیشنهاد خلق شخصیتی مانند مجید را دادم که بچه یتیم و تنها بود و با مادربزرگش زندگی می‌کرد. این داستان زیربنای تلخی داشت؛ اما در ظاهر، طنز بود. سال‌های 53 تا 58 به مدت چهار سال این برنامه را ادامه دادم؛ بنابراین این برنامه که قرار بود 13 قسمت باشد، چهار سال ادامه پیدا کرد. در این داستان‌ها، خاطرات خودم را همراه با تخیلاتم می‌نوشتم. در واقع، در این برنامه که «خاطرات مجید» نام داشت، بچه‌ها مرا پیدا کردند. این برنامه، برنامه‌ی کودک نبود؛ برنامه‌ی خانواده بود؛ اما بچه‌ها مخاطب آن شدند. هنوز هم برخی می‌گویند، مجید رادیو از نوشته و فیلمش بهتر بود. این شد که به تدریج من نویسنده‌ای شدم که مخاطبانش کودکان هم هستند.

این‌ها دل بچگی من است. هرگز نتوانستم بزرگ شوم. سنم بالاست؛ اما هنوز کفش‌های بچگی‌ام به پایم تنگ نیست. سؤال‌هایم‌، حرف‌هایم هنوز کودکانه‌ است. من نتوانستم از کودکی‌ام بیرون بزنم. من را از کودکی‌ام درآورده‌اند؛ اما کودکی‌ام را از درون من، بیرون نیاورده‌اند. دو چیز با من است؛ یکی روستا،‌ دیگری کودکی‌ام. خواننده‌ی ایرانی هم با این داستان‌ها که ساده هستند، ارتباط برقرار کرده است. حتا داستان‌های من در ترکیه هم مورد استقبال قرار گرفته؛ چون ما با آن‌ها زمینه‌ی فرهنگی مشترک داریم.

***

هوشنگ مرادی کرمانی متولد شانزدهم شهریورماه سال 1323 در روستای سیوچ از توابع بخش شهداد کرمان است. دوره‌ی دانشکده‌ی هنرهای دراماتیک را در تهران گذرانده و در همین مدت در رشته‌ی مترجمی زبان انگلیسی نیز لیسانس گرفته است. او فعالیت‌های هنری خود را با رادیو کرمان آغاز کرد و بعد این فعالیت را در تهران ادامه داد. نویسندگی را از سال 1347 با مجله‌ی خوشه آغاز کرد. سپس «قصه‌های مجید» را برای برنامه‌ی «خانواده»ی رادیو ایران نوشت، که همین قصه‌ها، جایزه‌ی کتاب برگزیده‌ی سال 1364 را نصیب او کردند.

«بچه‌های قالیباف‌خانه»، «نخل»، «چکمه»، «مشت بر پوست»، «مربای شیرین»، «لبخند انار»، «تنور» و «مهمان مامان»، از دیگر آثار این نویسنده‌اند.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع:خبرگزاری دانشجویان ایران