تبیان، دستیار زندگی
پنج شعر از شعرای بزرگ جهان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عطر خون و جسد

پنج شعر از شعرای بزرگ جهان

عطر خون و جسد

«نه این و نه آن»

پیش و پس در سایه از سایه‌ی درون به سایه بیرون

از خویشتن ِ نفوذناپذیر تا نابه‌خویش ِ نفوذناپذیر

نه از این راه و نه از آن

وقتی بیرون زد یك‌باره‌ی دو رشته نور

از لای دری كه بسته شد به آهستگی

و دوباره باز شد به آهستگی

دور شد از پسِ اشاره‌ای به پیش و پس

باك‌اش نبود كدام سمت، بر این پرتو

یا آن یكی

تنها صدای گام‌های ناشنیده

تا درنگی همیشگی، غیابی همیشگی

از خویشتن به دیگری

و بعد صدایی نبود

بعد محو ناشدن ِ نور ملایم در نه این و نه آنی نادیده

خانه‌ی ناتوان از تكلم...

ساموئل بکت

«پند»

بسیار چیزها هستند، زنگ می‌زنند و

از یاد می‌روند و

سپس می‌میرند

همچو تاج و

عصای مُرصّع و

تخت پادشاهان!

بسیار چیزهای دیگری هستند

نمی‌پوسند و

از یاد نمی‌روند و

هرگز نمی‌میرند

همچو کلاه و

عصا و

کفش‌های

چارلی چاپلین

????

شیر‌کو بیکه‌س

«باغ عشق»

به باغ عشق رفتم

و آنچه را که هرگز ندیده بودم، دیدم:

کلیسای کوچکی بر گستره‌ای سبز

که در گذشته زمین بازی‌ام بود

و درهای کلیسا بسته بود

و بر سر درش نوشته بودند: "مبادا چنین و چنان کنی!"

پس به باغ عشق برگشتم

آن‌جا که هزاران گل خوشبو روییده بود

و دیدم که پُر از گور بود

و به جای گل‌ها، سنگِ گورها

و کشیش‌ها با ردای سیاه در رفت و آمد بودند

و با بوته‌های خار پیوند می‌زدند شور و خواهش مرا

ویلیام بلیک

عطر خون و جسد

«برای رسم پرنده»

ابتدا قفسی بکش با دریچه‌ای باز

آن‌گاه طرح ساده و آراسته‌ای از آن‌چه برای او مناسب است

بوم را به درختی تکیه بده در باغ، بیشه یا جنگلی انبوه

و در ورای درختی بمان در سکون محض و سکوت

گاه زود می‌آید پرنده و گاه

به سال‌های مدید می‌انجامد این‌که تصمیم بگیرد

بمان!

بمان و مایوس مشو، حتی اگر در انتظارت سال‌ها سپری شوند

که دیر و زود آمدن او

به طرح تو بر بوم ارتباطی ندارد

آن زمان اما . . . اگر پرنده رسید

به عمیق‌ترین سکوت‌ها پناه ببر

بمان تا به قفس بیاید

آن‌گاه

دریچه را با آرامش قلم‌مویت ببند

میله‌ها را یک به یک محو کن

در آن حال که مراقبی تا حتی پری از او را لمس نکنی

آن‌گاه

درخت را رسم کن

با آراسته‌ترین شاخه‌اش برای پرنده

با سبزینه‌ی برگ و طراوت باد

با غبار خورشید

و آوای حیوانات علفزار

در حرارت تابستان

تا آواز پرنده صبر کن

نخواندن او نشانه‌ای‌ست از بدی آن‌چه که بر بوم کشیده‌ای

و خواندن او نشانه‌ای خوب

که می‌توانی امضائی به اثر بنهی

حالا پری از پرهای او جدا کن

و نام‌ات را در گوشه‌ی بوم

بنویس

ژاک پره‌ور

«دیکتاتورها»

میان نیشکرها

عطری مانده است

آمیزه‌ای از خون و جسد

گلبرگی دل‌آشوب که نفوذ می‌‌کند

بین نخل‌های نارگیل

گورها، تمام، پُرشده‌اند

از استخوان‌های ویران، از جرنگ و جرنگ ساکتِ مرگ

دیکتاتور ِ نازک‌آرا سخن می‌راند

با کلاه سیلندر و قیطان طلائی، و یقه‌‌ای بلند

کاخ جمع‌و‌جور چون ساعتی می‌درخشد

و صدای خنده و دست‌کش‌های کشیده بر دست

گهگاه

از راه‌روها می‌گذرند و به صدای مردگان

و دهان‌های پریده‌رنگِ تازه خاک شده     می‌پیوندند

گریستنده‌ها را نمی‌شود دید

چون گیاهی که بذرش، بی که پایانی، بر زمین می‌ریزد

که برگ‌های بی‌روزن‌اش می‌رویند

حتی در غیاب نور.

نفرت برمی‌شود

میزان‌به میزان، وزش‌به‌وزش،

در آب‌های هول‌ناک مرداب

با پوزه‌ای آکنده از خاموشی و لجن

پابلو نرودا

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: وازنا، فرهیختگان