تبیان، دستیار زندگی
من داستان می‌نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل از من نوشته شده است و همزمان با من و بعد از من نیز نوشته می‌شود و خواهد شد؛ اما داستان، فقط یک بار نوشته می شود؛ فقط یک بار.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد

گفتاری از نادر ابراهیمی درباره «سه دیدار»


من داستان می‌نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل از من نوشته شده است و همزمان با من و بعد از من نیز نوشته می‌شود و خواهد شد؛ اما داستان، فقط یک بار نوشته می شود؛ فقط یک بار.


سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد

زنده‌یاد نادر ابراهیمی «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» را در سال‌های 75 تا 76 نوشته و در سال 1378 حوزه هنری آن را برای نخستین بار به چاپ رساند.

وی در مقدمه چاپ نخست این مجموعه آورده است: «من داستان می‌نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل از من نوشته شده است و همزمان با من و بعد از من نیز نوشته می‌شود و خواهد شد؛ اما داستان، فقط یک بار نوشته می شود؛ فقط یک بار.»

وی سپس توصیه کرده است: آنها که واقعیت را می‌خواهند، نه حقیقت را و طالب واقعیات تاریخی هستند نه حقایق انسانی، می‌توانند به بهترین تاریخ ها مراجعه کنند.

ابراهیمی همچنین در بخش دیگری از مقدمه کتاب که به بانو ثقفی، همسر امام خمینی (ره) و تمام یاران و همراهان ایشان تقدیم شده، نوشته است: در اینجا، در پیشگاه شما مردان و زنان باایمان ایرانی که ایران را عاشقانه و پرشور می‌خواهید و آرزومند وطنی سربلند و قدرتمند هستید، به جمیع معتبرات خویش سوگند می‌خورم که آنچه در این داستان گفته‌ام، به اعتقاد و باور خودم، عین حقیقت است و جز حقیقت، هیچ نیست و بخشی از حقیقت که بتواند بخش‌های دیگر حقیقت را نفی و انکار کند نیز نیست.«سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» عنوان رمانی است که نادر ابراهیمی در سال‌های دهه هفتاد آن را بر اساس زندگی حضرت امام خمینی(ره) نوشته است. این کتاب به دلایلی تنها یک بار در سال 1377 از سوی حوزه هنری منتشر شد و با اینکه مورد استقبال مخاطبان هم قرار گرفت ولی هیچ گاه تجدید‌چاپ نشد، تا اینکه سال گذشته در انتشارات سوره مهر جلد اول و دوم آن تجدید چاپ شد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفتار‌هایی است که زنده یاد نادر ابراهیمی در دوران حیاتش درباره این رمان بیان داشته است. نادر ابراهیمی در روزهای حیات خود در چند مصاحبه علت و چگونگی نگارش اثر داستانی «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» با موضوع زندگی حضرت امام خمینی(ره) را شرح داده است که بخش هایی از آن در زیر می آید:

در باب قهرمان زنده نوشتن دل می‌خواهد، آن هم قهرمانی همچون امام خمینی (ره). در سال 57 نوشتن کتاب کوچکی را در باره ایشان آغاز کردم به نام «دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آید» و هنوز تمام نکرده بودم که انقلاب به پیروزی رسید و کار را رها کردم. چند سال پیش حجت‌الاسلام زم، مرا به تجدید خاطره با این کتاب وادار کرد.

امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمی‌شناسم که همتا و همپای امام باشد.

به هر حال امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمی‌شناسم که همتا و همپای امام باشد. البته من پیش از سه دیدار، «مردی در تبعید ابدی» را نوشتم. آن داستان ـ همان مردی در تبعید ابدی را می‌گویم ـ مرا به قدر کافی خرد و خمیر کرد چرا که مصمم بودم به ادراکی از فلسفه ملاصدرا برسم و ساختمان داستان را بر اساس همان ادراک فلسفی بنا کنم. در این راه سختی‌های بسیاری کشیدم؛ به هر حال پس از آن که «مردی در تبعید ابدی» تمام شد قدری شفا یافتم و بر آن شدم که تا زنده‌ام، آرام آرام روی همین گروه از شخصیت‌های میهنم کار کنم؛ یعنی شخصیت‌های فلسفی،‌ مذهبی که اسباب فخر فرهنگ ملی ما هستند. پس از مُلاصدرا متمرکز شدم روی شیخ اشراق که از جوانی به دلایلی با او انس و الفتی داشتم، ولی تا خودم را جمع کردم که خیز بردارم طرف شیخ اشراق، آقای زم،‌ چنانکه گفتم، به من گفت که روی زندگی حضرت امام(ره) کار کنم که کاری است کارستان. به راستی خطر کردنی بود، غریب، و من هنوز مست اینم که قدمی در این راه برداشته‌ام یا خیر، فقط خیال می‌بافم و خواب می‌بینم که دو جلد از این داستان‌ِ ویران‌کننده را پیش رو دارم و هیچ نمی‌دانم که چند جلد دیگر خواهم نوشت.

و امروز، راستش فکر می‌کنم که این اثر همان نیست که خیلی‌ها دلشان می‌خواست،‌ الا حجت‌الاسلام حاج حسن آقای خمینی، نوه فرهیخته امام که محبتش لرزش را از دست‌های من گرفت.

زنده‌یاد نادر ابراهیمی

در مورد منابعی هم که در اختیار داشتم باید بگویم کار تحقیقات مقدماتی با من نبوده است، سوال کرده‌ام، آن گروه خوب و شریف و بی‌ادعا پاسخ داده‌اند. این طور که به رو به رویم نگاه می‌کنم و سر انگشتی می‌شمارم حدود یکصد و سی جلد کتاب در اختیار من گذاشته‌اند و کوهی از برگه‌ها و یادداشت‌ها که چون جلوی چشمم نیستند، نمی‌بینمشان ... یک بار باز هم سر انگشتی حساب کردم، بیش از پنجاه هزار صفحه در این باب خوانده‌ام، از جلد سوم هم جناب حمید انصاری (رئیس موسسه تنظیم و نشر آثار امام) و یارانشان مژده داده‌اند که مدارک موجود در این موسسه را در اختیارم قرار خواهند داد. بسیار ممنونم؛ آرزویم این است که با سر کار بانو قدس ایران،‌ همسر عالیقدر و دانشمند امام که خوب می‌شناسمشان و می‌دانم چه حقی بر گردن رهبر انقلاب ما داشته‌اند و دارند گفت و گویی بسیار طولانی داشته باشم و فصلی بسیار بلند از جلد سوم و چهارم و پنجم داستان را به این بانوی بزرگوار اختصاص بدهم، اگر داور نهایی دفتر تنظیم و نشر باشد و حجت‌الاسلام حسن خمینی و خود بانو قدس ایران باشند و ممیزی در این میان کاره‌ای نباشد. به هر حال، تن به ممیزی نمی‌دهم. اگر از جایی فشاری بر من وارد شود که این طور بنویس و آن طور ننویس، بلافاصله از چاپ الباقی‌اش چشم می‌پوشم. قرن‌ها وقت باقی است. من می‌میرم، زمان که نمی‌میرد، بله؟ تخیل به هر حال، همچنان میدان‌دار است، اما خیال، هرگز حقیقت را نفی نمی‌کند. هرچه گفته‌ام حق و حقیقت است. واقعیاتش را دیگران بگویند که چه قدر است.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: سوره مهر، خبرگزاری مهر