هزار و یک پا+هزار و دوپا
توی خانه تنها بود، کوتی کوتی
حوصله اش سر رفته بود، کوتی کوتی
حوصله ی بازی نداشت، کوتی کوتی
حوصله ی نقاشی نداشت، کوتی کوتی
چند بار پاهایش را شمرده بود، کوتی کوتی
حوصله ی پاشماری نداشت، کوتی کوتی
دلش یک مهمان می خواست، کوتی کوتی
دلش یک مهمان بی دست و پا می خواست، کوتی کوتی
ناگهان ... در زدند
تق، تق، توق توق!
توق توق، تق، تق!
در خانه را باز کرد، کوتی کوتی
کی پشت در بود؟
یک هزار پای پیر با یک عصای خوشگل چوبی
کوتی کوتی با خوش حالی گفت: سلام بابای بابا!
هزار پای پیر با یک عصای چوبی گفت:سلام پسر پسرم! خوبی؟
کوتی کوتی گفت:اصلاً انتظار دیدن شما را نداشتم، بابای بابا.
لابد منتظر یک مهمان بی دست و پا بودی؟
شما از کجا فهمیدید؟
بعد دیدی جای یک مهمان بی دست و پا، یک مهمان هزار و یک پا آمده؟
هزار و یک پا؟
بله دلبندم. هزار پا+یک عصا می شود چی؟
کوتی کوتی خندید و گفت:بفرمایید تو، بفرمایید آقای هزار و یک پا.
بابای بابا یواش یواش آمد توی خانه و گفت:تازه کجایش را دیده ای!
کوتی کوتی گفت:چی شده؟
بابای بابا گفت: یک هزار و دوپا پشت سرم دارد می آید.
چشم های کوتی کوتی برق زد:مامان مامان!
بابای بابا گفت:بله دلبندم.
کوتی کوتی بیرون را نگاه کرد. مامان با دوتا عصای چوبی خوشگل، از پله ها بالا می آمد.
دیگر تنها نبود کوتی کوتی.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:سروش خردسالان