تبیان، دستیار زندگی
آنچه كه سیره خاص المیزان است كه جز در روایات معصومین (علیهم‏السلام) در تفاسیر پیشینیان به ندرت دیده می‏شود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خویش باقی است، همانا شناسایی آیات كلیدی و ریشه‏ای قرآن است .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیره تفسیری علامه طباطبایی (2)

علامه طباطبایی
آنچه كه سیره خاص المیزان است كه جز در روایات معصومین (علیهم‏السلام) در تفاسیر پیشینیان به ندرت دیده می‏شود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خویش باقی است، همانا شناسایی آیات كلیدی و ریشه‏ای قرآن است .

لطفا مطالب سیره تفسیری علامه طباطبایی شماره (1)را نیز مطالعه فرمایید.

تفسیر قرآن به قرآن

در كیفیت استدلال یا استمداد از آیه‏ای برای آیه دیگر، سیره مفسران آیات الأحكام چنین می‏باشد كه در استنباط حكم فقهی از قرآن، آیات مقیده را شاهد تقیید آیات مطلقه قرار می‏دادند و همچنین آیات خاصه را سند تخصیص آیات عامه می‏دانستند و نیز درباره مجمل و مبیّن و دیگر فنون اصولی و فقهی، همین روش را داشتند كه از مجموع آیات، بعد از تقیید یا تخصیص یا تبیین و مانند آن، حكم فقهی را در محدوده آیات الاحكام استنباط می‏كردند.

همچنین سیره مفسّران ادبی بر آن بوده و هست كه در استنباط حكم ادبی از لحاظ حقیقت و مجاز لغوی و فصاحت و بلاغت و تشریح فنون گوناگون مجاز مرسل و استعاره، مجموع آیاتی را كه كلمه یا كلام مورد بحث در آنها به كار رفته است، فحص و جست‏وجو می‏نمایند و از نحوه استعمال و اِسناد و تقدیم و تأخیر و اِقتران به حروف و اَدوات حصر یا شرط یا نظایر آن، نكته ادبی مورد نظر را استنباط می‏كنند.

همچنین روش تفسیر كسانی كه قصص قرآن را می‏نگارند یا سنن الهی و سیره پیامبران خدا را از قرآن كریم استنباط می‏كنند، بر این محور دوران دارد كه این كلمه یاجمله در چند سوره و در كدام آیه به كار رفته، تا از مجموع آنها حكم مورد نظر و مطلب مناسب با رشته تخصصی خود را استنباط نمایند.

این روشهای گوناگون كه هر گروهی در استنباط موضوع خاص خویش از جمع‏بندی آیاتی چند استفاده می‏نمودند و می‏نمایند، قبل از تفسیر المیزان وجود داشت و بعد از آن نیز رونق بیشتری پیدا كرد؛

اما هیچ‏كدام از اینها تفسیر قرآن به قرآن نیست كه ویژه المیزان می‏باشد؛ زیرا سرمایه بسیاری از روشهای یاد شده را المعجم تأمین می‏نماید و مواد اولیه استنباط آنان را رجوع به این كتاب فراهم می‏سازد؛

سپس مفسر با دریافت كلمات یا كلامهای مشابه، به تدبر در آنها می‏پردازد و با استمداد از كتابهای لغت و مانند آن، حكم مورد نظر را استنباط می‏كند.

اما آنچه كه سیره خاص المیزان است كه جز در روایات معصومین (علیهم‏السلام) در تفاسیر پیشینیان به ندرت دیده می‏شود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خویش باقی است، همانا شناسایی آیات كلیدی و ریشه‏ای قرآن است كه در پرتو آن آیات كلیدی درهای بسیاری از آیات دیگر گشوده می‏گردد و با شناخت آن آیات ریشه‏ای این شجره طوبا، تغذیه بسیاری از آیات شاخه‏ای روشن می‏شود.

در این شناسایی سخن از كلمه یا كلام مشابه نیست تا فهرستها و لغت‏نامه راهگشا باشند؛ بلكه در این سیر باید از سكوی المعجم و كتاب لغتْ پرواز كرد و به كنگره (و عنده مفاتحُ الغیب)[44] رسید و اسرار كلیدی را كه به روی نامحرمان «مغالیق» است، به چهره خود به عنوان «مفاتیح» دید و از آن آیات كلیدی، گره‏های بسته را گشوده یافت و از «هذا بابٌ ینفتحُ منهُ ألفُ باب» مطلع شد و به كمك آن، سراسر قرآن كریم را درهای باز الهی دید، كه هیچ جای آن ناگشوده نیست.

سپس آیات ریشه‏ای كه ظواهر را تغذیه می‏كند، از آیات كلیدی كه بواطن قرآن را می‏گشایدْ جدا كرد و همچنین جریان تفسیر را از تأویل فرق گذاشت كه این كار از قلمرو لغت بیرون و از حوصله المعجم خارج و از منطقه فهرست‏نامه و نظایر آن بالاتر؛ كه فراسوی معناست و نه لفظ؛ زیرا تشخیص حقیقت و مجاز لغوی، گэه با لغت‏نامه‏ها تأمین می‏گردد، ولی امتیاز حقیقت و مجاز عقلی كه آیا اسناد محمول به موضوع، «الی ما هوَ لهُ» است یا «الی غیر ما هوَ له»، آن را عقل بیان می‏كند و وحی تبیین می‏نماید و نه لغت؛لِمَن كانَ له قلبٌ أو ألقی السمع و هو شهید[45]

نتیجه شناسایی آیات زیر بنایی و آشنایی با آیات رو بنایی و كیفیت ظهور آن آیات پایه‏ای در این آیات و نحوه رجوع این آیات روبنایی به آن آیات، گذشته از استحكام اصل تفسیر، آن است كه هیچ‏گونه اختلاف ریشه‏ای در مبانی این دائرة المعارف راه ندارد؛ چنان‏كه در اصل متن، یعنی قرآن كریم هیچ راهی برای اختلاف وجود ندارد.

ضرب قرآن به قرآن

اكنون كه تفسیر قرآن به قرآن و نیز ضرورت آن روشن شد، توجه به این نكته سودمند می‏باشد كه چه تفاوتی بین تفسیر قرآن به قرآن با ضرب قرآن به قرآن است كه به شدّت از آن نهی شده است؟

باید عنایت نمود كه این دو حكماً و موضوعاً جدای از یك‏دیگرند؛ زیرا آنچه از حضرت امام صادق(علیه‏السلام) رسیده است كه «ما ضربَ رجلٌ القرآن بعضهُ ببعضٍ إلاّ كفرَ»،[46] ناظر به آن است كه كسی حقیقت قرآن را كه یك واحد هماهنگ و مُنْثَنِی است، از هم جدا كرده و آن را بر هم زند و ارتباط میان ناسخ و منسوخ را قطع كند و به منسوخ حكم كند؛ بدون توجه به ناسخ و پیوند تخصیصی عام و خاص را منقطع گرداند و رابطه تقییدی مطلق و مقید را نادیده بگیرد و پیوستگی صدر و ذیل آیه را ملاحظه نكند و نظایر آن (نه اینكه آیه مورد بحث را جامع الاطراف دیدن و شواهد قرآنی آن را ملاحظه نمودن، ضرب قرآن، بعض به بعض باشد.

نیز اگر كسی آیه‏ای را از مسیر خودش خارج كند و به دلخواه خود معنا نماید، مشمول حدیث یاد شده است؛ چنان‏كه مرحوم صدوق از استادش «ابن الولید» معنای این حدیث را پرسید؛ ابن الولید فرمود: كسی از تو تفسیر آیه‏ای را بپرسد، تو با تفسیر آیه دیگر جواب او را بدهی: «هو أن تجیبَ الرجلَ فى تفسیرِ آیةٍ بتفسیرِ آیةٍ اُخری».[47]

بنابراین، بین تفسیر قرآن به قرآن با ضرب قرآن بعض به بعض كه یك نوع تفسیر به رأی است، موضوعاً امتیاز است و قهراً امتیاز حكمی هم خواهند داشت و برخی از محققان علم اصول چون مرحوم شیخ انصاری در بحث حجّیت ظاهر قرآن[48]، اشاراتی درباره ضرب قرآن بعض به بعض دارند كه عصاره آن همان تفكیك عام از خاص و صدر از ذیل و نظایر آن می‏باشد كه بیان شد و این به نوبه خود، همان تعضیه و تفریق اعضای پیكر یگانه قرآن مجید می‏باشد كه خطر علمی آن و لزوم پرهیز عملی از آن خواهد آمد.

شیوه تفسیری مرحوم علامه

ملاحظه مجموع قرآن در تفسیر آیات

1. مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) اطلاع نسبتاً وسیع و فراگیری نسبت به تمام ظواهر قرآنی داشتند و لذا هر آیه را كه طرح می‏نمودند، طوری درباره آن بحث می‏كردند كه سراسر قرآن كریم مطمح نظر بود؛ زیرا یا از آیات موافق بعنوان استدلال یا استمداد سخن به میان می‏آمد یا اگر دلیل یا تأییدی از آیات دیگر وجود نداشت، آیه محل بحث بگونه‏ای تفسیر می‏شد كه مناقض با هیچ آیه از آیات قرآن مجید نباشد و هرگونه احتمال یا وجهی كه مناقض با دیگر آیات قرآنی می‏بود، مردود می‏دانستند؛ زیرا تناقض آیات با انسجام اعجاز آمیز كتاب الهی سازگار نیست.

هماهنگی تفسیر آیات با سنت معصومان(علیهم السلام)

2. مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) سیری طولانی و عمیق در سنّت مسلّمه معصومین(علیهم‏السلام) داشتند، و لذا، هر آیه كه طرح می‏شد، طوری آن را تفسیر می‏كردند كه اگر در بین سنّت معصومین(علیهم‏السلام) دلیل یا تأییدی وجود دارد، از آن به عنوان استدلال یا استمداد بهره‏برداری شود و اگر دلیل یا تأییدی وجود نداشت، به سبكی آیه محلّ بحث را تفسیر می‏نمودند كه مناقض با سنّت قطعی آن ذوات مقدّسه نباشد؛ زیرا تباین قرآن و سنّت، همان افتراق بین این دو حبل ممتد الهی است كه هرگز جدایی پذیر نیستند: «لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض».[49]

ملاحظه حکم عقل در تفسیر آیات

3. مرحوم علاّمه(قدّس‌سرّه) تبحّری كم نظیر در تفكر عقلی داشتند و لذا هر آیه مورد بحث را طوری تفسیر می‏نمودند كه اگر در بین مبادی بیّن یا مبیّن عقلی، دلیل یا تأییدی وجود داشت، از آن در خصوص معارف عقلی و نه احكام تعبدی، به عنوان استدلال یا استمداد بهره‏برداری شود و اگر بحثهای عقلی در آن باره ساكت بود، طوری آیه معنونه را معنا می‏نمودند كه با هیچ دلیل قطعی عقلی مخالف نباشد؛ هر وجه یا احتمالی كه با موازین قطعی عقلی و نه مبانی غیر قطعی یا فرضیّه‏های علمی مناقض بود، باطل می‏دانستند؛ زیرا تناقض عقل و وحی را هم عقل قطعی مردود می‏داند و هم وحی الهی باطل می‏شمرد؛ چون هرگز دو حجّت هماهنگ خداوند سبحان، مباین هم نخواهند بود؛ بلكه عقل چراغی است روشن و وحی صراطی است مستقیم كه هیچ‏كدام بدون دیگری سودی ندارد.

ملاحظه مبانی حتمی علوم نقلی در تفسیر آیات

4. علامه(قدّس‌سرّه) در علوم نقلی مانند فقه و اصول و... صاحب نظر بوده و از مبانی مسلّمه آنها اطلاع كافی داشتند و لذا، اگر ادلّه یا شواهدی از آنها راجع به آیه مورد بحث وجود نمی‏داشت، هرگز آیه را بر وجهی حمل نمی‏نمودند كه با مبانی حتمی آن رشته از علوم نقلی یاد شده مناقض باشد؛ بلكه بر وجهی حمل می‏كردند كه تباینی با آنها نداشته باشد؛ زیرا آن مطالب، گэه فرعی بشمار می‏آیند، ولی به استناد اصول یقینی قرآن وسنّت قطعی تنظیم می‏شوند و اگر تناقضی بین محتوای آیه و مبانی حتمی آن علوم رخ دهد، بازگشت آن به تباین قرآن با قرآن یا سنّت با سنّت و یا قرآن با سنّت است كه هیچ‏كدام از اینها قابل پذیرش نیست.

بنابراین، در استظهار یك معنا از معانی متعدد از آیه، یا توجیه آیه با یكی از آنها، سعی بر آن بود كه موافق با سایر مطالب بوده و مخالف با مبانی مسلّمه علوم دیگر نباشد.

احاطه علامه به محکمات و متشابهات قرآن

5. مرحوم علامه (قدّس‌سرّه) به همه محكمات قرآن آشنا بودند و می‏فرمودند: برجسته‏ترین آیه محكمه، همانا كریمه لَیس كمثلهِ شی‏ء[50] است و در شناخت متشابهات نیز ماهر بودند و لذا، به طور روشن، متشابهات را به محكمات كه امّ الكتاب می‏باشند[51] و به منزله اصل و مادر همه مطالب قرآنی به شمار می‏روند، ارجاع می‏دادند و راه پیروی از آنها را به روی تیره‏دلان می‏بستند.

در عرضه احادیث بر قرآن كریم، محكمات را میزان قطعی می‏دانستند و مبانی علوم دیگر را با این میزان قطعی كه عقل نیز در برابر آن اذعان و خضوع دارد، ارزیابی می‏كردند كه این خودْ نشانه پیمودن راه راست می‏باشد: قال مولی نا الرضا(علیه‏السلام): «من ردّ مُتشابهَ القُرآنِ إلی مُحكمهِ هَدی إلی صراطٍ مستقیمٍ».[52]

دخالت ندادن فرضیه غیر مبرهن در تفسیر

6. مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) آشنایی كامل به مبادی برهان و شرایط مقدمات آن داشتند و لذا، هرگز برای فرضیه علمی، ارج برهانی قائل نبودند و آن را به منزله پای ایستا و ساكن پرگار می‏دانستند كه به اتكای او پای دیگر پرگار حركت می‏كند و دایره را ترسیم می‏نمایدكه در حقیقت، كار از آنْ پایِ پویایِ پرگار است؛ نه پای ایستای آن؛ لذا، از استناد به هرگونه فرضیّه غیر مبرهن در تفسیر آیه پرهیز می‏نمودند و پیشرفت علوم و صنایع را سند صحت آن فرضیه نمی‏دانستند و همواره خطر احتمال تبدّل آن فرضیّه را به فرضیّه دیگر در نظر داشتند و می‏فرمودند: ثابت را كه قرآن كریم است، نمی‏توان به مُتغیّر كه فرضیه‏های زودگذر علمی است، تفسیر نمود و یا بر آن تطبیق داد.

معیار نداشتن کشف عرفانی در تفسیر

7. مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) آشنایی كامل به مبانی عرفان و خطوط كلّی كشف و اقسام گوناگون شهود داشتند و لذا، در عین دعوت به تهذیب نفس و استفاده روش تزكیه از قرآن و حمایت از ریاضت مشروع و تبیین راه دل در كنار تعلیل راه فكر، هرگز كشف عرفانی خود یا دیگران را معیار تفسیر قرار نمی‏دادند و آن منكشف یا مشهود را در صورت صحت، یكی از مصادیق آیه می‏دانستند؛ نه محور منحصر آیه مورد بحث.

آری، در بین وجوه و احتمالات گوناگون، آن وجه یا احتمالی كه راه كشف را ببندد و مسیر تزكیه نفس را سدّ كند، نمی‏پذیرفتند.

خلط نکردن تفسیر با تطبیق آیه

8.  مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) در تشخیص مفهوم از مصداق كارآزموده بودند و هرگز تفسیر را با تطبیق خلط نمی‏كردند و اگر روایت معتبری شأن نزول آیه را بیان می‏كرد یا بر انطباق محتوای آن بر گروهی از صحابه یا فردی از آنان دلالت می‏نمود، هرگز آن را به حساب تفسیر مفهومی نمی‏آوردند كه قضیه از كسوت كلیّت بیرون آمده و به صورت شخصی درآید و می‏فرمودند: این «جَرْی» است؛ نه تفسیر اگر برای آیه جز یك مصداقْ فرد دیگری نباشد، باز آیه به همان معنای جامع و مفهوم كلی خود تفسیر می‏شود و همواره زنده و حاكم است.

چون تجلّی «حیّ لا یموت»، كتابی جاوید و چشمه جوشان آب حیات خواهد بود و اگر آیه قرآن از صورت جامعیت مفهومی خود تنزل كند و در سطح فرد خارجی مشخص گردد، با زوال آن فرد، آیه هم از بین خواهد رفت؛ در حالی كه قرآن: «یجرى كما یجرى الشمسُ و القمرُ»[53]، همانند دو اختر پر فروغ آفتاب و ماه، نورافكن جوامع بشری است و از طرفی قرآن به عنوان «جوامع الكلم» بر قلب مطهّر پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد كه آن حضرت فرمود: «...أُعطیتُ جَوامعُ الكَلِم»[54] و اگر بر فرد یا گروه یا جریان خاصی منطبق گردد و همراه تحوّل مورد انطباقْ دگرگون شود، دیگر به عنوان جوامع الكلم نخواهد بود.

از این رهگذر، معلوم می‏شود كه تحوّلات گوناگون مصادیق، موجب تحول تفسیر نمی‏شود؛ زیرا الفاظ برای ارواح معانی وضع شده‏اند و مادامی كه هدف یك چیز معیّن و غرض مترتب بر آن باقی است، نام آن محفوظ است؛ گэه تبدّل فراوانی در مصادیق آن راه یافته باشد؛ مانند اسامی چراغ و ترازو و قلم و نظایر آن كه بین مصادیق موجود در اعصار پیشین و مصادیق اختراع شده عصر صنعت، امتیاز فراوانی از لحاظ مصداق هست، ولی همه آنها در مفاهیم جامع اسامی یاد شده مندرج می‏باشند؛ زیرا لفظ در مفهوم استعمال می‏شود؛ نه در مصداق و تفاوت مصداق موجب تبدّل مفهوم نخواهد بود.

حرکت از ظاهر آیه به باطن واز آن به باطن دیگر

9. مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) تنزّل قرآن كریم را به طور تجلّی می‏دانستند؛ نه تجافی؛ لذا، معارف طولی آن را مورد نظر داشته و هریك از آنها را در رتبه خاص خویش قرار می‏دادند و هیچ‏كدام از آنها را مانع حمل بر ظاهر و حجیّت و اعتبار آن نمی‏دیدند. اصالت را در هنگام تفسیر به ظاهر می‏دادند و هرگز در مقام تفسیر مفهومی آیه، اصل را باطن نمی‏دانستند كه فقط بر آن حمل گردد؛ بلكه از راه حفظ و حجیّت ظاهر آن به باطن راه یافته و از آن باطن به باطن دیگر سلوك می‏كردند كه روایات معصومین(علیهم‏السلام) نیز این چنین است.[55]

تنزیه معرف دینی

10.  مرحوم علامه(قدّس‌سرّه) معارف دینی را جزء ماورای طبیعت می‏دانستند؛ لذا، آنها را منزّه از احكام ماده و حركت دانسته و افزونی و كاهش مادی را در حریم آنها روا نمی‏دیدند.

دین را سنّت اجتماعی قابل تطوّر و تحوّل و در نتیجه مستعد فرسودگی و كهنگی ندانسته و این طرز تفكر را به شدّت مردود می‏دانستند[56]؛ لذا همهظواهر دینی را كه راجع به اصل اعجاز یا انواع گوناگون آن بود، محترم می‏شمردند و از آنها حمایت می‏نمودند.

طرز تفكر وهابیّت را كه خود نوعی مادیّت است در كسوت مذهب، باطل دانسته و همواره آن را مخالف عقل و وحی می‏شمردند؛ چنان‏كه روش تفسیر مبتنی بر اصالت حسّ و تجربه و نیز روش تفسیری مبتنی بر اصالت عمل را باطل دانسته[57] و معیار درستی اندیشه را عقل قرار می‏دادند[58]؛ نه حسّ و تجربه و نه عمل.

26 شهریور 1363

21 ذیحجه 1404

قم جوادی آملی


پی نوشتها :

[44] ـ سوره انعام، آیه 59.

[45] ـ سوره ق، آیه 37.

[46] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 39.

[47] ـ همان؛ وسائل الشیعه، كتاب القضاء، ج 27، ص 183، ابواب صفات قاضی، ب 13.

[48] ـ رسائل، حجیّت ظن.

[49] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 103.

[50] ـ سوره شوری، آیه 11.

[51] ـ سوره آل عمران، آیه 7.

[52] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 377.

[53] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 97.

[54] ـ همان، ص 15.

[55] ـ بحار الأنوار، ج 89، صص 94 ـ 95.

[56] ـ المیزان، ج 1، صص 63 ـ 62؛ ج 5، ص 211.

منبع : سایت بنیاد بین االمللی علوم وحیانی اسرا

تهیه و تنظیم : گروه حوزه علمیه تبیان