راهی به سوی آزادی شعر هفتم
امام خود را شاعر نمیدانست
فقط نامههایی برای عروسش فاطمه مینوشت.
ولی الآن «دیوان» او در دست من است
قصاید و غزلیات آن چقدر زیبا هستند.
"باده عشق"، عطر ایران است.
اینجا رباعیات با غزلیات مشاعره میکنند.
وارد باغ شعر امام میشوم،
باغی که با دست خردمند کاشته شده است.
او یاد می دهد که بذر نیکی بکاریم،
میوههای خیر و روشنگری را پخش کنیم
و جهانی را بسزایم که جایی برای خصومت نداشته باشد
در این جهان انسان به کمال خود خواهد رسید.
کسی در این مورد بحث نمیکند که خمینی که توانست
ایران را از دست شیطان نجات دهد، خردمند بود.
او فرهنگ و روح مردم را از دست شیطان نجات داد،
عظمت ایران را به ملتها نشان داد.
ولی سرنوشت ،آزمایشات جدیدی در چنته داشت.
نیروهای عراقی به سرزمین ایران ریختند.
و دوباره ملت برخاست.
سال خونین 1980 میآید.
دوباره ماه سپتامبر، آغاز جنگ.
دوباره آزمایشات از سوی شیطان.
زمستان فرا میرسد. جنگ ادامه دارد.
جنگ جان و مرگ، جنگ عراق علیه ایران.
هر پسر جوان میخواهد داوطلبانه به جبهه برود،
پسران بدون خداحافظی با مادران به سوی جبههها میشتابند.
شبها شهر را بمباران میکنند. کودکان و زنان
در تهران، آبادان و دزفول نمیخوابند.
دعا میخوانند: "خدای بزرگ، کاری بکن که
گلولهها به قلب برادرم رحم کنند"
تنها خمینی میدانست که پیروزی میآید
زیرا اسلام از تفنگ قویتر است.
«زندگی احیا میشود. کف آلوده از بین میرود،
نمیتوان اندیشه پاک را از بین برد،
نیروهای ظالم و شرور،
برکت را از ایران نخواهند گرفت.
ملت را نمیتوان با محاصره و با خطر جنگ
شکست داد.
سلطه گران ملعون، باختهاند.
میوههای تزویر
در باغ های ایران نرسیدهاند.
استبداد ریشه کن شد.
زندگی ما در سورههای
قرآن مجید تبلور مییابد».
جنگ مخوف به پایان رسید.
به نبرد بی امان پایان داده شد.
عصر جدید شروع شد،
آفتاب شیرین امید،
بر فراز ایران طلوع کرد.
لینک مطالب مرتبط: