من همهچی خواهم نوشت
مختصری درباره آگوتا کریستوف و داستان کوتاهی از او
آگوتا کریستوف
Agota Kristof
آگوتا کریستوف Agota Kristof، سی اکتبر 1935 در شهر Csikvand مجارستان به دنیا آمده است. در سال 1956 به همراه شوهر و کودک سهماههاش به سوئیس پناهنده شد و شهر نوشاتل، واقع در بخش فرانسویزبان این کشور را برای زندگی برگزید. همزمان با کار در یک کارخانهی ساعتسازی و یادگیری زبان فرانسه، شروع کرد به نوشتن نمایشنامههای کوتاه به زبان فرانسه که همان موقع در رادیو سوئیس اجرا شدند.
او در سال 1987 با نوشتن رمان «دفتر بزرگ» موفق به دریافت جایزهی «کتاب اروپایی» شد و به شهرت جهانی رسید. این رمان، جلد اول از یک تریلوژی بود که با رمانهای «دلیل» و «دروغ سوم» ادامه یافت و تاکنون به 33 زبان ترجمه شده است. «دروغ سوم» در سال 1991 جایزهی «انتر» را برای کریستوف به ارمغان آورد. این تریلوژی قصهی زندگی دو پسر دوقلوست از کودکی تا جوانیشان. نگاه بدبینانه به جهان و طنز سیاه از ویژگیهای بارز این تریلوژی و دیگر آثار کریستوف است.
بعد از تریلوژی موفق «دوقلوها»، کریستوف یک رمان به نام «دیروز» (1995) و یک مجموعه داستان تحت عنوان «فرقی نمیکند» (2005) منتشر کرده که داستان «نویسنده» از همین مجموعه برای ترجمه انتخاب شده است.
دیگر آثار آگوتا کریستوف عبارتند از دو مجموعه نمایشنامه به نامهای «زمان خاکستری» (1998) و «هیولا» (2007)؛ یک کتاب اتوبیوگرافی؛«بیسواد» (2001) و کتابی حاوی یک قصه و یک نمایشنامهی کوتاه؛ «کجایی ماتیاس؟» (2006).
آگوتا کریستوف یکی از بزرگترین نویسندههای معاصر سوئیس محسوب میشود و جایزهی شیلر را برای مجموع آثارش دریافت کرده است.
***
«نویسنده» داستانی از کریستوف:
من کنارهگیری کردهام تا اثر زندگیام را بنویسم.
من نویسندهی بزرگی هستم. هنوز هیچکس این را نمیداند، چون هنوز هیچ چیز ننوشتهام. ولی وقتی بنویسمش، کتابم را، رمانم را...
برای همین است که از کار کارمندیام کنارهگیری کردهام و از... از چه چیز دیگر؟ دیگر از هیچ چیز. چون، هیچوقت دوستی نداشتهام. با اینهمه، از دنیا کنارهگیری کردهام تا یک رمان بزرگ بنویسم.
بدیش این است که نمیدانم سوژهی رمانم چه خواهد بود. قبلاً اینهمه دربارهی همه چیز نوشتهاند.
من حدس میزنم، حس میکنم که نویسندهی بزرگی هستم، ولی هیچ سوژهای پیدا نمیکنم که در حد و اندازهی استعدادم خوب و بزرگ و جالب باشد.
به همین خاطر، انتظار میکشم. و در این انتظار، مسلماً از تنهایی رنج میکشم، همینطور از گرسنگی، البته گهگاه، ولی امیدوارم با همین رنج به حالتی روحی برسم که باعث شود سوژهای لایق استعدادم کشف کنم.
بدبختانه، سوژه دیر خود را نشان میدهد، و تنهایی من روزبهروز سنگینتر و طاقتفرساتر میشود، تنهایی احاطهام میکند، خلاء همهجا را در برمیگیرد، با اینهمه هیچکدام از اینها برای من مسئلهی زیاد مهمی نیست.
ولی این سه چیز وحشتناک، تنهایی، سکوت و خلاء، سقف را سوراخ میکنند، تا ستارهها میروند، تا بینهایت گسترده میشوند، و دیگر نمیدانم این باران است یا برف، باد گرم و خشک کوههای آلپ است یا باد موسمی.
و فریاد میزنم:
- من همهچی خواهم نوشت، هر چیزی که بشه نوشت.
و صدایی به من جواب میدهد، صدایی طعنهآمیز، ولی به هر حال یک صدا:
- باشه، پسر. همهچی، ولی نه بیشتر، ها؟
بخش ادبیات تبیان
منبع:وبلاگ برهوت