تبیان، دستیار زندگی
ی اکبرعلیه السلام" در تاریخ آمده است :تا اصحاب زنده بودند، تا یك نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یك نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادرزادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود. مى‏گفتند آق...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

افلاکیان کربلا

حضرت علی اکبرعلیه السلام

در تاریخ آمده است :تا اصحاب زنده بودند، تا یك نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یك نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادرزادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود. مى‏گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏ مان را انجام بدهیم،وقتى ما كشته شدیم خودتان مى‏دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد.آخرین فرد از اصحاب ابا عبدالله كه شهید شد،یك مرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حركت كردند.نوشته‏اند:« فَجَعَلَ یودع بَعضَهُم بَعضاً»شروع كردند با یكدیگر وداع كردن و خداحافظى كردن،دست‏به گردن یكدیگر انداختن، صورت یكدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر، اول كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشیدش على اكبر بود.

على اكبر«ع»فرزند بزرگ سید الشهدابود. اودر كربلا حدود 25 سال داشت. سن او را 18 سال و 20 سال هم گفته‏اند.او اولین شهید عاشورا از بنى هاشم بود.(1)

على اكبر شباهت بسیارى به پیامبر داشت،هم در خلقت،هم در اخلاق و هم در گفتار.به همین جهت روز عاشورا وقتى اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیكار شد،امام حسین«ع»چهره به آسمان گرفت و گفت:« اللهم اَشهدُ عَلی هوُلاء القوم فَقَدْ بَرَزَ اِلیهِم غُلام اَشبه الناس برَسولِکَ محمد خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطقاً وَ کُنّا اذا اِشتَقنا الی رؤُیة نَبیکَ نَظَرنا اِلَیه»(2)

شجاعت و دلاورى على اكبر و رزم آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر كربلابهویژه در روز عاشورا تجلى كرد.سخنان،فداكاریها و رجزهایش دلیل آن است. وقتى امام حسین از منزلگاه«قصر بنى مقاتل»گذشت،روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بیدارى«انا لله و انا الیه راجعون»گفت و سه بار این جمله و حمد الهى را تكرار كرد.على اكبر وقتى سبب این حمد و استرجاع را پرسید،حضرت فرمود: در خواب دیدم سوارى مى‏گوید این كاروان به سوى مرگ مى‏رود. پرسید:مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا. گفت:«فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقین»پس باكى از مرگ در راه حق نداریم!(3)

روز عاشورا اولینفرداز اهل بیت كه اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین كند او بود.گر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود،ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. وقتى به میدان مى‏رفت،امام حسین«ع»در سخنانى سوزناك به آستان الهى،آن قوم ناجوانمرد را كه دعوت كردند ولى تیغ به رویشان كشیدند، نفرین كرد.

نوشته‏اند: هنگامی که حضرت علی اکبر روانه میدان شد، ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس‏» (4)به او نظر كرد مانند نظر شخص ناامیدى كه به جوان خودش نگاه مى‏كند. ناامیدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت‏ سراو رفت.اینجا بود كه گفت: خدایا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اینها مى‏رود كه از همه مردم به پیغمبر تو شبیه تر است.جمله‏اى هم به عمر سعد گفت:فریاد زد به طورى كه عمر سعد فهمید:« یَابْنَ سَعد قَطَعَ الله رَحَمَکْ » خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از این فرزند قطع كردى.(5)

بعد از همین دعاى ابا عبد الله (ع )، دو سه سال بیشتر طول نكشید كه مختار عمر سعد را كشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شركت كرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى كه روى آن پارچه‏اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.یك وقت‏به پسر گفتند:آیا سرى را كه اینجاست مى‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حركت كرد. مختار گفت:او را به پدرش ملحق كنید.

على اكبر چندین بار به میدان رفت و رزمهاى شجاعانه‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود.

هنگام جنگ،این رجز را مى‏خواند كه نشان دهنده روح بلند و درك عمیق اوست:

انا على بن الحسین بن على‏.

نحن و رب البیت اولى بالنبى.‏

تالله لا یحكم فینا ابن الدعى‏.

اضرب بالسیف احامى عن ابى.‏

ضرب غلام هاشمى عربى(6).

پیكار سخت،او را تشنه‏تر ساخت. به خیمه آمدواز پدر آب طلب نمود. این سخن جان ابا عبدالله را آتش زد، می فرماید: پسرم ! ببین دهان من از دهان تو خشک تر است ، ولی تو به زودی از دست جدت پیامبر سیراب می گردی پس با همان تشنگی و جراحت دوباره به میدان رفت و جنگیدبى آنكه آبى بتواند بنوشد.

مردى به نام حمید بن مسلم كه به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل كرده است.مى‏گوید:كنار مردى بودم. وقتى على اكبر حمله مى‏كرد،همه از جلوى او فرار مى‏كردند.او ناراحت‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‏خورم اگر این جوان از نزدیك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت.گفت:خیر.على اكبر كه آمد از نزدیك او بگذرد، این مرد او را غافلگیر كرد و با نیزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه دیگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ كند.در اینجا فریاد كشید: «یا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏بینم و شربت آب مى‏نوشم.(7)اسب،حضرت على اكبر رابه میان لشكر دشمن برد.این جمله در تاریخ آمده است که:« فَاحتَمَلُهُ الفَرسَ الی عَسکَر الاعداء فَقَطُعوهُ بسیُوفِهِم اِربَاً اِربَاً» (8).( اسب علی اکبر به سمت لشکر دشمن رفت و هر کس با شمشیر به او ضربه ای وارد نمود تا اینکه قطعه قطعه گردید.)

امام وقتى بر بالین او رسید كه جان باخته بود .صورت بر چهره خونین على اكبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین كرد:

«قتل الله قوما قتلوك...»و تكرار مى‏كرد كه:«على الدنیا بعدك العفا».و جوانان هاشمى را طلبید تا پیكر او را به خیمه گاه حمل كنند.(9)

على اكبر، نزدیكترین شهیدى است كه با حسین«ع»دفن شده است.مدفن او پایین پاى ابا عبد الله الحسین«ع»قرار دارد و به این خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد.(10)


پی نوشتها:

1- حیاة الامام الحسین ، ج 3، ص 245.

2- بحار الانوار، ج 45، ص 43.

3- اعیان الشیعه، ج 8، ص206.

4و5- الهوف ،سید ابن طاووس، ص 47.

6- اعیان الشیعه ، ج 8،ص 206.

7- بحار الانوار، ج 45، ص 44.

8- مقتل الحسین، مقرم، ص 324.

9- حیات الامام الحسین، ج 3، ص 248.

10- علی الاکبر، عبدالرزاق الموسوی، ص 146.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.