کیفیت مرگ اسرار آمیز حضرت سلیمان
اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا مییافت، و یا میتوانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید...
سلیمان پیغمبر با همه حشمت و سلطنتى که داشت و مال و منال بسیارى که در اختیارش بود، خود در کمال زهد و بى اعتنایى به دنیا زندگى مى کرد و خوراکش نان جو سبوس دار بود.دیلمى در ارشاد القلوب گوید: سلیمان با همه سلطنتى که داشت، جامه مویى مى پوشید و در تاریکى شب، دست هاى هود را به گردن مى بست و تا به صبح گریان به عبادت حق مى ایستاد و خوراکش از زنبیل بافى اداره مى شد که به دست خود مى بافت و این که از خدا آن سلطنت عظیم را درخواست کرد، براى آن بود که پادشاهان کفر را مقهور خویش سازد.به نظر مى رسد آن چه دیلمى در این باره ذکر کرده، مضمون حدیث یا احادیثى باشد که بدان تصریح نکرده است.
گیاه هشدار دهنده مرگ
شیخ طبرسى در مجمع البیان نقل کرده که حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف مینمود، روزه میگرفت و به عبادت و شب زندهداری میپرداخت. در سال آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازهای که در صحن مسجد روییده میشد میآمد و نام آن را از همان گیاه میپرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال میکرد، تا این که در یکی از صبحها گیاه تازهای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خرنوب» سلیمان ـ علیه السلام ـ پرسید: «برای چه آفریده شدهای؟» خرنوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشههایم زیر ساختمانها میروم و آن را خراب میکنم.)
سلیمان ـ علیه السلام ـ دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند که جنها علم غیب نمیدانند.» سلیمان ـ علیه السلام ـ به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدتی به همان وضع ایستاده بود و جنها به تصور این که او زنده است و نگاه میکند، کار میکردند. سرانجام موریانهای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان ـ علیه السلام ـ به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است (بحار، ج 14، ص 141 و 142). در حدیثى که صدوق در عین الاخبار و علل الشرائع از امام صادق (ع) روایت کرده، همین داستان با اختلاف و شرح بیشترى نقل شده است. در آن حدیث، ذکرى از مدت یک سال نشده و امام (ع) آن مدت را به اجمال بیان فرموده است.
مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان ـ علیه السلام ـ پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زندهام به مسجد اقصی آسیب نمیرسد».
آن گاه چنین نتیجه گیری میکند: «مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل، مانند گیاه خرنوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را ویران میسازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا که تا سلیمان است، مسجد آسیب نمیبیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.
و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو راضی شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نی، دست او را ورنه آرد صد گزند
تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را به دست
چگونگی مرگ سلیمان(ع) و بیوفایی دنیا
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ گذاشت تا جایی که او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلط بود. امام هشتم از پدرش از حضرت صادق (ع ) روایت کرده است که روزى سلیمان بن داود به اصحاب خود فرمود: خداى تعالى چنین سلطنتى که شایسته دیگرى نبود به من عنایت کرده، باد و انس و جن و پرندگان و وحوش را در اختیار من قرار داده و زبان پرندگان را به من آموخته و از همه چبز به من داده و با همه این احوال، خوشى یک روز تاشب براى من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر خود درآیم و به بالاى آن بروم و بر آن چه در فرمان روایى من است بنگرم. کسى را اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به آسایش بگذرانم. فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به ملک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود. ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!» جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.» سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»
جوان گفت: «انا ملک الموت؛ من عزرائیل هستم.»
سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمدهای؟»
عزرائیل گفت: «لاقبض روحک؛ آمدهام تا روح تو را قبض کنم.»
سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.» همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنیان و سایر موجودات خیال میکردند که او زنده است و به آنها نگاه میکند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان ـ علیه السلام ـ نه غذا میخورد، نه آب میآشامد و نه میخوابد و هم چنان نگاه میکند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم. بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان میدهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که مینگریم نیست. مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر میکند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانهای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنها از موریانهها تشکر و قدردانی میکنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ دست از کارهای سخت کشیدند.
آری خداوند این گونه سلیمان ـ علیه السلام ـ را از دنیا برد تا روشن سازد که: چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان ـ علیه السلام ـ نداد. و چگونه یک عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگه داشت؟! و چگونه موریانهای ضعیف او را بر زمین افکند، و تمام رشتههای کشور او را در هم ریخت؟! تا گردنکشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان ـ علیه السلام ـ نمیرسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه ارادهای ندارند. امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در ضمن خطبهای میفرماید: «فلو ان احدا یجد الی البقاء سلما، او لدفع الموت سبیلا، لکان ذلک سلیمان بن داود ـ علیه السلام ـ الذی سخر له ملک الجن و الانس مع النبوه و عظیم الزلفه فلما استوفی طعمته، و استکمل مدته رمته قسی الفناء بنبال الموت؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا مییافت، و یا میتوانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید...» (نهج البلاغه، خطبه 182).
مرگ ایستاده و عبرت انگیز سلیمان در قرآن
خداوند در سوره سبأ می فرماید: « فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ » (سبأ/ 14) ترجمه: (با این همه جلال و شکوه سلیمان) هنگامى که مرگ را بر او مقرر داشتیم، کسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبده زمین (موریانه) که عصاى او را مى خورد (تا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد) هنگامى که بر زمین افتاد جنیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوار کننده باقى نمى ماندند.
علامه طباطبایی می فرماید: از سیاق استفاده مى شود که سلیمان در حالى که تکیه به عصا داشته، از دنیا رفته، و کسى متوجه مردنش نشده، و هم چنان در حال تکیه به عصا بوده، و از انس و جن کسى متوجه واقع مطلب نبوده، تا آنکه خداوند موریانه اى را مامور مى کند، تا عصاى سلیمان را بخورد، و عصا از کمر بشکند، و سلیمان به زمین بیفتد، آن وقت مردم متوجه شدند، که وى مرده است، و جن به دست آورد و گفت اى کاش علم غیب مى داشت، چون اگر علم به غیب مى داشت، تا به امروز در باره مرگ سلیمان در اشتباه نمى ماند، و این عذاب خوار کننده را بیهوده تحمل نمى کرد. این آیه شریفه از مرگ عجیب و عبرت انگیز این پیامبر بزرگ خدا سخن مى گوید و این واقعیت را روشن مى سازد که پیامبرى با آن عظمت و حکمرانى با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانى جان به جان آفرن تسلیم مى نماید، [بطورى که اجل مهلت نمى دهد از حالت ایستاده تن او در بسترى قرار گیرد] آیه شریفه مى فرماید: هنگامى که مرگ را براى سلیمان مقرر کردیم کسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت، مگر جنبده اى از زمین (موریانه) که عصاى او را مى خورد «تا عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد» از تعبیر آیه شریفه و نیز روایات متعدد استفاده مى شود. هنگامى که مرگ سلیمان فرا رسید وى ایستاده بود و بر عصاى خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز کرد، و او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اینکه موریانه که قرآن از آن به «دابةالارض» جنبده زمین تعبیر کرده عصاى او را خورد و تعادل خود را از دست داد و وى زمین افتاد، سپس مردم از مرگ او آگاه شدند، در ادامه آیه شریفه مى فرماید: هنگامى که سلیمان فرو افتاد جنیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوارکننده باقى نمى ماندند، به عبارت دیگر وقتى موریانه عصا را خورد و سلیمان پیکرش به رو افتاد جنیان از مرگ سلیمان آگاه شدند و فهمیدند که اگر از اسرار غیب آگاه بودند (و مى دانستند سلیمان مدتى است مرده) در این مدت در زحمت و رنج کارهاى سنگین باقى نمى ماندند. و بعضى از مفسرین گفته بعد از افتادن سلیمان، وضع جنیان براى انسانها آشکار شد که آنها نیز مانند انسان از اسرار غیب آگاه نیستند والا در کارهاى سنگین و سخت که سلیمان(ع) گاهى به عنوان جریمه و مجازات برعهده گروهى از آنان مى گذارد، باقى نمى ماندند.
نکته ها و سؤالات در داستان مرگ اسرارآمیز سلیمان(ع)
چرا مرگ سلیمان مدتى مکتوم ماند؟ و چه مدت مرگ سلیمان بر کارگزاران حکومتش مخفى ماند؟ دقیقا روشن نیست یک سال؟ یک ماه؟ یا چند روز؟ مفسران در این باره نظر واحدى ندارند. آیا این کتمان از ناحیه اطرافیان او صورت گرفته تا رشته امور کشور موقتا از هم متلاشى نشود؟ و یا اینکه اطرافیان نیز از این امر آگاهى نداشتند؟ بسیار بعید به نظر مى رسد که براى یک مدت طولانى حتى بیش از یک روز اطرافیان او آگاه نشوند، چرا که مسلما افرادى مأمور بودند که براى او غذا و سایر احتیاجات ببرند، آنها از این ماجرا آگاه مى شدند، بنابراین بعید نیست - همانگونه که بعضى از مفسران گفته اند: آنها از مرگ سلیمان آگاه شدند ولى بخاطر مصالحى آن را مخفى کردند، چنانکه در بعضى اوقات آمده است که در این مدت «آصف بن برخیا» وزیر بخصوص او امور کشور را تدبیرى مى کرد.
نکته دیگر این است که آیا سلیمان در حال ایستاده تکیه بر عصا کرده بود؟ و یا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روى دست تکیه داده بود و به همین حال قبض روح شد و براى مدتى به همین حال باقى ماند؟ احتمالاتى وجود دارد که در این میان احتمال دوم به واقع نزدیکتر است. نکته دیگر این است، اگر آن جناب براى مدتى طولانى به این شکل باقى ماندند، نخوردن غذا و ننوشیدن آب مسأله اى را براى بینندگان ایجاد نمى کرد؟ شاید گفته شود، با توجه به اینکه همه کارهاى سلیمان عجیب بود، این مسأله را نیز از عجائب او مى شمردند، حتى در روایتى آمده است که کم کم این زمرمه در میان گروهى پیدا شد که باید سلیمان را پرستش کرد، مگر نه این است که او مدتى بدون آب و غذا و خواب بر جاى خود ثابت مانده است. اما خداوند موریانه را مأمور کرد تا این فکر را باطل نماید، این حیوان با خوردن عصا سلیمان سبب شد تا سلیمان به رو فرو افتد و همه این رشته ها از هم گسست و خیالات آنها نقش بر آب شد، به هر حال تأخیر در اعلام مرگ سلیمان بسیارى چیزها را فاش ساخت. که به سه نکته آن می توان اشاره نمود:
1) بر همگان روشن شد که اگر انسان به اوج قدرت هم برسد باز موجودى است ضعیف در برابر حوادث و همچون پرکاهى در مسیر طوفانها به هر سو پرتاب مى شود، چنانکه از حضرت على (ع) در یکى از خطب نهج البلاغه آمده است که فرمود: اگر کسى در این جهان نردبانى به عالم بقا مى یافت و یا مى توانست مرگ را از خود دورکند سلیمان (ع) که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود.
2) بر همه روشن شد که گروه جن از غیب آگاه نیستند و انسانهاى نادان و بى خبرى که آنها را پرستش مى کردند سخت در اشتباه و خطا بودند.
3) براى همه مردم این حقیقت فاش گشت که چگونه ممکن است نظام و شیرازه کشورى بستگى به موضوع کوچکى پیدا کند که با وجود آن برپا باشد و با فرو ریختنش فرو ریزد، و در ماوراى این امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نماید.
بخش قرآن تبیان
منبع : اعلام طهور
اندیشه قم