لذت نوشتن!
گفتوگوی حمیدرضا اکبری با مریم حسینیان
مریم حسینیان متولد اول فروردین سال 1354 در مشهد به دنیا آمد. او نویسنده و از فعالان انجمن ادبیات داستانی خراسان است. از آثار داستانی اوست: «حتی امروز هم دیر است»، «مار یا انگشت» و «بهار برایم کاموا بیاور» که البته مجوعه های «بوی تن آهو» و مجموعه «کارگاه داستان نویسی 2» را نیز به صورت گروهی کار کرده است.
برای چه داستان مینویسی؟ داستانی که با زحمت و صرف انرژی مینویسی و به سرعت خوانده میشود و میرود گوشه کتابخانه. فقط اینکه دوست داری بنویسی، کافیست یا دلیل دیگری داری؟
داستان نویسی هم مثل هر حرفهای مراحل مختلف خودش را دارد. شاید اوایل مینویسی که فقط نوشته باشی. بعد مینویسی که حرفت را زده باشی. بعدتر مینویسی که صدایت شنیده شود و وقتی صدایت شنیده شد دیگر مینویسی که ماندگار شوی. نمیشود چند سال با برنامه نوشت و نوشتن برایت مهم باشد و آن وقت فقط مرارت بکشی که داستانت برود گوشه کتابخانه خاک بخورد. هر نویسندهای نیاز به مخاطب دارد. چند وقت طولانی که از نوشتن بگذرد، فاز تفنن و تخیله روحی و صدای درون و این چیزها جای خودش را به روشن شدن بخشی از زندگی میدهد.
چقدر به مرزبندی داستان، به جدی و عامهپسند معتقدی؟ تفاوت آنها در چیست؟ مگر هر دو به مسائل زندگی انسانها نمیپردازند؟
میتوانم بگویم به طرز فجیعی به این مرزبندی معتقدم! این روزها تفکر اشتباهی در مورد کتابهای عامهپسند و تیراژ بالا و خوانده شدنشان رایج شده که گاهی خیلی ناراحتم میکند. مشکل، ادبیات ما نیست. مخاطب هم ایرادی ندارد. مشکل خوراکی است که نویسنده توی حلق مخاطب میریزد و ناشری است که برای هر چیزی جلد درست میکند و اسمش را کتاب میگذارد.
مگر هرچیزی را که همه به سمتش بدوند میشود معتبر دانست؟ پرداختن به مسائل زندگی به همین سادگی هم نیست.
برای نوشتن یک داستان، کوتاه یا بلند، منتظر الهام مینشینی یا میگویی میخواهم داستانی بنویسم و فکر میکنی تا سوژه مناسب پیدا کنی و قصه را بسازی؟
میتوانم بگویم هیچ کدام! اینکه بعد از سالها داستاننویسی بنشینم منتظر الهام باشم دیگر خیلی مضحک است. وقتی داستان جزء گوشت و خونت میشود، الهام معنی ندارد. اما در مورد خودم باید بگویم به ثبات زندگی درمقطع نوشتن بسیار معتقدم که البته این ثبات با برنامه منظم متفاوت است. وقت بحران به زندگی پناه میبرم و نه به نوشتن!
معمولا سوژه را میسازم و مهمترین مسئله انتخاب فضا و شخصیتها قبل از نوشتن است. اینها با چیدن پلات قصه فرق میکند. برای نوشتن رمان شاید ماهها ذهنت درگیر این باشد که آیا شخصیتی که انتخاب کردهای میتواند بار داستان را به دوش بکشد؟ به زندگی ذهنی خیلی معتقدم. وقتی این اتفاق میافتد موقع نوشتن، اثر خلق میشود و فقط نوشته نمیشود و آنوقت جاهایی برخلاف برنامه ریزی پیش میرود، شخصیتی ناگهانی متولد میشود. همه اینها ذات زندگی است و من وقت نوشتن گرفتارش میشوم چون با داستانم دارم زندگی میکنم و فقط نمینویسمش.
وقتی قلم را در دست میگیری تا بنویسی، چند درصد قصه را توی ذهنت داری؟ اصلا قصهای داری یا بداهه مینویسی تا در حین نوشتن قصه ساخته بشود؟
هیچ نویسندهای تمام و کمال آنچه را مینویسد در ذهن انبار نمیکند. اگر این طور باشد که دیکته مینویسد تا داستان! زیبایی نوشتن به خاطر اتفاقات عجیبی است که گاهی در وقت نوشتن رخ میدهد. و بیشتر به جزئیات مربوط است و تصاویر باریک ذهنی که ارتباط مستقیمی با ناخودآگاه نویسنده دارد. استراتژی نوشتن داستان برای آنهایی که حرفهای مینویسند و به انتشار جدی آثارشان هم فکر میکنند، قبل از نوشتن کاملا روشن است.
چقدر حسی مینویسی و چقدر تکنیک برایت مهمه؟ اول حسی مینویسی و بعد تکنیک را اعمال میکنی یا از همان اول تکنیک نوشتنت مشخصه؟
تکنیک نشان دهنده فکر خلاق نویسنده است. داستان خوب نیاز به قالبی زیبا دارد. تکنیک نشان توانمندی و تبحر نویسندهای است که دوست دارد مخاطب بیشترین لذت و تاثیرپذیری را هنگام مطالعه اثر داشته باشد. اگر تکنیک ایراد دارد یعنی نویسنده نتوانسته نیاز داستان را تشخیص بدهد پس محتوا هم درست پیریزی نشده. اما در مورد سئوال مشخص شما باید بگویم که حس نوشتن برای من آمیخته با تکنیک است. قبل از نوشتن داستان مخصوصا رمان، به تکنیک نوشتنم خیلی فکر کردهام. حس نوشتن را هم نمیشود برای اول یا آخر کار گذاشت. تا حسی نباشد، داستانی نوشته نمیشود.

آیا یک نفس مینویسی و بعد در بازنویسی، داستان را اصلاح میکنی؟ یا در حین نوشتن، حک و اصلاح را هم اعمال میکنی؟
داستان کوتاه را معمولا در یک یا حداکثر دو نشست مینویسم. معتقدم که قطعهای زیاد در نوشتن داستان کوتاه، اثر را از یک دستی خارج میکند طوری که با بازنویسی هم قابل ترمیم نیست. بعد از نوشتن بازنویسی میکنم. ولی معمولا کمتر پیش میآید که تغییری اساسی در داستانم ایجاد شود. این روزها سختتر مینویسم. شاید دلیلش وسواس بیشتر یا نوعی ترس از بیگدار به آب زدن به خاطر سرعت نوشتن یا بیدقتی باشد. ولی وقت نوشتن رمان، به خاطر بازه زمان طولانیتر این حک و اصلاح را کمی اعمال میکنم. اما این روزها به ارزش کار و سپردن اثر به ویراستاری حرفهای خیلی بیشتر معتقد شدهام. ترجیح میدهم حرف نهایی را ویراستار برای اثر بعدیام بزند تا اینکه خودم بخواهم مدام حک و اصلاح کنم.
معمولا روزی چند کلمه مینویسی؟ اصلا حساسیتی روی تعداد کلماتی که در روز مینویسی داری؟
اصلا اعتقادی به تعداد کلمه در روز ندارم. البته شاید هم به خاطر ضعف خودم باشد که هنوز نتوانستهام اعلام کنم که از چه ساعتی تا چه ساعتی مینویسم!
ملاکت در انتخاب زاویه دید چیست؟ از اول تکلیفت را روشن میکنی یا اول مینویسی و بعد روی آن فکر میکنی؟
اصلا نمیفهمم که اگر نویسندهای زاویه دید را انتخاب نکرده است چطور میتواند داستانی را شروع کند؟ چون زاویه دید چیزی نیست که وسط داستان به راحتی تغییر کند و یا درست انتخاب نشده باشد و باز هم قصه خوب پیش برود. واقعیت این است که من حساسیت خاصی روی زوایه دید داستانهایم دارم.
حداقل زمانی را که برای نوشتن یک رمان متداول، مثلا 200 صفحهای پیش بینی میکنی چندماه است؟
من آدم خیلی باتجربهای در رمان نویسی نیستم. یک رمان نوشتهام و یکی دیگر را هم دارم مینویسم. اما برای رمان «بهار برایم کاموا بیاور» که حدود 200 صفحه بود بیش از شش ماه هر شب نوشتم و بعد تقریبا دو ماه طول کشید که کار برای ارسال به دفتر انتشارات آماده شد. این را هم بگویم وقت نوشتن آن رمان ماهها با سوژه زندگی کردم و بسیاری از فضاها و حوادث داستان برمیگشت به ماههای و حتی سالهای قبل از نوشتنش.
با کامپیوتر مینویسی یا روی کاغذ؟ زمان و مکان نوشتن چقدر برایت مهم است و شرایطش چیست؟
سالهاست که داستانهایم را تایپ میکنم. به همین دلیل تایپ داستان، حواسم را پرت نمیکند و البته این حسن را دارد که بازنویسی و اصلاح داستان را با مشکل کمتری مواجه میکند. در مورد زمان و مکان نوشتن باید بگویم هر دوی اینها شرایط خاص خود را دارند. من هنوز یاد نگرفتهام که در هر محیط و هر زمانی بنویسم. من معمولا شبها مینویسم و حتی باید هشت به بعد باشد وقت نوشتنم. اغلب داستانهایم را در اتاق خودم و پشت میز کارم نوشتهام.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: وبلاگ شروه نوشته ها، ویکی پدیا