چند قدم اون ور ابرا
آسمان آبی تر از همیشه بود و تلألؤ انوار خورشید زیباتر از همیشه دیده هایمان را نوازش می كرد. حالا كه نزدیك است آن اتفاق عظیم بیفتد دلم در سینه با شتاب می تپد.
نشانه هایش را خوب بلدم. آسمانی فیروزه ای . دلتنگی برای دعوتی بزرگ و هلالی بر گوشه آسمان.
من با همین دلتنگی های بزرگ آمدم. شروع كردم. از ابتدا، از صفر از همان جایی كه باید شروع می كردم.
جاده طولانی ست و مسیر خطرناك، دستم را بگیر. كه من از همان روز ازل محتاج نگاه آسمانیت بودم.
دلتنگ صدایی كه مرا بخواند. حالا كه صدایت را گنگ می شنوم دلم را خوش می كنم به همین نوای دلنشین و با دستان تو پیش می آیم.
خدای من این بندگی را از من بپذیر، مرا خالص كن، كه شیطان را بر مخلصین راه نیست.
از دعوت تو دلم خبر خواهد گشت
شیطان وجود بی اثر خواهد گشت
هر سال نشد كه عهد بندم با تو
امسال بدان، دوباره بر خواهم گشت
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:کیهان