اشعار صد سال اخیر تاجیکان

در روزگار عینی و همراهانش سودا، شاهین، حیرت و بعدها پیرو سلیمانی و محمد جان رحیمی هرگز شاعر بزرگی ظهور نکرده و اگر در صد سال اخیر، جدا از نیما یوشیج، ایران یک سهراب سپهری به جهانیان معرفی کرد (که شعرش در هر جا که ترجمه شد، با توفیق چشمگیر روبرو بود) و اگر در پاکستان یک محّمد اقبال پارسی گو ظهور کرد، در شعر تاجیک هنوز کسی ظهور نکرده است که از هفت خوان نقد روزگار به سلامت بگذرد، هنوز همان سیدا و شوکت بخارایی، رفیعترین قلّههای ادبی تاجیکان در چند قرن گذشتهاند. اگر چه این سخنها بیگمان از سر کمال دلسوزی است.
بگذرم از اینکه در ایران ما هم، اگر معیار شعر بلند، غزل حافظ باشد؛ پس از حاف1 شاعری در ابعاد او نداشتهایم. علاوه بر این،
تاجیکان از قرنها پیش، خود به فراتر بودن شعر حافظ و امثال او اعتراف داشتهاند.
بنابراین، به نظر من به جای این سخنها بهتر است در آثار شاعران تاجیک به دنبال استعدادهایی باشیم که ناشناخته ماندهاند؛ و یا در آثار آنان به جستجوی رگههای درخشان قریحه بپردازیم، نه اینکه نمونههای نازل یا مشکلات شعرشان را پیش چشم آوریم.
انتظار هم نباید داشته باشیم که شاعران صد سال اخیر تاجیکستان، همه برجسته و دارای قریحهِ درخشان باشند، مگر در طول تاریخ ادبیات ما از همان آغاز تا کنون، همه برابر بودهاند؟
من در رویارویی با شعر تاجیکان، همواره در جستجوی قریحهِ والا بودهام؛ اگر یافتهام، برکشیدهام، و اگر نیافتهام بسیار گشتهام تا در بیقریحگان نیز شعر نسبتاً سالمی را بیابم و همان را معرفی کنم. زیرا همچون صدرالدین عینی معتقد بودهام "به یاد آری اگر آغاز تاجیک" باور خواهی داشت که نبیرهِ رودکی، نبیرهِ رودکی است و اگر فرصتی بیابد و بکوشد، دگر باره، به اصل خود رجوع خواهد کرد. من در برخورد با شعر همزبانان دلبندم تاجیکان، کوشیدهام چون طوطی باشم که از دستر خوان و سفرهِ رنگارنگ شعر آنان، تنها شکر بکاوم و قند بجویم نه آنکه حنظل بر آرم و پند بگویم.
چه یک رگه باشد و چه کان بیپایان و رودی خروشان و به لطف خداوند، به دستاوردهایی هم رسیدهام: از جمله شاعر جوان گمنامی به نام نذراللّه عزیزیان که چند سال پیش در اسفره معلم بود، و اکنون در خجند خبرنگار هفتهنامهِ "نیلوفر" است امّا شعری دارد که هر چند زبان آن، نسبت به زبان بیدل، امروزین است امّا برخی غزلهای بیدل را تداعی میکند:
نیابد هیچ کس در شعر مأوائی که من دارم | |
نخواند دفتر ثبت نظرهایی که من دارم | |
نیاز خلق را در خویش دیدن کاری آسان نیست | |
دل است آئینه باطن هویدایی که من دارم |
....
کمال روح و عصیان غرور آموختم از کوه | |
فلک را میخراشد دست گیرایی که من دارم | |
به دریا میرسد هر چشمه گر دریا صفت باشد | |
چنین است از پس امروز فردایی که من دارم |
این شاعر، هنوز مجموعهِ چاپ شدهای هم ندارد، و پیداست که اگر در محیطی مناسب قرار گیرد و این جوشش سرشار را با کوشش بسیار، بیامیزد، تاجیکستان در آینده، یک شاعر برجسته خواهد داشت. انشاء الله.
امّا شعر امروز تاجیکستان به همین جوان ختم نمیشود؛ دیروز و امروز استعدادهای برجسته، گوشه و کنار بوده و هستند.
دیروز این بیت زیبا را از زفرخان جوهری خواندهایم:
ای آبشار نوحه گر از بهر چیستی | |
چین بر جبین فکنده ز اندوه کیستی | |
دردت چه درد بود که دیشب تمام شب | |
سر را به سنگ میزدی و میگریستی |
یا از فرزند او سهیلی جوهریزاده: خواندهایم که گفته است:
جانانه گفت: فصل بهار است و وقت گل | |
برگیر جام می که طرب همنفس بود | |
گفتم برای مست نمودن به عاشقت | |
یک سرمهدان شراب ز چشم تو بس بود |
این شعر، نشانهِ قریحهِ والا و جوشش بسیار در این شاعر است؛ گرچه در کوشش، یعنی در بخش بیرونی، ضعفی دارد و آن اینکه مصراع سوّم آن سست است و اگر، به جای:"گفتم برای مست نمودن به عاشقت" مثلاً میگفت:"گفتم برای مست غنودن به دامنت"، اندکی بهتر میشد.
بنابراین، ضعفها در کار شاعران تاجیکستان، بیشتر به بخش بیرونی و به کوشش برمیگردد و نه به بخش درونی و جوشش. این امر مستقیماً نتیجهِ فشاری بود که در دورهِ شوروی، بر جامعهِ ادبای تاجیکستان حکمفرما بود؛ اگر مستان شیرعلی در همان سالها فریاد برمیآورد که:
دلم سرمایهِ درد و الم شد | |
که چندی بیقلم "صاحب قلم" شد | |
کرا گویم، کدامین در بکوبم | |
صف شاعر فزود و شعر کم شد |
فریادی راستین و از سر درد بود؛ امّا یا سبب آن را نمیدانست یا میدانست و جرات نمیکرد که باز گوید زیرا میدانست تبعید شدگان اصحاب قلم به سیبری، همه از همان کسان بودند که میدانستند و میگفتند؛ نه آنانکه میدانستند و مینهفتند.
تنها فشار حاکم بر آن روزگار؛ قاتل قریحهها و جوششها و محدود کنندهِ کوششها نبود؛ سیاست زدگی، در خدمت حزب بودن و محصور ماندن در دگماتیسم ایدئولوژیک آن، از دیگر جلّادان بیرحم شعر راستین بود. تقریباً هیچ مجموعه شعری از مجموعههای شعر چاپ شده در دهههای 40، 50، 60، 70، و 80 در تاجیکستان آن روز نمییابید که یا تمام مجموعه و یا بخش اعظم آن مربوط به ستایش لنین، استالین و یا حتی در زمینه محاسن پنبه کاشتن نباشد!
یعنی دستگاه سیاسی شوروی، به همانگونه که مردم بسیاری از مسچاه کوهستانی را به مسچاه دشت کوچاند، تنها برای آنکه از آن دشت، پنبهِ بیشتر به دست آورد؛ به موازات همان سیاست، همهِ شاعران را واداشت که برای پنبه کاشتن دختران پنبه کار و نیز برای قهرمانانی که در پنبه چینی جایزه بردهاند؛ شعر بسرایند. پیداست که شعر بخشنامهای و دستوری، چگونه شعری از کار درمیآید.

و اگر به یاد بیاوریم که دستگاه حاکمهِ آن وقت حتی برای همین شعرهای سفارشی، پول خوبی هم میداد؛ آنگاه درمییابید که چرا مستان شیرعلی فریاد برمیآورد . در کنار این مصیبتها، بیهویت کردن شاعران از طریق تبلیغ و فشار هم بود: وطن برای یک شاعر تاجیک تمام خاک شوروی آن روز محسوب میشد، من در تاجیکستان به شعر شاعرانی برخوردهام که در تعریف وطن خویش، سیبری را نیز جزو وطن خود محسوب داشتهاند! از این بدتر، تبلیغ این معنی بود که هر که به خداوند و قیامت اعتقاد داشته باشد، کوته نگر و عقب افتاده است. الحاد، کفرگویی، ناسزاگویی به مراسم دینی مثل حج و نماز و نفی قیامت و نفی خداوند، نشانهِ روشنفکری و ضیائی بودن قلمداد میشد.
اگر شاعری مرگ خود را با مرگ یک اسب و یک استر، برابر میدانست، روشنفکر بود ولی اگر معتقد بود مرگ او با مرگ یک قاطر تفاوت دارد و روح او والاتر از آن است که مانند روح یک بوزینه یا یک الاغ؛ با مرگ خود وی از میان برود، این کوته نگر محسوب میشد!
عامل دیگر ضعف شعر تاجیکستان در قرن بیستم، تحمیل خط سریلیک به این کشور بود. این خء هم قافیه را در حروف "ص" و "س" و "ث" و در حروف "ض" و "ز" و "ذ" و "ظ"؛ خراب کرد. هم در برخی مصوّتها، وزن شعر را. ولی مهمتر از این دو خرابی، آنست که با خط روسی شاعر تاجیک از میراث فرهنگی خود، بیخبر شد. پشتوانهِ شعر هم شاعر، فرهنگ مدوّن و میراث فرهنگی زبان او است. برگرداندن تمام این میراث بسیار وسیع و گسترده؛ به خط سریلیک، تقریباً ناممکن است.
من ایمان دارم که به زودی همزبانان عزیز تاجیک من که همه، لزوم آموزش خط نیاکان خود را دریافتهاند با آموختن آن و شاید هم انشاءالله، تمام افراد در کشور عزیز تاجیکستان با تغییر خط بیگانه، به خط آشنای نیاکان، بتوانند جایگاه بسیار بلندی را که در شعر فارسی داشتهاند، دوباره به دست آورند و شاهکارهایی گرانقدر چون آثار رودکی، کمال خجندی، مشفقی بخارایی، سیدای نسفی بلکه برتر از آنها، به جامعهِ همزبان خود از کاشغر و دوشنبه تا آبادان و تهران و از فرغانه و بخارا تا کابل و سیستان عرضه کنند؛
بخش ادبیات تبیان
منبع:سوره مهر - سید علی موسوی گرماوردی