تبیان، دستیار زندگی
مرحوم آیت اللّه محسنی ملایری از بندگان خوب خدا بود. ایشان مردی پاک سیرت و از شاگردان عارف کامل حضرت آیت اللّه میرزا جواد ملکی تبریزی بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

استخاره ناب!

استخاره
مرحوم آیت اللّه محسنی ملایری از بندگان خوب خدا بود. ایشان مردی پاک سیرت و از شاگردان عارف کامل حضرت آیت اللّه میرزا جواد ملکی تبریزی بودند.

استخاره های ایشان بسیار عجیب بود. آیت اللّه سید عباس حسینی کاشانی درباره ی یکی از استخاره های شگفت ایشان چنین نقل می کند:

روزی ایشان به منزل ما تشریف آوردند. «حاج افشار» نیز به منزل ما آمده بودند و استخاره می خواستند. آیت اللّه محسنی برای او استخاره کرد، من نیز نزدیک آیت اللّه محسنی نشسته بودم، یک آیه آمد،

 ایشان به حاج افشار فرمودند: گویا می خواهید دختری را برای پسرتان عقد کنید؟ گفت: بله، همین طور است! بعد فرمودند: مثل این که مقداری از کارها و حرف هایش هم زده شده است؟

گفت: بله. ایشان تأمّلی کردند و فرمودند: به هر حال دختر خوبی است و اگر تا فردا ظهر این کار را انجام ندهید، رقیبی دارید که از شما پیشی می گیرد و شما ضرر می کنید. حاج افشار نیز این مطلب را کاملاً تأیید کرد و گفت: اتّفاقاً رقیب را هم می شناسیم و درست همان طور است که می فرمایید.

آیت اللّه سید عباس حسینی کاشانی چنین ادامه می دهد: به هر حال این کار (مراسم عقد و عروسی پسر حاج افشار) انجام شد. هفت – هشت ماه از این حکایت گذشت.

یک روز من آیت اللّه محسنی ملایری و اخوان مرعشی را به منزل دعوت کرده بودم. هنگام ظهر بود، وقتی غذا خوردیم، میهمانان خوابیدند، وقتی آقای محسنی ملایری بیدار شدند، شخصی در زد و گفت:

استخاره ای می خواهم من به آقای محسنی ملایری گفتم: شما استخاره کنید ایشان نیز استخاره کردند و من توجّه کردم، دیدم همان آیه ای که برای استخاره حاج افشار آمده بود برای این شخص نیز آمد. ایشان رو کردند به آن شخص و فرمودند:

اگر این کار را انجام دهید در چاهی خواهید افتاد که خلاص شدن از آن، امکان ندارد و ممکن است به مرگ شما بینجامد. آن شخص بسیار تعجب کرد، سپس تشکر کرد و رفت.

بعدها ما فهمیدیم که آن شخص طلافروش بوده و می خواسته چند کیلو طلا را به طور قاچاق از کشور خارج کند.

من از این استخاره تعجب کردم و به ایشان عرض کردم: آقا! من می خواهم سؤالی از شما بپرسم، فرمودند: خودم می دانم چه می خواهی بپرسی.

گفتم: آقا! من نفهمیدم حکایت این دو استخاره چه بود. ایشان فرمودند: من یک مطلبی را می خواهم به شما بگویم. اگر قول دهید تا من زنده هستم آن را به هیچ کس نگویید، برایتان می گویم.

 گفتم: قول می دهم فرمودند:

واقعیتش این است که من وقتی قرآن را باز می کنم از قرآن چیزی نمی فهمم؛ امـا کسی در گوشم می گوید که این طور بگو، یک صدایی در گوشم هست که به من می گوید چه چیزی بگویم و من هم همان چیز را به شخصی که استخاره خواسته، می گویم![1]


منبع :

[1]. ناگفته عارفان/196-194.

تهیه و تتظیم : گروه حوزه علمیه تبیان