یک دسته کلید برای راهنمایی
نام کلید یاد گشایش و بسط و نیز قبض و قفل را تداعى مىکند. وقتى گیر و گرفت و قفلى در کار نباشد ذکر نام کلید بىمورد است. قفل و بست و بستگى و رهایى توامانند و معرف یکدیگر. آن بى این و این بى آن بى معناست.
عنوان یک دسته کلید را از غزلى در دیوان غزلیات حضرت مولانا به وام گرفتهام، که ذیلاً به آن اشاره خواهم کرد. بدون اغراق هر پدیده و صورتى که با اندیشه وسیع، خلاق و معناساز مولانا مىآمیزد، بىدرنگ به رمزى حساس و معنایى دقیق و بالنده بدل مىشود. در این کلام، کلید، زبان بیان کدامین معناست؟
احتمالاً رمز گشایش معضلات فرهنگى و آسان سازى امور غامضِ سیر و سلوک، تا سالک بیاموزد که در حَرج و فرَج و اُفت و خیز و رویارویىهاى گوناگون با مسائل، مدیریتى هوشمندانه و تأثیرگذار داشته باشد. سرشت انسان از بدو پیدایش تاکنون در زندگانى خود با دو عرصه متفاوت مواجه بوده است.
عرصه قبل از هبوط و عرصه بعد از هبوط. این دو عرصه به لحاظ حیات درونى پیوسته با هم مرتبط و بر روى همدیگر اثر گذارند.
پیش از هبوط انسان در بهشت بى رنج خدا، آرام و بى دغدغه، اوج و عروج را فراهم داشت. طعم تلخ ناکامىهاى کاهنده و آزارهاى گدازنده ذائقه جانش را نیازرده بود، معانى و حقایق در پس حجاب صورت پنهان نبودند. خطر ذلالت در کار نبود. دنیاى معانى عریان و عریانى معانى بود.
نامها و رنگها ننگ آفرین نبودند. ادراک سهلالوصول بود، جهد بى توفیق را کسى نمىشناخت، صَحو سُکرانگیز و سُکر، هشیارى آفرین بود. همه جا همسویى و همنوایى. سرشت نورانى بود و جان بى گره:
جان گرگان و سگان از هم جداست/ متحد جانهاى شیران خداست
زندگانى قبل هبوط مانند شهرى بود پر از بایزید.
منبسط بودیم و یک گوهر همه | |
بى سر و بى پا بُدیم آن سر همه | |
یک گهر بودیم همچون آفتاب | |
بى گره بودیم و صافى همچو آب | |
چون به صورت آمد آن نور سَرَه | |
شد عدد چون سایههاى کنگره | |
کنگره ویران کنید از منجنیق | |
تا رود فرق از میان این فریق |
جاى دیگر :
چونکه بى رنگى اسیر رنگ شد | |
موسیى با موسیى در جنگ شد | |
چونکه رنگ از آن میان برخاستى | |
موسى و فرعون دارند آشتى |
اما این کیفیت مطلوب، عنایت محض بود و گنج بى رنج.
هبوط آغاز شد، انسان با شبکه درهم تنیده کثیرالوجه و پر راز و رمز این جهان روبرو شد. وحدت، در جان و جهان، آدمى شکست. تفرقه که رویدادى آفت آفرین است ظهور کرد. معانى در پى و پس نقاب و روپوش جهل نهان شدند. کششهاى هنجار و ناهنجار، زندگى انسانى را محاصره کردند. معناى تو یک چیزى ولى چندین هزارى، بازگوکننده واقعیت درونى انسان شد. راه پیش رو: از جمادى تا ملاقات خدا، شیطان با نام دوم نفس، عرصه جان آدمى را مورد تاخت و تاز قرار داد.
از طرفى سرشت شریف انسانى که یادگار بهشت قبل از هبوط است و بل عظیمتر، با پشتوانه روح و اسماء الهى، دست به نفى موهوم و اثبات معلوم مىزند و با اسقاط اضافات، در پى کشف صراط مستقیم سلوک برمىآید. دو عرصه نور و ظلمت، فرا روى انسان پدیدار آمدند. در عرصه نور، روح نورانى و نورانىتر و شفاف و صیقل خورده مىشود. جوانههاى ارزشهاى توحیدى در بهار رشد عرفانى، شکوفا مىشوند و عرصه حاکمیت خود را در وجود آدمى مىگسترانند.
روحِ صیقل خورده، صور و معانى را در خود منعکس مىکند. ادراک که به لطف سلوک عارفانه از تنگناى فهم مادى خارج شده از حمایت درک ازلى برخوردار مىشود. درک و روح دریاگونه، وسیع و آزاد شدهاند. ناگهان حادثهاى عظیم و شورانگیز به وقوع مىپیوندد، که کیمیاى جان آدمى است و دگرگون کنندهاى تعالى بخش. آرى: ناگاه آید ولى برآگاه آید.
حسن ازلى در آینه دل متجلى مىشود. درک ازلى آن حضور را در مىیابد،حسن هر لحظه زیبا و زیبا و زیباتر و عقل هر لحظه شیفتهتر و گداختهتر و دیوانهتر. دیوانگى محبوبى که فقط از ادراک شیفته جمال برمىخیزد. در این آن شکوهمند و عرصه اعجازآمیز، عشق متولد مىشود با هزار و هزاران دسته کلید، از بهر گشودن دربهاى بسته زندگى آدمیان.
این نیمشبان کیست چو مهتاب رسیده | |
پیغمبر عشق است ز محراب رسیده | |
آورده یکى مشعله آتش زده در خواب | |
از حضرت شاهنشه بى خواب رسیده | |
این کیست چنین خوان کرم بازگشاده | |
خندان جهت دعوت اصحاب رسیده | |
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق | |
از بهر گشائیدن ابواب رسیده |
و کلام آخر اینکه: آفت عظیم حیات انسانى تفرقه ارزشها و اجتماع ضد ارزشهاست.
بنابراین، توفیق محصول جمعیت ارزشها و افتراق ضدارزشهاست.
در این سیر و سلوک عاشقانه و با این یگانهسازى است که انسان و خدا و جهان به اجتماع و تفاهم مىرسند و حیات معقول در سایه این موهبت پر برکت نصیب آدمى مىشود.
اکنون انسان با اندیشه عاشقانه خود، بهشت خودساخته ثانوى را تحصیل مىکند، تفرقه و تشتت رخت برمىبندد و توحید بر تمامى شئونات حیات سایه مىافکند.
آفرین بر عقل کل اوستاد | |
صد هزاران ذره را داد اتحاد | |
همچو خاک مفترق در رهگذر | |
یک سبوشان کرد دست کوزهگر |
بخش ادبیات تبیان
منبع:مجله ی فرهنگی و هنری بخارا- محمد بردبار