کاکتوس و کویر
توی یه دهکده قدیمی شمشیر زن ماهر و شجاعی بود که به خاطر اون تمام مردم دهکده در آسایش و امنیت زندگی می کردند . هیچ دزد و راهزنی جرأت نمی کرد به مردم اون دهکده آزاری برسونه .گاهی وقتها مردم روستاهای اطراف نیز به دهکده مرد شمشیر زن می اومدند و از اون در مقابل آدمهای زورگویی که اونها رو اذیت می کردند کمک می خواستند.
اما مرد شمشیر زن با تمام شجاعت و خوبیهایی که داشت یه عیب بزرگ هم داشت اون آدم عجول و کم صبری بود .خودش از این مشکل خیلی ناراحت بود و می دونست اگه بخواد یه قهرمان واقعی بشه باید صبر و طاقت زیادی داشته باشه .به همین خاطر پیش حکیم ده رفت و از او راهنمایی خواست .حکیم به شمشیر زن گفت:" بهتره اول یه سفر به دل کویر بری .اونجا درختی هست که جزء صبورترین موجودات خداست اون درخت میوه ای داره که جزء بهترین میوه هاست برو و از میوه اون درخت بخور و بعد پیش من بیا ."
شمشیرزن با خوشحالی رفت تا برای سفر آماده بشه. یه مشک کوچیک آب به همراه یه سفره کوچیک نون باخودش برداشت و راهی کویر شد .هنوز چیزی از راه نرفته بود که گرمای هوا حسابی خسته و کلافه و تشنه و گرسنش کرد.
دلش می خواست یه جا بشینه و کمی استراحت کنه اما همه جا زمین داغ بود و هوا گرم! برای چندمین بار در مشک آبشو باز کرد تا آب بخوره که تازه فهمید همه توشه راهشو کم کم توی راه خورده و جز چند قطره آب چیزی براش باقی نمونده .تازه ،هنوز هیچ اثری از هیچ درختی دیده نمی شد! فقط گاهگاهی ساقه های بی ثمری میدید که چندان شباهتی با درخت نداشتند نه برگی ،نه میوه ای ،نه حتی سایه ای که بشه زیرش استراحت کرد ،فقط خارهای زیادی مثل سوزن داشتند که نمی شد بهشون دست زد .کم کم طاقت شمشیر زن تموم شد احساس می کرد سرش گیج می ره و دیگه چشماش جایی رو نمی بینه .یه خورده عقب عقب رفت و به ساقه خاردار پشت سرش خورد چند تا از سوزنهای دردناک اون بازوشو زخمی کردند.از شدت عصبانیت فریادی زد و با شمشیر ضربه ای به اون ساقه خشن و بی ثمر زد و بی هوش روی زمین افتاد .طولی نکشید که با چند قطره آب که روی صورتش ریخت بهوش اومد و با حیرت دید که از ساقه بریده شده درخت سوزنی شکل، آب می ریزه .با عجله جلو رفت و آبهای اونو مکید.آب ساقه درخت بی ثمر، جانی دوباره به شمشیر زن بخشید .شمشیر زن بعد از کمی استراحت با ناراحتی و شرمندگی کویر رو ترک کرد و پیش حکیم برگشت و ماجرا رو تعریف کرد .حکیم به شمشیر زن گفت:" پسرم همون درخت تیغ داری که ازش آب خوردی درختی بود که من می خواستم ببینی . اون درخت اسمش کاکتوسه .کاکتوس بسیار مقاوم و صبوره .اون بسیار کم آب می خوره و سهمیه آبشو توی ساقه های سوزنی خودش ذخیره می کنه و به دیگران می بخشه .میوه درخت کاکتوس همون آبی بود که جون تو رو از مرگ نجات داد . خیلی از مسافرای کویر زندگی شون مدیون فداکاریهای درخت کاکتوسند. کاکتوس قهرمان کویره .تو هم اگه می خوای آدم صبوری بشی باید یاد بگیری بعضی وقتها در مقابل گرسنگی و تشنگی مقاومت کنی و چیزی نخوری .اگر تو روزهای گرم تابستون روزه بگیری مثل درخت کاکتوس قهرمان صبر و مقاومت می شی .روزه گرفتن مخصوصا تو هوای گرم ،خیلی قدرت و شجاعت می خواد .امتحانش کن بعد از مدتی خودت می بینی که چقدر انسان قوی و محکمی می شی . "
مرد شمشیر زن بعد از اون ماجرا زیاد روزه می گرفت و کم می خورد و کم حرف می زد .بعد از مدتی قهرمانی شد که هیچ کس قدرت مبارزه با او رو نداشت. با وجود اینکه همه دوستش داشتند و آرزو داشتند با او دوست بشن ، او بیشتر از همه دوست کاکتوس و کویر بود.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان
مطالب مرتبط: