تبیان، دستیار زندگی
«می خواهم روح شوم و ببینم بابا و مامان راجع به من چه می‌گویند.» این آخرین جمله‌ای بود که محمد مهدی قبل از شروع بازی مرگ‌بارش به زبان آورد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کودک 12 ساله قربانی 5 کیلومتر تا بهشت شد


«می خواهم روح شوم و ببینم بابا و مامان راجع به من چه می‌گویند!»

این آخرین جمله‌ای بود که محمد مهدی قبل از شروع بازی مرگ‌بارش به زبان آورد. او سه‌شنبه هفته گذشته وقتی خودش و برادر 6 ساله‌اش را در خانه تنها دید، تصمیم گرفت همانند سریال مورد علاقه‌اش تبدیل به یک روح شود و به مکان‌های مورد علاقه‌اش سر بزند، غافل از اینکه بازی او سرنوشت شومی به‌دنبال خواهد داشت.


حالا هفت روز از حادثه‌ای که برای پسربچه دوازده ساله رخ داده، می‌گذرد. 7 روزی که حاصل آن برای پدر و مادر محمدمهدی چیزی جز گریه و اندوه نبوده است. درست زمانی که خیلی از ما مشغول مسافرت و استراحت در تعطیلات عید فطر بودیم، اعضای خانواده «کوهی» پله‌های بیمارستان سوم شعبان را دو تا یکی می‌کردند، به امید این‌که شاید از زبان پزشکی بشنوند: «پسرتان به زندگی برگشته است.» اما هفت روز گذشت و محمد مهدی نه تنها به هوش نیامد که بنابر نظر قطعی پزشکان، دچار مرگ مغزی شد.

تقلید مرگ‌بار

«محمدمهدی علاقه زیادی به یکی از سریال‌های ماه رمضان داشت و جانش را هم سر تقلید از این سریال گذاشت.» این را پدر محمدمهدی می‌گوید. وی می‌افزاید: «پسرم بیش‌فعال بود و فیلم‌ها و سریال‌هایی را که می‌دید، تأثیر زیادی در او می‌گذاشت. دست‌آخر هم تقلید از یکی از همین سریال‌ها کار دستش داد و ما را داغ‌دار کرد.»

ماجرا چه بود؟

بعدازظهر سه‌شنبه گذشته، هیچ‌گاه از یاد پدر محمدمهدی نخواهد رفت. زمانی که او سر کار بود و وقتی همسرش برای خرید خانه را ترک کرد، بچه‌ها در خانه تنها ماندند. او توضیح می‌دهد: «محمدمهدی و برادر شش‌ساله‌اش مشغول بازی بودند که پسر بزرگم ناگهان تصمیم گرفت، به تقلید یکی از سریال‌های ماه رمضان تبدیل به روح شود. او به برادر کوچکش گفت که می‌خواهد وقتی روح شد، به محل کار من و نزد مادرش و همسایه‌ها برود و ببیند ما راجع به او و کارهایش چه می‌گوییم. برای همین به میله بارفیکسی که برای ورزش کردن بچه‌ها در خانه نصب کرده بودیم، یک روسری را قلاب کرد و سرش را داخل آن قرار داد و ناگهان حلق‌آویز شد. چند ثانیه بعد هم روی زمین افتاد و از هوش رفت.»

محمدمهدی در حالی بازی مرگ‌بارش را شروع کرده بود که برادر کوچکش شاهد همه این ماجرا بود. پسربچه شش‌ساله چند ساعت بعد وقتی محمدمهدی به بیمارستان منتقل می‌شد، درباره حادثه به پدرش می‌گوید: «من به داداش گفتم که این بازی را نکند، اما خودش می‌خواست که روح شود. اولش که روسری را دور گردنش انداخت، داشت تاب می‌خورد؛ اما یک‌دفعه چشم‌هایش را بست و روی زمین افتاد. من ترسیده بودم و گریه می‌کردم و همسایه‌ها پشت در جمع شده بودند؛ اما مامان گفته بود که در را روی کسی باز نکنم. بعد یکی از همسایه‌ها شماره تلفن بابا را از پشت در از من گرفت و به او زنگ زد.» پدر محمدمهدی وقتی از ماجرا باخبر شد، با عجله خودش را به خانه رساند. خیلی زود پسربچه دوازده‌ساله به بیمارستان سوم شعبان انتقال یافت و گرچه با انجام عملیات احیا، قلب او شروع به کار کرد، اما مغزش از کار افتاده بود!

پدر داغ‌دار می‌گوید: «ساعت حدود چهارونیم بعد‌از‌ظهر سه‌شنبه بود که پسرم را به بیمارستان رساندم و او تا یک‌شنبه شب هفته جاری در آن‌جا بستری بود. در این مدت خیلی‌ها امیدوارمان کردند که او به زندگی برمی‌گردد؛ اما دوشنبه، دکترش گفت که داروهایی که به او تزریق کرده‌اند، جواب نداده و او دچار مرگ مغزی شده است. وقتی این خبر را به ما اعلام کردند، دنیا روی سرمان خراب شد. باورم نمی‌شد پسرم را به خاطر تقلید از یک سریال از دست داده باشم. پسری که هنوز هم صدای خنده‌ها و شیطنت‌هایش در گوشم می‌پیچد.»

با این حال او مرده بود و بهترین کار در آن لحظه اهدای اعضای بدنش بود. به همین دلیل با اهدای اعضای او موافقت کردیم و پسرم برای انجام آزمایش‌های نهایی در خصوص مرگ مغزی شدن و عمل پیوند اعضا به بیمارستان مسیح دانشوری انتقال یافت. او ادامه می‌دهد: «در همه‌جای دنیا وقتی سریالی تخیلی و آمیخته با خرافات از تلویزیون پخش می‌شود، قبل از آن هشدار داده می‌شود که این سریال را مثلا بچه‌های دوازده‌ساله و کمتر از آن تماشا نکنند؛ اما متأسفانه در شب‌های ماه رمضان وقتی چنین سریالی از تلویزیون پخش می‌شد، هیچ هشداری به خانواده‌ها داده نمی‌شد.»

منبع: همشهری آنلاین


باشگاه كاربران تبیان ـ ‌ارسالی از: arefe60