تسلیت به زنانی از جنس من
بررسی مجموعه شعر «تسلیت به زن» اثر مهناز یوسفی
«تسلیت به زن» نام دفتر شعریست از مهناز یوسفی شاعر جوان گیلانی که مشتمل بر 36 شعر است و توسط موسسه انتشارات آهنگ دیگر به تازگی منتشر شده است. اسم کتاب در نگاه نخست، خواننده را به اشتباه میاندازد که حتما با نوشتاری فمنیستی در دفاع از حقوق زنان یا بیانیهای شعرگونه روبهروست اما برخلاف عنوان مستقیم کتاب، شعرهای یوسفی جوان، جهانیست تکهتکه، عمیق و نیمهتاریک که در فضای ریتمیک و هموار آن، ما پیوسته زمزمه زنی جوان را میشنویم و میشناسیم که در شهر شلوغ زندگی میکند و با کلمههای شعرش، سعی در ادراک واقعیت بیرون پنجره و واقعیت درون خود دارد.
اگر تسلیتی در کار است، تسلیت به زنیست که خود در درد واقع شده است و خود زخمیست که درد میکند «و من خطوط کف دستام را به جا نمیآورم/ اینجا/ چقدر درد میکنم» این صدا، خود در دایره درد ایستاده و خود تسلیتیست به جهان زنی که اوست و زنی که دیگرانند. نه صدای کسی که لاقیدی و انفعال باشد و در سرسام «خیابان هیز» تنها به او که «زیر ماشین میمیرد» تسلیت بگوید. شاعر در تمامی شعرها با لحنی روایی، درون خود را روایت میکند. «من» در شعرهایش به ندرت «ما» میشود اما خواننده این از خویشگویی را احساس نمیکند. جهان شخصی او به ناگاه در شعری اینگونه برملا میشود و خواننده را مبهوت بر جای میگذارد؛ «... پارهتر از همین چند پیراهن/ آستینی که مرا مثل چروکهای درشت/ از خودش وا میکند/ کمی آزادتر/ - آمین!/ رفته بودی برای پدر شناسنامه بگیری/ به نام من/ بزرگ میشوی/ و خیابان کوچکترین فرصت است/ خفهگی در تمام انگشتهای جهان/ وقتی دکمهها شل نمیشود/ دارند نگاهمان میکنند» هنر شاعر این است که همین جهان شخصی را عام میکند و همانطور که گفتیم نمیگذارد مخاطب در سیر انفس او محو شود. «دارند نگاهمان میکنند» در پایان شعر، برای لحظهای انگار پرده را از روی جهان شاعر که بسیار شخصی و دور از دست است، بر میدارد و در همین لحظه خواننده او را در جهان تکهتکه کلماتش، عریان و صادق تماشا میکند.
زبانی دشوار و منطقی،روایت گونه و بازی های کلامی و مفهومی از ویژگی های بارز شعرهای این کتاب است. اغلب شعرهای این کتاب مضمونی اجتماعی دارند و گاه که رو به عاشقانه می رود هم عنصر اجتماعی و فلسفی اش را حفظ می کند و از دیدگاه یک «زن» وارد این مقوله می شود.
بازی مفهومی را می توان در تکه ای از شعر «3» به خوبی مشاهده کرد :
«آن طرف مردی هست/ که حواسش را با حواس من پرت می کند...»
اگر تسلیتی در کار است، تسلیت به زنیست که خود در درد واقع شده است و خود زخمیست که درد میکند «و من خطوط کف دستام را به جا نمیآورم/ اینجا/ چقدر درد میکنم» این صدا، خود در دایره درد ایستاده و خود تسلیتیست به جهان زنی که اوست و زنی که دیگرانند.
زبان شعر مهناز یوسفی، برخلاف بسیاری از شعرهای روایی امروز که شیزوفرنیک، عصبی و انباشته از بازیهای کلامیاند و خواندههای زبانشناسانهشان را به رخ خواننده میکشند، زبانی سلیس و ساده و سرشار از تصویرهای شاعرانه است. بماند که این مساله درباره چند شعر این دفتر صادق نیست، ولی فضای کلی کار و صادقانهترین شعرهای او خصوصیتی که گفته شد را دارند. زبان در تصاویر شعری او آمیخته و بهعنوان عنصری اضافی در کنار تصویر نقش بازی نمیکند؛
«مرگ فاصلهایست که مردن را از یاد برده است/ مرگ فاصلهایست که جایم را روی صندلی دیگری میگیرد/ مرگ فاصلهای ست/ من قیامتی کوچکام/ روزهای بزرگی برپا کردهام/ و هر روز/ پا برهنه/ قدمهای زیادی در من محکوم میشود/ تو روی صندلی من نبودی/ تو بیمقدمه زنده بودی/ جهان به اندازه چشمات باز/ جهان به اندازه چشمات بسته/ زنی از پنجره بیرون را میبیند/ زنی پنجره را از بیرون میبیند...»
عینیت و تصویر نقش پُر رنگی را در لذت شعر ایفا می کند، همیشه انسان می تواند از یک تصویر به راحتی به یک مفهوم برسد و تجسم اش کند. این امر متاسفانه در شعر بسیاری از شاعران امروز ما رعایت نمی شود اما یوسفی در پاره ای از اشعار این کتاب عینیت قابل قبولی به شعرش بخشیده است:
«صلح/ همیشه از دور می آید/ و تکان دادن دستش،/ با لبخند من هماهنگ است.»
عنصر اصلی و دیگری که بدون اشاره به آن نمی توان از کتاب مه ناز یوسفی گذشت، زنانگی جاری در اشعار است. چند سال اخیر صداهایی در شعر زنان به گوش می رسد با زبانی تازه تر می کوشند و خوب هم به پیش می روند از این دست هستند شاعرانی همچون؛ مهرنوش قربانعلی، پگاه احمدی و بیش از همه اینجا مه ناز یوسفی است.
«یک جماعت خواب بودند و/ فقط زنی بر لبه ی آستینش/ آرام گریه کرده بود...»
و
«تکه تکه از رنج/ و با تکه پارچه می افتم به جان خانه/ این گردگیری به خاطر فصل جدید است برادران من/ این گردگیری به خاطر فصل جدید است.»
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: روزنامه فرهیختگان، روزنامه روزگار