تبیان، دستیار زندگی
من در آنجا به بعضی گفتم كه بحاكم بگوئید كه یكنفر آمده و با شما كاری دارد و كاغذی از طرف حضرت امام...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامه حضرت


در علام رؤیا دیدم وجود مقدس حجت خدا حضرت رضا روحی فداه از ضریح مطهر بیرون آمد و بمن فرمود تو را چه می شود من قضیه و حال خودم را بخدمتش بعرض رساندم.  دیدم آنحضرت كاغذی بمن داد و فرمود: این كاغذ را بگیر وصبح از شهر بیرون رو در خارج شهر قافله ای خواهی دید كه بسمت بخارا (افغانستان فعلی) می رود تو با اهل قافله همراه شو تا به بخارا برسی. 


نامه حضرت

عالم جلیل شیخ مهدی یزدی واعظ ساكن ارض اقدس رضوی متوفای در مشهد فرمود داماد من ملا عباس برایم نقل فرمود:  قریب بیست سی سال قبل هر وقت بحرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) جهت زیارت می رفتم همیشه پیرمردی را مشغول تلاوت قرآن می دیدم.  از حال او تعجب كردم كه هروقت صبح و عصر و شب وارد حرم می شوم مشغول تلاوت قرآن است مگر این پیرمرد كار دیگری بجز تلاوت كلام الله ندارد.  روزی نزدیك او رفتم و بعد از سلام مطلب خود را باو اظهار نمودم.  گفتم مگر شما هیچ شغلی ندارید كه من پیوسته شما را در این مكان شریف بقرآن خواندن می بینم.  گفت مراحكایتی است و از آن جهت نمی خواهم از حضور قبر آنحضرت دور شوم. و آن قصه این است.  من از وطن با پسر خود بزیارت این بزرگوار حركت كردم در بین راه گروهی از تركمنان بما رسیدند و پسر جوان مرا گرفته و بردند و مرا بواسطه اینكه پیر و از كار افتاده بودم نبردند. من با نهایت افسردگی بپابوس این بزرگوار مشرف شدم و درد دل خود را به آن حضرت عرضكردم كه یابن رسول الله من پیر و ناتوانم و بغیر همان پسر جوان كسی را ندارم او را هم تركمنان از من گرفتند و بردند و حال من بیكس و بیچاره شده ام و من پسر خود را از شما می خواهم.  از این تضرع و زاری من اثری ظاهر نشد و نتیجه ای بدست نیامد تا شب جمعه ای نزدیك ضریح مقدس بسیار گریه كردم وعرض نمودم كه یا مرگ مرا از خدا بخواه و یا پسرم را بمن برسان.  پس از شدت گریه و بی حالی مرا خواب ربود در علام رؤیا دیدم وجود مقدس حجت خدا حضرت رضا روحی فداه از ضریح مطهر بیرون آمد و بمن فرمود تو را چه می شود من قضیه و حال خودم را بخدمتش بعرض رساندم.  دیدم آنحضرت كاغذی بمن داد و فرمود: این كاغذ را بگیر وصبح از شهر بیرون رو در خارج شهر قافله ای خواهی دید كه بسمت بخارا (افغانستان فعلی) می رود تو با اهل قافله همراه شو تا به بخارا برسی.  در آنجا این كاغذ مرا بحاكم بخارا برسان و او پسر تو را بتو می رساند چون ازخواب بیدار شدم دیدم كاغذ مرحمتی آن بزرگوار مهر شده در دست من است و در پشت آن نوشته شده بحاكم بخارا برسد.  خوشحال شده و صبح از دروازه بیرون آمدم قافله ای كه فرموده بود دیدم پس با آنها به راه افتادم زیرا اهل قافله از تجار بودند وچون سرگذشت خود را به آنها اظهار كردم آنها مرا مواظبت كردند تا به بخارا و بدر خانه حاكم رسانیدند.  من در آنجا به بعضی گفتم كه بحاكم بگوئید كه یكنفر آمده و با شما كاری دارد و كاغذی از طرف حضرت امام رضا (علیه السلام) آورده است.  تا این خبر را باو دادند دیدم خود حاكم با سر و پای برهنه بیرون دوید و كاغذ امام صلوات الله علیه را گرفت و بوسید و بر سر نهاد. آنوقت بخادم خود گفت فلان تاجر كجاست او را حاضر كنید.  بامر حاكم رفتند و آن تاجر را حاضر نمودند سپس حاكم باو گفت كه حضرت رضا (علیه السلام) برای من مرقوم فرموده كه پسر این پیرمرد را از تو به پنجاه تومان خریداری كنم و باو برگردانم و اگر اطاعت نكنم تا شب كار مرا تمام كند.  آنمرد تاجر برای فروش حاضر شد و حاكم چند نفر را با من همراه كرد و گفت برو نگاه كن و به ببین پسر تو همان است یا نه لذا من با آن چند نفر بخانه آن تاجر رسیدم چشمم به پسر خود افتاد. واو مرا دید یكمرتبه دست بگردن یكدیگر درورده و معانقه كردیم و بسیار خوشوقت شدیم و بعد بنزد حاكم رفتیم.  حاكم گفت: حضرت رضا (علیه السلام) برای من نوشته است كه خرج راه شما را هم بدهم این بود كه امر كرد تا دو مركب برای ما آوردند و مخارج راه را نیز بما داد و هم خطی برای ما نوشت كه كسی متعرض ما نشود سپس با پسر خود حركت كرده و رو براه نهادیم تا به این ارض اقدس رسیدیم و حالا پسر من روزها پی كاری می رود و من شغلی ندارم بجز خدمت قبر این بزرگوار بنشینم و تلاوت قرن كنم.


منبع: مهر هشتم

بخش حریم رضوی